eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
248 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 215 @Jameeyemahdavi313 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ میلادی: Friday - 21 August 2020 قمری: الجمعة، 1 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹رسیدن امام حسین علیه السلام به کربلا، 61ه-ق 🔹ارسال نامه امام حسین علیه السلام به کوفه، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا عاشورای حسینی ▪️23 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️33 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️48 روز تا اربعین حسینیu ▪️56 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام @Jameeyemahdavi313
☀️ ☀️ 💎پيامبر اڪرم صلى الله عليه و آله: 💫هر كه بر پيشرفت علمی اش افزوده شود امّا بر بى رغبتى او به دنيا افزوده نگردد، جز بر دوريش از خدا افزوده نشود. 📚ميزان الحكمه، جلد٨ ،صفحه ١٠٢ @Jameeyemahdavi313
🌠☫﷽☫🌠 خواندن و دادن واسه بیمه کل ماه فراموشتون نشود🌹 🔻صدقه اول ماه به نیت سلامتی امام زمان(عج) و رفع بیماری‌ها 🔸امام صادق(ع): ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. 🔻اَلصَّدَقَةُ لَيْلَةَ اَلْجُمُعَةِ بِأَلْفٍ وَ اَلصَّدَقَةُ يَوْمَ اَلْجُمُعَةِ بِأَلْفٍ.(مستدرک الوسائل، ج۶، ص۱۰۶) 🔸آیت‌الله بهجت: 📝 بلا، با صدقه رفع می‌شود؛ اگرچه محکمِ محکم شده باشد. نه اینکه فقط روایت است که صدقه، دافع بلیات است؛ نخیر، درایت هم هست. می‌دانیم که از لطف و احسان است که شارع فرموده: «إِسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَة»(یعنی روزی را با صدقه نازل کنید). (گوهرهای حکیمانه، ص١٣٧) @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😎💪🏻 ايمـان داشتـه بـاش كـه خـدا چـاره سـاز اسـت♥️ •[ @Jameeyemahdavi313 ]•
یا صاحب الزمان(عج) در لغتنامه قلبم مترادف دلتنگی است بیا و با دست های گره گشای خودت معنای جمعه هایم را عوض کن... ای غریب ترین عالم ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Jameeyemahdavi313
•﷽• بــرچــهره پــر ز نـ✨ـور مــهدي ،صــلــواتــ🌸 بــر جـ♥️ـان و دل صــبــور مــهدي ،صــلــواتــ📿 تــا امرفــرج شــود مــهيا ،بــفــرســتــ🌟 بــهرفــرج و ظــهور مــهدي ،صـ😍ـلــوات @Jameeyemahdavi313
❤️ عطر شما در هوای جهان پیچیده است.. من عاشق زندگی ای هستم، که با عطر نفس مسیحاییتان رنگ و بو میگیرد‌.. دلبرا رخ بنما، تا من به قربانت شوم.. اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ فرج‌مولا‌صلوات💚 @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_شصت_و_هفتم_او_را🌹 . ولی عجیبه کسی اینهمه عمر کرده باشه و هنوز زنده باشه زهرا لبخندی زد و با م
