#ســلاممـولاجـانـم ♥️
🌸 سلام بر آخرین آغاز هستی
خدا داند فقط آقا که هستی 🍃
️
🌸 بیا آقا که در این باغ زیبا
بروید واژه یکتا پرستی 🍃
🌸 دلم در حسرت دیدار رویت
به سوی جمکران پر می گشاید 🍃
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوے 🌞
#التماس_دعای_فرج 🤲
@Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۶ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Sunday - 06 December 2020
قمری: الأحد، 20 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️15 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️23 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️43 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️53 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️60 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
@Jameeyemahdavi313
Clip-Panahian-DindariAsanAst-64k.mp3
2.24M
👈🏻 این حقیقت رو مدام به خودتون یادآوری کنید:
🔻دینداری آسان است!
#کلیپ_صوتی
@Jameeyemahdavi313
⚠️ هرگز..
به کسی که نماز را ترک می کند
اعتماد نکن،..!
💭 همانگونه که پروردگارش را
رهاکرده،
تو را هم رها خواهد کرد
نماز اول وقت🌹
حی علی خیر العمل💖
@Jameeyemahdavi313
امام صادق[؏]:
هرڪس سوره انفطار را در هنگام بارش باران بخواند، خداوند بہ تعداد قطرههای باران، [گناهان] وی را میآمرزد.. 😍
خواندن این سوره، باعث افزایش توان بینایی میےشود و به خواست خداوند بیماری چشم بهبود مییابد و پرده از برابر دیدگان برداشتہ مےشود..!/😍♥️
♡|تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۴۲۴|♡
@Jameeyemahdavi313
بَراتون از اون اتِفاقایے آرزو مےکنم
کھِ خودتونـم نمےدونید چےشد کھ
همهچیز اینقدر خُوب شد^^🍊🌿
#آرامشـــــ🌳🍃
〈🍄🌸〉
@Jameeyemahdavi313
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅گرم کردن کلیه
✍ از روایات استفاده می شود که هر چه کلیه گرم تر باشد و قلوه پیه بیشتر باشد، کارایی آن بیشتر شده و سالم تر است.
◀️گرم کننده های کلیه: گردو:
حضرت امیر علیه السلام:خوردن گردو در زمستان مفید است و سرما را دفع کرده و کلیه را گرم می کند.
📚 المحاسن، ج ۲، ۴۷۹
◀️ زردک:
امام کاظم علیه السلام: خوردن زردک، کلیه ها را گرم کرده و نیروی جنسی را تقویت می کند.
📚 کافی، ج ۶،ص ۳۷۱
◀️ سنجد:
امام صادق علیه السلام: سنجد، سبب دباغی معده و گرم شدن کلیه می شود.
📚 مکارم الاخلاق، ص۱۹۱
#طب_اسلامی
@Jameeyemahdavi313 🌿
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
Sami.Yusuf.Ya.rabbal.alamin(128).mp3
6.22M
💫☔️
یا رب العالمین
🎙"سامی یوسف"
•┈┈••••✾•🌾🦋🌾•✾•••┈┈•
@Jameeyemahdavi313
••⚜••
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
به نظرم
این آیه معنیش این نیست
ڪه با ذڪر خدا دل آروم می گیره!
این جمله یعنی #خدا میگه :
«جورۍ ساخته ام تو را ڪه
جز با #یاد من آرام نگیری...»
تفاوت ظریفیه
اگه بیقــراری؛
اگه دلتنگــی؛
اگه دلگیــری؛
گیر ڪار اونجاست ڪه هــزارتا یاد،
جز یاد خدا،
تو دلت/ــــَ م/ جولان میده ...!!!
#خـــدا♥️
••⚜••
@Jameeyemahdavi313
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
#پارت_اول_پلاک_پنهان🌹
ــ سمانه بدو دیگه
سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت:
ــ صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم
ــ بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه
سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت:
ــ بیا بریم
هر دو از دانشگاه خارج شدند ، امروز همه خونه ی عزیز برای شام دعوت شده بودند دستی برای تاکسی تکان داد که با ایستادن ماشین سوار شدند، سمانه نگاهی به دخترخاله اش انداخت که به بیرون نگاه می کرد انداخت او را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت همیشه و در هر شرایطی کنارش بود و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد.
ــ میگم سمانه به نظرت شام چی درست کرده عزیز؟
سمانه ارام خندید و گفت:
ــ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی!!
ــ برو بابا
تا رسیدن حرفی دیگری نزدند سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغرا به طرف خانه ی عزیز رفتند.
