eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺قرار آسمانی ها🌺 خدا در آيه ۳۶ سوره زمر میفرماد: «أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ؛ آيا خدا برای بنده‌‏اش کافی نيست» اگه طبق این آیه خدا کافیه، چرا از دیگران کمک میخواییم؟ چرا دلبسته و وابسته ایم به دیگران؟ 🤍موفقیت هاتون در زندگی روز افزون🤍 روز چهارم قرار قرآنی(طرح قرآن یک دقیقه‌ای)
❤️🍁 ️بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍁❤️
💚 🦋براے آمدنت انتظار ڪافے نیست دعا و اشڪ و دل بے قرار ڪافے نیست ✨چنین ڪہ یخ زده ایمان،اگر هر روز هزار بار ببارد بهار ڪافے نیست 🦋خودت دعا بڪن اے مهربان ڪہ برگردے دعاے این همہ چشم انتظارڪافے نیست 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی تمام مسلمانان جهان ♥️ 323💚 @Jameeyemahdavi313
☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۷ آذر ۱۳۹۹ میلادی: Monday - 07 December 2020 قمری: الإثنين، 21 ربيع ثاني 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️14 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️22 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️42 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️52 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️59 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها @Jameeyemahdavi313
🌱 کوه کندن، آسان‌تر از دل کندن است.💞 ♥️امام صادق(ع) تحف العقول:357 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-『خدایا . . یادم‌میمونہ‌؛ ڪھ‌دیدۍوبھ‌روت‌نیاوردۍ』:)🌿` ‍-🌸🍄- @Jameeyemahdavi313
•🌻• ‹میدونستیدکسی ک نمازش رواول وقت نخونه،خیلی بعیده که شهیدبشه!!› @Jameeyemahdavi313 ----•✿•♥️•✿•----
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅چند مورد از ترفند های دشمنان در باب تغذیه و سلامتی ⇩ ❶ عسـل ✧ قرآن کریم میفرماید :"فیه شفا للناس" و در احادیث داریم :"در عسل درمان هر دردی است" ولی در اذهان مردم اینطور جا انداخته اند که همه عسل ها شکر است و عسل طبیعی پیدا نمی شود و این شد که عسل از سبد غذایی مردم حذف شد. ❷ نمـک طعـام ✧ حدیث: نمک شفای ۷۰ بیماری است. (نمک دریا)امروزه میگویند نمک سم سفید است و کاملاچ مضر است طوری که انگار نمک عامل ۷۰ بیماری است. هیچکس نباید نمک بخورد و نمکدانها باید از سفره ها جمع شود. اگر هم نمک می خورید نمک تصفیه شده ید دار بخورید. ❸ حجـامت ✧ حدیث: حجامت سر شفای همه دردهاست بغیر از مرگ" امروزه میگویند حجامت همان خون دادن است. حجامت مورد نظر طب سنتی بهداشتی نیست. حجامت جزو خرافات است و... 🔴‍ چند لحظه فکر کنیم 🔴‍ چه کسی درست میگوید؟ 🔴‍ قرآن و احادیث یا دیگران؟ 🔴‍ قضاوت با خود شماست ‌ @Jameeyemahdavi313 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
💖یاران مهدی عجل الله 💖
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 #پارت_اول_پلاک_پنهان🌹 ــ سمانه بدو دیگه سمانه در حالی که کتاب هایش را