🌹 "هدف" به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داشتم برای رسیدن بهش تلاش میکردم.به آرامشی که کم کم داشت خودش رو بهم نشون میداد و به استعدادهایی که تازگی متوجه داشتنشون شده بودم! به اینکه حداقل مثل قبلا الکی دور خودم نمیپیچم و با چشم بازتری زندگی میکنم. به اینکه کم کم داره باورم میشه انسانم و قرار نیست هرطور که دلم میخواد زندگی کنم و انتظار موفقیت هم داشته باشم! هرچند که گاهی یادم میرفت و تو عمل،خراب میکردم. و هرچند که هنوزم اون چیزی که باید میشدم،نشده بودم! اون شب دوباره دفترچه ای که از فهمیده های جدیدم پر کرده بودم رو ورق زدم و کتابی رو هم که در حال مطالعش بودم،به اتمام رسوندم. صبح،راحت تر از روزهای قبل با صدای ساعتی که تازه خریده بودم،چشم هام رو باز کردم. دوشی گرفتم و مشغول نظافت اتاقم شدم. قرار بود مرجان برای ناهار بیاد پیشم. روز قبل که شهناز خانوم برای نظافت اومده بود،ازش خواسته بودم پختن ماکارونی رو بهم یاد بده. بعد از ریختن ماکارونی ها تو آب جوش رفتم تو اتاق تا یکم خودم رو مرتب کنم. بعد از مدت ها آرایش ملایمی کردم و برگشتم آشپزخونه. و با ذوق فراوون غذا رو آبکش کردم! بار اولی بود که دست به چنین کاری میزدم! داشتم به کدبانویی و هنرمندی خودم میبالیدم که زنگ خونه به صدا دراومد. با یه ژست خاص و کمی قیافه به استقبال مرجان رفتم! -سلااااام عزیزممممم اووووو!نگاش کن!چه عجب ما بعد مدت ها دوباره آرایش کردن ترنم خانوم رو دیدیم!! چه خوشششگل شدی! -سلام خوش اومدیییی. بعدشم من همیشه خوشگلم!😏 -آهان!بله!! -نه تنها خوشگلم،بلکه کلی هم هنرمندم!😎 چنان ناهاری برات پختم که انگشتاتم باهاش میخوری! -بابا هنرمنددددد.! بعد صداش رو پایین آورد و یه جوری که مثلا من نشنوم دستاش رو گرفت رو به آسمون -خدایا غلط کردم.اگه من زنده از این در برم بیرون قول میدم آدم شم! با آرنج زدم تو شکمش -دلتم بخواد دستپخت منو بخوری!از سرتم زیادیه! با کلی تعریف از غذا کشوندمش تو آشپزخونه و غذا رو کشیدم،اما خودمم مثل ماکارونی ها وا رفتم! با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم زل زد! -این بود هنرت!؟ حتما یه ساعت گذاشتی ماکارونی ها تو آب بجوشن! -وای مرجان!مگه چنددقیقه باید میجوشیدن؟ -خسسسسته نباشی هنرمند!!برو،برو اونور بذار دوتا نیمرو بپزم،معدم داره خودشو میکشه! مرجان دو تا تخم مرغ رو نیمرو کرد و به زور من رو کنار خودش نگه داشت تا طرز پختش رو بهم نشون بده!! -عیب نداره.نمیخواد گریه کنی!به کسی نمیگم جای ماکارونی آش پخته بودی! زدم تو سرش -کو گریه کنم؟ بعدم با اعتماد به نفس کامل دستم رو زدم به کمرم و ادامه دادم -بالاخره اتفاقه!پیش میاد! مرجان با پوزخند سر تا پام رو نگاه کرد و ماهیتابه رو گذاشت روی میز. بعد از خوردن غذا رفتیم تو حیاط و زیر درخت ها،نشستیم روی چمن. -ولی جدی میگم .خیلی خوشگل شدی!دلم برای این قیافت تنگ شده بود!! -منم جدی میگم ،من همیشه خوشگلم ولی در کل،مرسی! -ترنم نمیخوای این لوس بازی‌هارو تموم کنی؟؟یعنی چی این کارات آخه!؟ -مرجان تو وقتی میخوای هیکلتو قشنگ کنی،تموم سختی‌های ورزش و رژیم و همه رو تحمل میکنی .منم میخوام زندگیم رو قشنگ کنم،پس می ارزه سختیاش رو تحمل کنم! دهنش رو کج کرد و ادام رو درآورد. -مسخره بازی در نیار مرجان!