زنگ در را زدند که صدای دعوای طاها و زینب برای اینکه چه کسی در را باز کند به گوشِ سمانه رسید بلاخره طاها بیخیال شد و زینب در را باز کرد با دیدن سمانه جیغ بلندی زد و در اغوش سمانه پرید:
ــ سلام عمه جووونم
صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت :
ــ منم اینجا بوقم
و به سمت طاها پسر برادرش رفت سمانه کنار زینب زانو زد و اورا در آغوش گرفت و با خنده روبه صغرا گفت:
ــ حسود
بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها زینب از سمانه جدا شد، که اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد:
ــ سلام خاله
ــ سلام عزیزم چرا ناراحتی؟
ــ زینب اذیت میکنه
سمانه خندید و کنارش زانو زد ؛
ــ من برم سلام کنم با بقیه بعد شام قول میدم مشکلتونو حل کنم!
ــ قول ؟
ــ قول
از جایش بلند می شود و به طرف بقیه می رود
به بقیه که دورهم نشسته بودند نزدیک شد، صدای بحثشان بالا گرفته بود، مثل همیشه بحث سیاسی بود و آقایون دو جبهه شده بودند، سید محمود ،پدرش و آقا محمد و محسن و یاسین یک جبهه و کمیل وآرش جبهه ی مقابل ..سلامی کرد و کنار مادرش و خاله سمیه و عزیز نشست و گوش به بحث های سیاسی آقایون سپرد.
نگاهی گذرایی به کمیل و آرش که سعی در کوبیدن نظام و حکومت را داشتند انداخت، همیشه از این موضوع تعجب می کرد، که چگونه پسردایی اش آرش با اینکه پدرش نظامی و سرهنگ است، اینقدر مخالف نظام باشد و بیشتر از پسرخاله اش که فرزند شهید است و برادر بزرگترش یاسین که پاسدار است، به شدت مخالف نظام بود و همیشه در بحث های سیاسی در جبهه مقابل بقیه می ایستاد.
صدای سمیه خانم سمانه را از فکر خارج کرد و نگاهش را از آقایون به خاله اش سوق داد:
ــ نمیدونم دیگه با کمیل چیکار کنم؟چی دیده که این همه مخالفه نظامه.خیره سرش پسره شهیده .برادرش پاسداره دایی اش سرهنگه شوهر خاله اش سرهنگه پسر خاله اش سرگرده ،یعنی بین کلی نظامی بزرگ شده ولی چرا عقایدش اینجوریه نمیدونم!!
فرحناز دست خواهرش را می گیرد وآرام دستش را نوازش می کند؛
ــ غصه نخور عزیزم .نمیشه ڪه همه مثل هم باشن، درست میگی کمیل تو یک خانواده مذهبی و نظامی بزرگ شده و همه مردا و پسرای اطرافش نظامین اما دلیل نمیشه خودش و آرش هم نظامی باشن
ــ من نمیگم نظامی باشن ،میگم این مخالفتشون چه دلیلی داره؟ الان آرش می گیم هنوز بچه است تازه دانشگاه رفته جوگیر شده. اما کمیل دیگه چرا بیست و نه سالش داره تموم میشه.نمیدونم شاید به خاطر این باشگاهی که باز کرده،باشه ، معلوم نیست کی میره کی میاد!
ــ حرص نخور سمیه خداروشکر پسرت خیلی باحیاست، چشم پاکه، نمازو روزه اشو میگیره، خداتو شکر کن.
سمیه خانم آهی میکشد و خدایا شکرت را زیر لب زمزمه می کند سمانه با دیدن سینی مرغ های به سیخ کشیده در دست زهره زندایی اش از جایش بلند می شود و به کمکش می رود .کمیل مثل همیشہ کباب کردن مرغ ها را به عهده می گیرد و مشغول آماده کردن منقل مےشود سمانه سینی مرغ ها را کنارش می گذارد:
ــ خیلی ممنون
سمانه !خواهش میڪنم" آرامی زیر لب مے گوید و به داخل ساختمان ، به اتاق مخصوص خودش و صغرا که عزیز آن را برای آن ها معین کرده بود رفت.
چادر رنگی را از کمد بیرون آورد و به جای چادر مشکی سرش کرد، روبه روی آینه ایستاد و چادر را روی سرش مرتب کرد.
