آری اینان را می بینی مست ومدهوش هستند گوئی 🌹شراب عشق🌹 او را نوشید ه اند آری شرابی که فقط آن شراب را در صحرای کربلا می توان یافت ...
شهدا🌷 شراب حضور یار راسرکشیدند ولاجرم در پی نوشیدن این شراب باید ترک سر کرد آری این پیکرها بی جان❤ گواه این ادعا است روحشان در ملکوت وجسمشان در خاک ماند هر چیز وکسی به سوی هم سنخ خود باز می گردد و (انالله وانا الیه راجعون)باز گواه این ادعا است آنها از سنخ نور بودنند وبه منشاء نور باز گشتند مرغان خوش الحان ملکوت بودنند که به منزل جاودانی خود عروج کردنند آیا پرنده
ای دیده ای که قفس را باخود بردارد وببرد.
4_446723143344586807.mp3
1.83M
🎙 قاری استاد منشاوی
📖 مقطع تلاوت مجلسی سوره مبارکه دخان _ مقام چهارگاه
✨ #هر کس در شب جمعه،
سوره دخان را قرائت کند
حق تعالی گناهانش را بیامرزد و هفتاد هزارفرشته برایش استغفار کنند✨
📚 تفسیر نمونه ۱۴۴/۲۱
@Jameeyemahdavi313
#ســلاممــولاجــانم ♥️
"جمعه" یعنی عطر🍀
نرگس در هوا سر میکشد..🌹
"جمعه" یعنی قلب
عاشق سوی او پر میکشد..
"جمعه" یعنی روشن
از رویش بگردد این جهان...
"جمعه" یعنی انتظار 🍀
"مَهدی صاحب زمان" ...😍
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#شبتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فـرج 🤲
@Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇
برای سلامتی تمام مسلمانان جهان ♥️
#قرآن 334💚
@Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۸ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Friday - 18 December 2020
قمری: الجمعة، 3 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
۱۲۹۰ - آغاز اشغال تبریز بدست قوای روس (۱۲۹۰) پس از پیروزی مشروطه.۱۳۶۱ - حملهٔ موشکی ارتش عراق، به شهر دزفول.
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️10 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️30 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️40 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️47روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
✅ @Jameeyemahdavi313
✅ امام علی علیهالسلام:
📍 اَلذِّكرُ يونِسُ اللُّبَّ وَيُنيرُ القَلبَ وَيَستَنزِلُ الرَّحمَةَ؛
📌 ياد خدا
عقل را آرامش مى دهد،
دل را روشن مى كند
و رحمت او را فرود مى آورد.
📚 غررالحكم، ج۲، ص۶۶، ح۱۸۵۸
🆔 @Jameeyemahdavi313
بسم الله المهدی عج💚
ختم 14000 مروارید 💎صلوات 💎
به نیت تعجیل در ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💛💚
به نیابت از هر کسی که میتونید بخونید
تعداد رو لطفا به خادم کانال اعلام بفرمایید
@In_the_name_of_Aallah
#السلامﻋﻠﻴڪیابقیةاللهﻓﮯارضہ♥️
جان را فدای خال لب دلبری کنیم
با یک نگاه دلکش او محشری کنیم
مستش شویم و جام می از سر کشیم ما
در طوف قامت او ، شور و شری کنیم
با روی ماه او همه عالم رها کنیم
یا نه،که بر همگان سروری کنیم
بی خود شویم از نفس قدسی نگار
هر لحظه را قسمت چشم تری کنیم
در سایه امام زمان (عج) عمرمان گذشت
باشد که در دولت او نوکری کنیم
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@Jameeyemahdavi313
#صلوات🌸
یکی از چیزهایی که "غفلت" را برطرف می کند، فرستادن #صلوات است.
یکی از آثار #صلوات در #روح انسان این است که #ظلمت را از انسان دور کرده و #نورانیت ایجاد می کند.
«هُوَ الّذِی یُصَلّی عَلَیکُم لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّوُر» (احزاب/۴٣)
🌸امام صادق علیه السلام می فرماید: اگر کسی ده مرتبه بر رسول اکرم صلوات بفرستد خدای تعالی و ملائکه صد مرتبه بر او صلوات می فرستند.
🌸 هرشب قبل از خواب خوب است که انسان صد مرتبه صلوات بفرستد. هم یاد خداست هم اظهار محبت به خاندان عصمت که اکسیر نجات دهنده انسان است.
🌸 صبح که از خواب بیدار می شوید صلوات بفرستید.
🌸 اگر می خواهید دعایتان مستجاب بشود صلوات بفرستید.
اگر مرضی دارید می خواهید رفع بشود صلوات بفرستید.