خودتم میدونی. من دو راه بیشتر ندارم. یا زندگیم رو تموم کنم،یا زندگیم رو عوض کنم! نگاهش رو به چمن ها دوخت و مشغول بازی با اونها شد. -باشه،عوض کن .ولی نه با این لوس بازیا!!اصلا تو خیلی بد شدی!!نه بهم میگی کجا میری،نه میگی چیکار میکنی.😔 به طرز مشکوکی تو چشمام زل زد: -اصلا تو که عشق سیگار و مشروب بودی،چجوری ترک کردی؟؟ نکنه رفتی کمپ!؟نکنه این چرندیات رو اونجا بهت یاد دادن!؟ با تعجب نگاهش کردم و یهو زدم زیر خنده. -دیوونه!!مگه من معتادم !؟ با حالت قهر روش رو برگردوند و اخماش رفت تو هم.رفتم جلوتر و بغلش کردم. -آخه خل و چل!من چی دارم از تو قایم کنم!؟فقط میخواستم مطمئن شم راهی که میرم درسته یا نه،بعد دربارش حرف بزنم! -اولا خیلی چیزا قایم کردی،بعدم خب حالا اگه مطمئن شدی،بگو ببینم چی به چیه. دستم رو زدم به کمرم و طلبکارانه نگاهش کردم -چیو قایم کردم ؟ اونم مثل من گارد گرفت و ابروهاش رو بیشتر به هم گره زد -اون دوشب کجا بودی؟الان کجا میری که به من نمیگی؟ -اگر همه دردت اون دو شبه،باشه.خونه یه پسره بودم. چشماش از تعجب گرد شد😳 -پسر!!؟؟کی؟؟ -آره.نمیدونم.نمیدونم کی بود و از کجا اومد و کجا رفت!اما اومد،یه چیزایی گفت و غیب شد. سعی داشتم بغض گلوم رو پنهان کنم😔 -دیگه هم ندیدمش.😔
🌹 کسی بود که میخواست کمکم کنه.این کارو کرد و رفت -چه کمکی؟ -کمک کنه تا آروم بشم. تا دوباره خودکشی نکنم. تا یه‌چیزایی رو بفهمم! -خب؟ -هیچی دیگه.میگم که.این کارو کرد و رفت! -حتما همه این مسخره بازی‌هاروهم اون گفته انجام بدی! -مسخره بازی نیست مرجان. تو که اخلاق منو میدونی. اگر یه‌ذره غیرعقلانی بود،عمرا اگه عمل میکردم! -اصلا این پسره کیه؟چیه؟حرفش چیه؟چیشده که فکر کردی حرفاش درسته؟ -میدونی مرجان!اون یه‌جوری بود. خیلی حالش خوب بود.! آرامش داشت،با همه فرق داشت. با اینکه معلوم بود درآمدش کمی داره یه‌جوری رفتار میکرد انگار خیلی خوشبخته! من دوست دارم بفهممش دوست دارم بفهمم اون چجوری به اون حال خوب رسیده! -خب الان فهمیدی؟! -یه جورایی تقریبا با همش کنار اومدم،بجز یه بخشش که فکرم رو بدجور مشغول کرده. ولی مرجان تو این چندماه،نسبت به قبل،خیلی آروم شدم!هرچند بازم اونی که باید بشم نشدم! -با چی کنار نیومدی!؟ چهار زانو رو به روش نشستم و متفکرانه نگاهش کردم -ببین!به نظر تو اتفاقاتی که برای ما میفته،چه دلیلی داره؟ -دلیل؟امممم...خب نمیدونم!اتفاقه دیگه!میفته! -نه خله!منظورم اینه که چجوری یه سری اتفاقای خاص تو زندگی من میفته و باعث یه اتفاقای دیگه میشه، و تو زندگی تو، و زندگی بقیه!؟ یعنی چجوری انگار همه چی با هم هماهنگه تا یه اتفاق خاص بیفته!؟بنظرت اینا به معنی برنامه ریزی یه نفر برای زندگی آدم نیست؟ -ترنم، جون مرجان بیخیال! تو رد دادی!میخوای منم خل کنی؟ -خیلی ذهنم درگیره که چجوری زندگی من جوری چیده شد تا به خودکشی برسم و بعد یه نفر بیاد و یه چیزای جدید بهم بگه!؟ اگر من با سعید میموندم،با عرشیا،یا اگر جور دیگه این رابطه ها تموم میشد،شاید هیچوقت به اینجا نمیرسیدم -مثلا الان به کجا رسیدی تو!!؟😏 -به یه دید جدید،حس جدید،زندگی جدید،فکر جدید! و این خیلی خوبه یه جورایی هیچوقت بیکار نیستم.