با پیچدن بوی کباب نفس عمیقی کشید و در دل خود اعتراف کرد که کباب هایی که کمیل کباب مے کرد خیلی خوشمزه هستند، با آمدن اسم کمیل ذهنش به سمت پسرخاله اش کشیده شد کمیلی که خیلی رفتارش مشکوک بود، حیا و مذهبی بودنش با مخالف نظام و ولایت اصلا جور در نمی آمد با اینکه در ایڹ ۲۵ سال اصلا رفتار بدی از او ندیده بود، اما اصلا نمیتوانست با عقاید او ڪنار بیاید و در بعضی از مواقع بحثی بین آن ها پیش مےآمد.
به حیاط برگشت و مشغول کمک به بقیه شد، فضای صمیمی خانواده
ی نسبتا بزرگش را دوست داشت ،با صدای ڪمیل که خبر از اماده شدن کباب ها مے داد ،همه دور سفره ای که خانم ها چیده بودند ،نشستند.
سر سفره کم کم داشت بحث سیاسی پیش می آمد ،که با تشر سید محمود، پدر سمانه همه در سکوت شام را خوردند .
بعد صرف شام،ثریا زن برادر سمانه همراه صغری شستن ظرف ها را به عهده گرفتند و سمانه همراه زینب و طاها در حیاط فوتبال بازی می کردند ،سمانه بیشتر به جای بازی، آن ها را تشویق می کرد،با صدای فریاد طاها به سمت او چرخید:
ــ خاله توپو شوت کن
سمانه ضربه ای به توپ زد، که محکم به ماشین مدل بالای کمیل که در حیاط پارڪ شده بود اصابت کرد،سمانه با شرمندگی به طرف کمیل چرخید و گفت:
ــ شرمنده حواسم نبود اصلا
ــ این چه حرفیه، اشکال نداره
سمانه برگشت و چشم غره ای به دوتا وروجک رفت!
با صدای فرحناز خانم، مادر سمانه که همه را برای نوشیدن چای دعوت می کرد، به طرف آن رفت و سینی را از او گرفت و به همه تعارف کرد، و کنار صغری نشست، که با لحنی بانمک زیر گوش سمانه زمزمه کرد:
ــ ان شاء الله چایی خواستگاریت ننه
سمانه خندید و مشتی به بازویش زد ،سرش را بلند کرد و متوجه خندیدن کمیل شد، با تعجب به سمت صغری برگشت و گفت:
ــ کمیل داره میخنده،یعنی شنید؟
صغری استکان چایی اش را برداشت و بیخیال گفت:
ــ شاید، کلا کمیل گوشای تیزی داره
عزیز با لبخند به دخترا خیره شد و گفت:
ــ نظرتون چیه امشب پیشم بمونید؟
دخترا نگاهی به هم انداختند ،از خدایشان بود امشب را کنار هم سپری کنند ،کلی حرف ناگفته بود، که باید به هم میگفتند.
با لبخند به طرف عزیز برگشتند و سرشان را به علامت تایید تکان دادند.
ــ ولی راهتون دور میشه دخترا
با صحبت سمیه خانم ، لبخند دخترا محو شد، کمیل جدی برگشت وگفت:
ــ مشکلی نیست ، فردا من میرسونمشون
ــ خب مادر جان، تو هم با آرش امشب بمون
ــ نه عزیز جان من نمیتونم بمونم
سید محمود لبخندی زد و روبه کمیل گفت:
ــزحمتت میشه پسرم
ــ نه این چه حرفیه
دخترها ذوق زده به هم نگاهی کردند و آرام خندیدند
با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند و بعد از شستن ظرف ها ،شب بخیری به عزیز گفتن و به اتاقشان رفتند روی تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همه ی اتفاقات اخیر که در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد کردند.
بعد از کلی صحبت بلاخره بعد از نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند.
سمانه با شنیدن سروصدایی چشمانش را باز کرد با دستانش دنبال گوشیش می گشت که موفق به پیدا کردنش شد نگاهی به ساعت گوشی انداخت با دیدن ساعت ،سریع نشست و بلند صغری را صدا کرد:
ــ بلند شو صغری دیوونه بلند شو دیرمون شد
ــ جان عزیزت سمانه بزار بخوابم
ــ صغری بلند شو ،کلاس اولمون با رستگاریه اون همینجوری از ما خوشش نمیاد، تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو
ــ باشه بیدار شدم غر نزن
سمانه سریع به سرویس بهداشتی می رود و دست و صورتش را می شورد و در عرض ده دقیقه آماده می شود، به اتاق برمیگردد که صغری را خوابالود روی تخت می بیند.