🌸 اگر می خواهید زودتر به آنچه از پیشرفتهای معنوی که مد نظرتان است برسید صلوات بفرستید.
🌸 رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند اگر فقیرید می خواهید غنی شوید وارد خانه که می شوید سلام کنید بر اهل خانه و صلوات بفرستید.
❗️❗️صلوات اظهار محبت به خاندان عصمت و طهارت است.
💢متاسفانه ما غفلت داریم از این گنج عظیم.
💢"اظهار محبت به اهل بیت" و " صلوات" انسان را از مرض کشنده "غفلت" نجات می دهد.
💐 استاد اخلاق حاج آقا زعفریزاده
حفظه الله تعالی
@Jameeyemahdavi313
کاشمیشدبعضیآدمهارو
پساندازکرد«👀♥»
🌻⃟ •🛵」
@Jameeyemahdavi313
سفیدی برف را
برای روحت...
سرخی انار را
برای قلبت....
شیرینی هندوانه را
برای عشقت...
بلندای یلدا را
برای زندگی
قشنگت آرزومندم...
🎊پیشاپیش فصل زمستان
و یلداتون مبارک 🎊
@Jameeyemahdavi313
••
خدا در #قرآن منتظرِحرفزدن با ماست؛
ما با نخواندنش میگوییم #خدا چرا
جوابِ ما نمیدهد..!
•🌱•
@Jameeyemahdavi313
🔴 «بیماری خطرناک!!»
🔹یکی از بیمارىهاى خطرناک، مرضى بىصداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مىتواند آسیب شدیدى به شما وارد کند.
👈این بیماری، مرض «عادىشدنِ نعمت» است!
✔️ این بیمارى چهار نشانه دارد:
1️⃣ اینکه نعمتهاى فراوانى داشته باشى اما اگر آنها را نعمت ندانى و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویا این حقى بوده که کسب شده.
2️⃣ اینکه وارد خانه شوى و همه اعضاى خانواده در سلامتى بهسر برند اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى.
3️⃣ وارد بازار شوى، خرید کنى، مایحتاج روزانه را تهیه کنی و به خانه برگردى، بدون اینکه قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.
4️⃣ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالیکه از چیزى ناراحت نباشى اما خدا را سپاس نگویى.
❤خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم #آمین
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_یازدهم_پلاک_پنهان 🌹 _ درست شنیدی کمیل سریع وارد محل کارش شد و سریع به اتاقش رفت،و پیامی به ام
#پارت_دوازدهم_پلاک_پنهان🌹
کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد،تا نبیند شکستن سمانه را،دختری که همیشه خودش را قوی و شکست ناپذیر نشان می داد سریع از اتاق بیرون رفت.
به پرستار گفت که به اتاق برود و،وضعیت سمانه را چک کند تا رسیدن به اتاق امیرعلی کلی به سهرابی و بشیری بد و بیراه گفت امیرعلی با دیدن کمیل از جایش بلند شد:
ــ چی شد کمیل؟حالشون بهتره؟
ــ خوبه،امیرعلی حکم دستگیری رضایی کی میاد؟
ــ شب میرسه دستمون،صبح هم میریم میاریمش
ــ دیره،خیلی دیره،پیگیر باش زودتر حکمو بفرستن برامون
ــ اخه
ــ امیرعلی کاری که گفتمو انجام بده
ــ نباید عجله کنیم کمیل،باید کمی صبر کنیم
ــ از کدوم صبر حرف میزنی امیرعلی؟سمانه حالش بده؟داغونه؟میفهمی اینو
با صدای عصبی غرید:
ــ نه نمیفهمی این حالشو والا این حرف از صبر نمیزدی
با خودش عهد بسته بود ،که تا آخر هفته سمانه را از اینجا بیرون ببرد ،حالا به هر صورتی،فقط نباید سمانه اینجا ماندنی شود.
امیرعلی انقدر خیره کمیل بود که متوجه خروج او نشد با صدای بسته شدن در به خودش آمد از حرف ها و صدای بلند کمیل دلخور نشده بود، چون خودش هم می دانست ،که کمیل در شرایط بدی است،مخصوصا اینکه به سمانه هم علاقه داشت،امروزانقدر حالش بد بود ،که به جای اینکه خانم حسینی بگوید،سمانه می گفت،و این برای کمیل حساس نشانه ی آشفتگی و مشغول بود ذهنش بود.
هیچوقت یادش نمی رفت،آن چند روز را که سمیه خانم کمیل رامجبور به خواستگاری از سمانه کرده بود،با اینکه کمیل آرزویش بود اما به خاطر خطرات کارش قبول نکرد و چقدر سخت گذشته بود آن چند روز بر رفقیش.