همش حواسم هست چیکار بکنم و چیکار نکنم!همش دارم چیزای بهتری میفهمم! ترنم!مغزم قولنج کرد!!بیخیال.دعا میکنم خوب شی! -خیلی...!منو نگاه نشستم واسه کی از حسم حرف میزنم! -بابا خب چرت و پرت میگی!کی حوصله این مزخرفاتو داره؟ مثلا الان زندگی من چشه؟چرا باید تغییرش بدم -مرجان واقعا تو از اون زندگی راضی ای؟ یکم ساکت شد و سرش رو انداخت پایین -خب آره! تا لنگ ظهر میخوابم،بعد بلند میشم میبینم مامانم هنوزم خوابه هرروز یه آرایش جدید ازش یاد میگیرم،هرروز از قیافش میفهمم یه عمل زیبایی جدید اومده چندماه یه بار هم داداشم رو میبینم بابام رو چندسالی میشه که ندیدم. هفته ای یه دوست پسر جدید پیدا میکنم چندروز یه بار یه پارتی میرم. اگر حوصلم سر بره کلی پسر از خداشونه برم پیششون،اگرم خونه باشم،بطری های مشروب مامانم رو کش میرم! چی از این بهتر؟ با صدایی که حالا با بغض مخلوط شده بود،داد زد -بس کن ترنم!دنبال چی میگردی؟ زندگی همه ی ما فقط لجنه!همین .این لجن رو هم نزن. بوش رو بیشتر از این درنیار تو چشماش نگاه کردم،زور میزد که مانع ریزش اشک‌هاش بشه .میدونستم که نیاز به گریه داره،بدون حرفی بغلش کردم و اجازه دادم مثل یه بچه که وسط کلی شلوغی گم شده،گریه کنه😭 انتظار داشتم بیشتر بمونه اما بعد از تموم شدن گریه هاش،رفت. کاش میتونستم براش کاری انجام بدم.ولی سخت بود،چون اون برعکس من شدیدا لجباز بود و مرغش یه پا داشت میخواستم دوباره برم تو اتاق اما نگاهم به غذایی که خراب کرده بودم،افتاد. وارد آشپزخونه شدم.اولش یکم این پا و اون پا کردم اما بعد سریع دست به کار شدم. ظرف ها رو شستم و دوباره قابلمه رو پر از آب کردم. بعد از اینکه آبکشش کردم،سسی که ظهر درست کرده بودم رو باهاش مخلوط کردم و چشیدمش عالی شده بود با ذوق به طرف تلفن دویدم و به مامان خبر دادم که نیازی نیست امشب از رستوران غذا بگیره از اینکه بعد از مدت ها بوی غذا تو این خونه پیچیده بود،واقعا خوشحال بودم.مخصوصا اینکه هنر خودم بود اولین بار بود که اینجوری مشتاقانه منتظر اومدن مامان و بابا بودم بلافاصله با ورودشون میز رو چیدم و سه تا نفس عمیق کشیدم تا ذوق کردنم خیلی هم معلوم نباشه با اعتماد به نفس نشستم پشت میز و با هیجان به غذا نگاه کردم غذاشون رو کشیدن و خیلی عادی مشغول به خوردن شدن هرچی به قیافشون زل زدم تا چیزی بگن،بی فایده بود داشتم ناامید میشدم که مامان انگار که چیزی از نگاهم خونده باشه،دستپاچه رو به بابا کرد -راستی!غذای امشب رو ترنم پخته با غرور لبخند زدم و بابا رو نگاه کردم -خب چیکار کنم؟مثلا خیلی کار مهمی کرده؟ با این حرفش انگار سطل آب یخ رو روم خالی کرد!حسابی وا رفتم 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت 21:00 📚 نویسنده : محدثه افشاری ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح شـده؛ شیشه مه گرفته زندگیت را پاک کن منظره زیبایی در انتظار توست... زندگی کشف خـود نیست ساختن خــود است! برخیز و بساز.... صبح جمعه تون بخیر ۱@Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 216 @Jameeyemahdavi313 📿
☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۱ شهریور ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 22 August 2020 قمری: السبت،2 محرم 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹رسیدن عمر بن سعد لعنة الله علیه به کربلا، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا عاشورای حسینی ▪️23روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️32 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️47 روز تا اربعین حسینی ▪️55 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ✅ @Jameeyemahdavi313
☀️ ☀️ 💎امام جواد علیه السلام فرمودند: ✨حضرت دارای غیبتی است که روزهایش زیاد و مدتش طولانی است، پس افراد مخلص منتظر ظهور او هستند و افراد شکّاک منکر او! 📚منتخب الاثر،ص224 @Jameeyemahdavi313
| | بعضی از آدم ها فکر می کنند قوی بودن یعنی هیچگاه احساس درد نکردن ، اما در واقع قوی تـرین آدم ها کسانی هستند که درد را حس می کنند ، میفهمند و می پذیرند ، پ . ن : قـوی کسی نیست که درد ندارد، بلکه قوی کسی است که با وجود دردها می تواند راهش را ادامه دهد . @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاروان را باز گردان ای عزیز فاطمه در همین جا قلب زینب... زار و مضطر میشود بازگرد آقا که با دست پلید حرمله غنچه ی شش ماهه ی باغ تو پرپر میشود 💔🥀 😭 @Jameeyemahdavi313
🦋پرسش: فلسفه عزاداري براي امام حسين(علیه السلام) چيست ؟ چه اشکالی دارد عزاداری نکنیم؟ ◾️ پاسخ: ما براي مصيبت هاي وارده بر اهل بيت گريه مي کنيم چون به آن ها علاقه و محبت داريم، شان و عظمت آن ها را مي دانيم و به خاطر رنجي که به آن ها وارد شد، اندوهگينيم. ▪️علاوه بر اين، اين گريه ي ناشي از محبت و يا تلاش بريا ابراز محبت، باعث توجه و محبت متقابل و افزون مي شود و اين محبت، و قرب حاصل از آن، يکي از مهمترين عوامل پيشرفت معنوي و حرکت در مسير کمال است چرا که آن ها مظاهر کمال و واسطه هاي فيض الهي و اسباب دستگيري خداوند از بندگان هستند . 🌱از جهت ديگر، همه ي افراد، در مقابل کساني که براي بيداري و بهبود زندگي آنان تلاش و جان فشاني کرده اند، وظيفه شکرگزاري (تشکر) دارند و مجالس عزاداري حسين بن علي (علیه السلام) و بقيه ي اهل بيت علیهم السلام به نوعي تشکر و قدرداني از رنج ها و مرارت هايي است که آن حضرات و يارانش در راه بيداري و بصيرت بشريت متحمل شدند. ☘️علاوه بر اين، مجالسي که به منظور تعظيم و بزرگداشت و عزاداري اهل بيت ع به خصوص سالار شهيدان کربلا همه ساله در سراسر جهان برگزار مي شود، داراي آثار و برکاتي همچون ايجاد وحدت بين صفوف پيروان آن حضرت، آشنا شدن مردم با راه و رسم ائمه (علیهم السلام)، ايجاد پيوند قلبي با حجج الهي، اصلاح منکرات و ظلم هاي موجود در هر جامعه و ...مي باشد که تعطيل شدن چنين مراسمي موجب محروم شدن از چنين مواهبي است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Jameeyemahdavi313
🍂 حال‌و‌هَوای‌ڪربَلا‌دارَم‌ولیڪَـن غیر‌اَز‌صَبوری‌مِثلِ‌زینَب‌چآرھ‌ای‌نیسٺ💔🥀 💔 @Jameeyemahdavi313