🌹 سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به استاد، در فکر امروز صبح بود. نمی دانست واقعا آن ماشین آن ها را تعقیب می کرد یا او کمی پلیسی به قضیه نگاه می کرد، اما عصبانیت و کلافگی کمیل او را بیشتر مشکوک می کرد با صدای استاد رستگاری به خودش آمد، استاد رستگاری که متوجه شد سمانه به درس گوش نمی دهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه های بسیج و انقلابی را در کلاس سوژه خنده کند، اما بعد از پرسیدن سوال ،سمانه با مطالعه ای که روز های قبل از کتاب داشت سریع جواب سوال را دادو نقشه ی شوم استاد رستگاری عملی نشد. بعد از پایان کلاس ،صغری با اخم روبه سمانه گفت: ــ حواست کجاست سمانه؟شانس اوردی جواب دادی، والا مثل اون بار کارت کشیده می شد پیش ریاست دانشگاه . سمانه بی حوصله کیفش را برداشت و از جایش بلند شد؛ ــ بیخیال اونبار هم خودش ضایع شد فک کرده نمیدونیم میخواد سوژه خنده خودش وبروبچ های سلبریتیش بشیم ــ باشه تو حرص نخور حالا باهم به طرف بوفه رفتند و ترجیح دادند در این هوای سرد شکلات داغ سفارش بدهند در یکی از آلاچیق ها کنار هم نشستند سمانه خیره به بخار شکلات داغش خودش را قانع می کرد که چیزی نیست و زیاد به اتفاقات پر و بال ندهد بعد پایان ساعت دوم دیگر کلاسی نداشتند هوا خیلی سرد بود سمانه پالتو و چادرش را دور خود محکم پیچانده بود تا کمی گرم شود سریع به طرف خروجی دانشگاه می رفتند، که یکی از همکلاسی هایشان صغری را صدا زد سمانه وقتی دید حرف هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت: ــ الان دیگه کمیل اومده من میرم تو ماشین تا تو بیای صغری سری تکان داد و به صحبتش ادامه داد! سمانه سریع از دانشگاه خارج شد و با دیدن کمیل که پشت به او ایستاده بود و با عصبانیت مشغول صحبت با تلفن بود کنجکاوی تمام وجودش را فرا گرفت ،سعی کرد با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود و کمیل آنقدر عصبی بود که اصلا متوجه نزدیکی کسی نشد. ـــ دارم بهت میگم اینبار فرق میکنه. کمیل کلافه دستی در موهایش کشید و در جواب طرف مقابل می گوید ــ بله فرق میکنه ،از دم در خونه تا دانشگاه تحت تعقیب بودم اگه تنها بودم به درک خواهرم و دختر خالم همرام بودن ،یعنی دارن به مسائل شخصیم هم پی میبرن ،من الان از وقتی پیادشون کردم تا الان دم در دانشگاه کشیکـ میدم سکوت می کند و کمی آرام می شود؛ ــ این قضیه رو سپردمش به تو محمد نمیخوام اتفاقی که برای رضا اتفاق افتاد برای منم اتفاق بیفته ــ یاعلی سمانه شوکه در جایش ایستاده بود ،نمی دانست کدام حرف کمیل را تحلیل کند کمی حرف های کمیل برای او سنگین بود. کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟ یا با دیدن سمانه حیرت زده در جایش ایستاد! کمیل لبانش را تر می کند و مشکوک به سمانه نگاه می کند؛ ــ کی اومدی؟ سمانه سریع بر خودش مسلط می شود و سعی میکند خودش را نبازد ،ارام لبخندی می زند و می گوید: ــ سلام ،خسته نباشی،همین الان سریع به سمت ماشین می رود که با صدای کمیل سرجایش می ایستد: ــ صغری کجاست؟ ــ الان میاد داره با یکی از همکلاسیامون صحبت میکنه. سریع سوار ماشین می شود و با گوشی خودش را سرگرم می کند تا حرفی یا کاری نکند که کمیل به او شک کند که حرف هایش را شنیده. با آمدن صغرا حرکت میکنند ،سمانه خیره به گوشی به حرف های کمیل فکر می کرد ،نمی توانست از چیزی سردربیاورد. وضع مالی کمیل خوب بود ولی نه آنقدر که،کسی دنبال مال و ثروتش باشد ،و نه خلافکار بود که پلیس دنبال او باشد،احساس می کرد سرش از فکر زیاد هر آن ممکن است منفجر شود. با تکان های دست صغری به خودش آمد: ــ جانم ــ کجایی ؟کمیل دوساعته داره صدات میکنه سمانه به آینه جلو نگاهی می اندازد و متوجه نگاه مشکوک کمیل می شود. ــ ببخشید حواسم نبود ــ گفتم میاید خونه ما یا خونتون؟ صغری با خوشحالی دوباره به سمت سمانه چرخید و گفت: ــ بیا خونمون سمانه،جان من بیا سمانه لبخندی زد تا کمیل به او شک نکند؛ ــ نه عزیزم نمیتونم باید برم مامان تنهاست صغری با چهره ای ناراحت سر جایش برگرشت، سمانه نگاهش را به بیرون دوخت،و ناخوداگاه به ماشین ها نگاه می کرد تا شاید اثری از ماشین مرموز صبح پیدا کند،اما چیزی پیدا نکرد. با ایستادن ماشین ،سمانه از کمیل تشکر کرد،وبعد از تعارف که،برای نهار به خانه ی آن ها بیایند، وارد خانه شد،بعد از اینکه در را بست صدای لاستیک های ماشین کمیل به گوشش رسید. ــ خسته نباشی مادر سمانه نگاهی به مادرش که با سینی که کاسه ی آش در آن بود انداخت ــ سلامت باشی ،کجا داری میری؟ ــ آش درست کردم،دارم میبرم خونه محسن،ثریا دوست داره سمانه به این مهربونی مادرش ،لبخندی زد و سینی را از او گرفت ؛ ــ خودم میبرم ــ دستت درد نکنه سمانه از خانه خارج می شود،و آیفون خانه ی روبه رویی را می زند،
ثریا با دیدن سمانه در را باز می کند. ــ سلام بر اهل خانه ثریا دستان خیسش را خشک می کند و به استقبال خواهر شوهرش آمد؛ ــ بیا تو عزیزم ــ نه ثریا خستم،این آشو مامانم برات فرستاد ــ قربونش برم،دستش دردنکنه ــ نوش جان،این جیگر عمه کجاست ? ــمهدِ،محسن رفته بیارتش ــ برا ببوسش ،به داداش سلام برسون ــ سلامت باشی عزیزم،میمومدی مینشستی یکم ــ ان شاء الله یه روز دیگه سمانه به خانه برمی گردد،به اتاقش پناه می برد ،کیف و چادرش را روی تخت پرت می کند،و به در تکیه می دهد،چشمانش را می بندد،نمی داند چرا آنقدر ذهنش مشغول ،کارهای کمیل شده ،یا شاید او خیلی به همه چیز حساس شده، آرام زمزمه کرد: ــ آره آره ،من خیلی همه چیو بزرگ میکنم و سعی کرد خودش را قانع کنید ،که حرف های کمیل اصلا مشکوک نبودند و ماشین و تعقیبی در کار نبود.. سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت که بازویش کشیده شد،عصبی برگشت، که با کسی که بازویش را کشیده ،دعوایی کند با دیدن صغری ،اخمی کرد و با تشر گفت: ــ چیه؟چی می خوای صغری که بخاطر اینکه پشت سر سمانه دویده بود در حالی که نفس نفس می زد گفت: ــ سرمن داد نزن،با آقای بشیری دعوات شده به من ربطی نداره ـ اسمشو نیار،اینقدر عصبیم که اگه می شد همونجا حسابشو می رسیدم ــ باشه آروم باش ،بیا بریم همین کافه روبه روی دانشگاه ،هم یه چیزی بخوریم هم باهم حرف بزنیم سمانه به علامت پذیرفتن پیشنهاد صغری سرش را تکان داد. پشت میز نشستند ،صغری بعد از دادن سفارش روبه روی سمانه که خیره به بیرون بود ،نشست؛ ــ الان حرف بزن،چرا اینقدر عصبی شدی وسط جلسه؟ ــ چرا عصبی شدم؟ اصلا دیدی چی میگفت ،نزدیکه انتخاباته به جای اینکه سعی کنیم جو دانشگاه آروم بمونه اومده برامون برنامه می ریزه چطور وجه ی بقیه نامزدهارو خراب کنیم. با رسیدن سفارشات سمانه ساکت شد،با دور شدن گارسون روبه صغری گفت: ــ اصلا اینا به کنار،این جلسه مگه مخصوص فعالین بسیج دانشگاه نبود ؟ ــ خب آره ــ پس این بشیری که یک ماهه عضو شده براچی تو جلسه بود؟ ــ نمیدونم حتما قسمت برادرا ازش دعوت کردند ،اینقدر خودتو حرص نده ــ صغری تو چرا این رشته رو انتخاب کردی؟ صغری که از سوال سمانه تعجب کرد ،چند ثانیه فکر کرد و گفت : ــ نمیدونم شاید به خاطر اینکه تو یک دانشگاه خوب اونم شهر خودم قبول شدم و اینکه تو هم هستی ــ اما من وقتی علوم سیاسی انتخاب کردم،دغدغه داشتم ،الان انتخابات نزدیکه،باید دغدغه تک تک ما انتخابات باشه ــ خب چه ربطی به آقای بشیری داره؟ ــ همین دیگه،دغدغه ی ما باید آروم نگه داشتن دانشگاه باشه نه برنامه ریزی واسه تخریب نامزد ها.صغری دانشگاه ما تو موقعیت حساسی قرار داره،کاری که بشیری داره انجام میده،بزرگترین اشتباهه بخصوص که با اسم بسیج داره اینکارو میکنه،اگه به کارش ادامه بده،دانشگاه میشه میدون جنگ. ــ نمیدونم چی بگم سمانه،الان که فکر میکنم میبینم حرفای تو درسته ولی چیکار میشه کرد ــ میشه کاری کرد،من عمرا در مقابل این قضیه ساکت بشینم ــ حالا بعد در موردش فکر میکنیم،کافیتو بخور یخ کرد سمانه تشکری کرد و کافی را به دهانش نزدیک کرد.. سمانه ضربه ای به در زد و با شنیدن "بفرمایید"وارد اتاق شد: ــ سلام،خسته نباشید ــ سلام خواهرم،بفرمایید سمانه روی صندلی نشست و گفت؛ ــ خانم احمدی گفتن که با من کار دارید! ــ بله درسته،شما چون قسمت فرهنگی رو به عهده دارید،چندتا کار بوده باید انجام بدید ــ بله حتما ــ این چندتا پوستر رو بدید به بچه های خودمون ،بگید ایام انتخابات از اونا استفاده کنن تو تجمعا ــ پوسترا چی هستن؟ ــ پوسترایی که طراحی کرده بودید و خواستید پوسترشون کنم براتون این یک نمونه برا خودتون،اینا هم بدید بین بچه های دانشگاه ــ خیلی ممنون ــ تو این فلش چندتا فایل صوتی هست که روی چندتا cdبزنید و به عنوان کار فرهنگی بین بچه تا پخش کنید مداحی هستند ،یه نمونه هم با پوسترا گذاشتم ،که گوش بدید سمانه با تعجب پرسید: ــ ما خیلی وقته دیگه همچین فعالیت های فرهنگی انجام نمیدیم،به نظرتون برگزاری جلسات بصیرتی بهتر از پخش بنر و cdنیست؟ ــ شک نکنید که جلسات بهتر هستند اما بخشنامه ای هستش که به دستمون رسیده. ــ میتونم ،بخشنامه رو ببینم آقای سهرابی برای چند لحظه سکوت کرد و بعد سریع گفت: ــ براتون میفرستم ــ تشکر،اگه با من کاری ندارید من دیگه برم ــ بله بفرمایید سمانه وسایل را برداشت و از اتاق خارج شد ،پوستر و cd خودش را در اتاقش گذاشت و از دفتر خارج شد. با دیدن چند نفر از اعضای بسیج دانشگاه ،پوسترها را به آن ها داد تا بین بقیه پخش کنند، و خودش به کافی نت کنار دانشگاه رساند و سفارش داد تا مداحی ها را روی ۹۰تا cd برایش بزند. ــ کی آماده میشن؟ ــ فردا ظهر بیاید تحویل بگیرید ــ خیلی ممنون
از همان جا تاکسی گرفت و به خانه رفت،امروز روز پرمشغله ای بود سعی کرد تا خانه برای چند لحظه هم که شده چشمانش را روی هم بگذارد تا شاید کمی از سوزش چشمانش کاسته شود. کلید در را باز کرد و وارد خانه شد ،با دیدن کفش های زنانه ،حدس می زد که خاله سمیه به خانه شان آمده،وارد خانه شد و با دیدن سمیه خانم لبخندی زد : ــ سلام خاله،خوش اومدی ــ سلام عزیز دلم،خسته نباشی سمانه مشکوکـ به چهره ی غمگین خاله اش نگاهی انداخت و پرسید: ــ چیزی شده خاله؟ ــ نه قربونت برم به سمت مادرش رفت و بوسه ای بر گونه اش کاشت: ــ من میرم بخوابم ،شمارو هم تنها میزارم قشنگ بشینید غیبتاتونو بکنید،مامان بیدارم نکن توروخدا ــ صبر کن سمانه ــ بله مامان ــ خانم حجتی رو که میشناسی؟ ــ آره ــ زنگ زد وقت خواست که بیاد برای خواستگاری ــ خب ــ خب و مرض،پسره هزارماشاا... خوشکله پولداره خونه ماشین همه چیز سمانه با اعتراض گفت: ــ مامان ،مگه همه چیز پول و قیافه است ؟ ــ باشه کشتیم،مگه ولایی و پاسدار نمی خواستی،پسره هم پاسداره هم ولایی با فعالیتات هم مشکلی نداره،پس میشینی بهش فکر میکنی ــ چشم ــ سمانه ،باتو شوخی ندارم میشینی جدی بهش فکر میکنی سمانه کلافه پوفی کردو گفت: ــ چشم میشینم جدی بهش فکر میکنم ،الان اجازه میدی برم بخوابم؟؟ ــ برو سمانه بوسه ای نمایشی برای هردو پرتاب کرد و به اتاق رفت ،خسته خودش را روی تخت انداخت و به فکر فرو رفت که چرا احساس می کرد خاله سمیه از اینکه این بحث کشیده شده ،ناراحت بود. و خستگی اجازه بیشتری به تحلیل رفتار سمیه خانم را به او نداد و کم کم چشمانش گرم خواب شدند 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه امیری @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡قرار آسمانی ها🧡 هر روز فقط یک دقیقه قرآن بخونیم حداقل خداوند در سوره رعد آیه ۱۱ میفرماد: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ یقیناً خدا سرنوشت هیچ ملتی را [به سوی بلا، نکبت، شکست و شقاوت] تغییر نمی دهد تا آنکه آنان آنچه را [از صفات خوب و رفتار شایسته و پسندیده] در وجودشان قرار دارد به زشتی ها و گناه تغییر دهند» گرفتی مطلبو؟؟ تا خودت نخوای، فایده نداره!!! خدا بهت عقل و اختیار داده که خودت یه حرکتی کنی... چرا همش منتظری یکی یه کاری بکنه...پس خودت چی هستی این وسط؟؟ شجاع باش...محکم باش...بنظرت خودت چقد مقصری درین اوضاع؟؟؟ 🦋این پیله نشانی ز تمامیّ جهان نیست پرواز کن از پیله برون آ، که زمان نیست🦋 🦋از پیله ىِ ضخيمِ مَنيتَت بیرون بیا... پروانه شو، رها شو، پرواز کن، و از نو متولد شو، دشوار است ،اما پرواز لذت بخش است🦋 روز پنجم قرار قرآنی (طرح قرآن یک دقیقه‌ای): دوشنبه ۱۷ آذر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🌸عطر تو زینت فضای روضه ها،مهدی بیا هجر تو از پا می اندازد مرا،مهدی بیا 🍃مهربان تر از پدر و مادر به فرزندان تویی العجل ای بهترین بابای ما،مهدی بیا 🌸فَلاَندُبَنَّکَ از دردِ فراق وَ لَأَبْكِيَنَّ صَبَاحاً وَ مَسَاء،مهدی بیا 🍃به تقاص خون جدت یا لثارات الحسین زودتر با ذوالفقارِ مرتضی،مهدی بیا 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی تمام مسلمانان جهان ♥️ 324💚 @Jameeyemahdavi313
☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۱۸ آذر ۱۳۹۹ میلادی: Tuesday - 08 December 2020 قمری: الثلاثاء، 22 ربيع ثاني 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه) - یا الله یا رحمان (1000 مرتبه) - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وفات سید موسی مبرقع، 296ه-ق 📆 روزشمار: ▪️13 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️21 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️41 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️51 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️58 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها @Jameeyemahdavi313
✅ امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: 📍 شیعتنا الرحماء بینهم ، الذین اذا خلوا ذکروا الله؛ 📌 شیعیان ما با یکدیگر مهربانند، همان کسانیکه وقتی تنها باشندخدا را یاد میکنند. 📚 اصول کافی، ج۳، ص۲۶۸ 🆔 @Jameeyemahdavi313
920816-Panahian-ImamSadeqUni-Moqaddarat-04-18k.mp3
9.25M
4 ❇️ سلسله جلسات تعیین کننده ترین عامل در مقدرات بشر ☢️ جلسه چهارم: همه چیز برای امتحان استاد پناهیان @Jameeyemahdavi313
•🌻• بࢪاے مهࢪبونے دنباݪ دلیݪ نباش🙂🌸💕 🐣☘🌙• ||○🌳✨○|| @Jameeyemahdavi313
ࢪوزۍ یہ آیہ فࢪاموش نشھ ࢪفقا 💕… @Jameeyemahdavi313