ــ اصلا به من ربطی نداره میرم پایین تو نیا
چادرش را سر می کند و کیف به دست از اتاق خارج می شود تا می خواست از پله ها پایین بیاید با کمیل روبه رو شد
ــ سلام.کجایید شما؟دیرتون شد
ــ سلام.دیشب دیر خوابیدیم
ــ صغری کجاست ؟
ــ خوابیده نتونستم بیدارش کنم
ــ من بیدارش میکنم
سمانه از پله ها پایین می رود ،اول بوسه ای بر گونه ی عزیز زد و بعد روی صندلی می نشیند و برای خودش چایی میریزد.
ــ هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر،منم پام چند روز درد می کرد،دیگه کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه
ــ شرمنده عزیز ،دیشب بعد نماز خوابیدیم،راستی پاتون چشه؟
ــ هیچی مادر ،پیری و هزارتا درد
ــ این چه حرفیه،هنوز اول جوونیته
ــ الان به جایی رسیده منه پیرو دست میندازی
سمانه خندید و گفت:
ــ واه عزیز من غلط بکنم
ــ صبحونتو بخور دیرت شد
سمانه مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغری آماده همرا کمیل سر میز نشستند،سمانه برای هردو چایی می ریزد.
ــ خانما زودتر،دیر شد
دخترا با صدای کمیل سریع از عزیز خداحافظی کردند، و سوار ماشین شدند.
صغری به محض سوار شدن ،چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه ای بخوابد ،اما سمانه با وجود سوزش چشمانش از بی خوابی و صندلی نرم و راحت سعی کرد که خوابش نبرد،چون می دانست اگر بخوابد تا آخر کلاس چیزی متوجه نمی شود.
نگاهی به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین های پشت سرش را با آینه جلو و کناری چک می کرد،دوباره نگاهی به کمیل انداخت که متوجه عصبی بودنش شد اما حرفی نزد.
سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشینی مشکی رنگ شده بود ،که از خیلی وقت آن ها را دنبال می کرد،با صدای "لعنتی "کمیل از ماشین چشم گرفت، مطمئن بود که کمیل چون به او دید
نداشت فکر می کرد او خوابیده است و الا ،کمیل همیشه خونسرد و آرام بود و عکس العملی نشان نمی داد.
نزدیک دانشگاه بودند اما آن ماشین همچنان،آن ها را تعقیب می کرد، سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود ،کنجکاوی عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود.
کمیل جلوی در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود ،بیدار کرد، همراه دخترا پیاده شد ،سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد ،او همیشه ان ها را می رساند اما تا دم در دانشگاه همراهی نمی کرد ،با این کار وآشفتگی اش، سمانه مطمئن شد که اتفاقی رخ داده.
ــ دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد،خبرم کنید میام دنبالتون
تا صغری خواست اعتراضی کند با اخم کمیل روبه رو شد:
ــ میام دنبالتون، الانم برید تا دیر نشده
سمانه تشکری کرد و همراه صغری با ذهنی مشغول وارد دانشگاه شدند
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰
⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است
✍نویسنده: فاطمه امیری
@Jameeyemahdavi313
🌺قرار آسمانی ها🌺
خدا در آيه ۳۶ سوره زمر میفرماد:
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ؛ آيا خدا برای بندهاش کافی نيست»
اگه طبق این آیه خدا کافیه، چرا از دیگران کمک میخواییم؟ چرا دلبسته و وابسته ایم به دیگران؟
🤍موفقیت هاتون در زندگی روز افزون🤍
روز چهارم قرار قرآنی(طرح قرآن یک دقیقهای)
#یاصاحبالزمانعجلاللہ💚
🦋براے آمدنت انتظار ڪافے نیست
دعا و اشڪ و دل بے قرار ڪافے نیست
✨چنین ڪہ یخ زده ایمان،اگر هر روز
هزار بار ببارد بهار ڪافے نیست
🦋خودت دعا بڪن اے مهربان ڪہ برگردے
دعاے این همہ چشم انتظارڪافے نیست
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
@Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇
برای سلامتی تمام مسلمانان جهان ♥️
#قرآن 323💚
@Jameeyemahdavi313
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۷ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 07 December 2020
قمری: الإثنين، 21 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️14 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️22 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️42 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️52 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️59 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
@Jameeyemahdavi313
🌱
کوه کندن،
آسانتر از دل کندن است.💞
♥️امام صادق(ع)
تحف العقول:357
@Jameeyemahdavi313