سریع به سمت تلفن رفت و باهماهمنگی ها ی زیاد، بلاخره توانست حکم دستگیری رویا صادقی را تا عصر آماده کند
کمیل منتظر در اتاقش نشسته بود،یک ساعت از رفتن امیرعلی و بصیری که، برای دستگیری رضایی،رفته بودند،می گذشت.
با صدای در سریع از جایش بلند شد،امیرعلی وارد اتاق شد و گفت:
ــ سلام،رضایی رو آوردیم،الان اتاق بازجوییه
ــ سلام،چته نفس نفس میزنی
امیرعلی نفس عمیقی کشید!
ــ فهمید از کجا اومدیم پا به فرار گذاشت،فک کنم یک ساعتی فقط میدویدیم تا گرفتیمش
ــ پس از چیزی ترسیده که فرار کرده
ــ آره
ــ باشه تو بشین نفسی تازه کن تا من برم اتاق بازجویی
امیرعلی سری تکان داد و خودش را روی صندلی پرت کرد. کمیل پوشه به دست سریع خودش را به اتاق بازجویی رساند، پس از ورود اشاره ای به احمدی کرد تا شنود و دوربین را فعال کند، خودش هم آرام به سمت میز رفت و روی صندلی نشست ،رویا سرش را بالا آورد و با دیدن کمیل شوکه به او خیره شد.
کمیل به چهره ی ترسان و شوکه ی رویا نگاهی انداخت، او هم از شدت دویدن نفس نفس می زد.
ــ رویا صادقی،۲۸سال،فوق لیسانس کامپیوتر،دو سالی آمریکا زندگی می کردید و بعد از ازدواج یعنی سه سال پیش به ایران برگشتید، همسرتون به دلیل بیماری سرطان فوت میکنن و الان تنها زندگی میکنید.
نیم نگاهی به او انداخت و گفت:
ــ درست گفتم؟
رویا ترسیده بود باورش نمی شد دستگیر شده بود.
ــ چرا گفته بودید بشیری رو ندیدید؟
ــ م .. من ندیدم
کمیل با اخم و صدای عصبی گفت:
ــ دروغ نگید،شما هم دیدین هم بهاشون بحث کردید
عکس ها را از پوشه بیرون آورد و روبه روی رویا گذاشت.
ــ این مگه شما نیستید؟
کمیل از سکوت و شوکه شدن رویا استفاده کرد و دوباره او را مخاطب قرار داد؛
ــ چرا به خانم حسینی گفتی که بیاد کامپیوترو درست کنه ،با اینکه شما خودتون رشته اتون کامپیوتر بوده،و مشکل سیستم هم چیز دشواری نبوده
رویا دیگر نمی دانست چه بگوید،تا می خواست از خودش دفاع کند،کمیل مسئله دیگری را بیان می کرد،و او زیر رگبار سوال ها کم اورده بود.
ــ چرا اون روز گفتید سیستم شما خرابه،اما سیستم شما روشن بود و به اینترنت وصل بود.من میخوام جواب همه ی این سوال هارو بدونم،منتظر جوابم.
کمیل می دانست رویا ترسیده و مردد هست،پس تیر خلاص را زد و با پوزخند گفت:
ــ میدونید،با این سکوتتون فقط خودتونو بدبخت میکنید،ما سهرابی رو گرفتیم
رویا با چشمان گرد شده از تعجب به کمیل خیره شد و با صدای لرزانس گفت:
ــ چی؟
ــ آره گرفتیمش،اعتراف کرد،گفت کشوندن رویا به اونجا نقشه ی شما بوده،و همه فعالیتایی که توی دانشگاه انجام می شد،با برنامه ریزی شما انجام می شده،و طبق مدارکی که داریم همه ی حرف هاشون صحت داره،پس جایی برای انکار نمیمونه.
رویا از عصبانیت دستانش به لرزش افتاده بودند، احساس می کرد سرش داغ شده و هر آن ممکن است مواد مذاب از سرش فوران شود ،فکر اینکه دوباره از مهیار رو دست خورده بود داغونش می کرد،چشمانش را محکم بر روی هم فشرد که باعث جاری شدن اشکانش بر روی گونه های سردش شد،با صدای بغض داری گفت:
ــ همه چیز از اون روز شروع شد
ــ کدوم روز
ــ برای بیماری کاوه همسرم رفته بودیم آمریکا،البته دکترا گفتن که باید بریم،چند روز دکتر زیر نظر دکترا بود حالش بهتر شده بود،اما هزینه های اونجا خیلی بالا بودند و هنوز درمان کاوه تموم نشده بود ،پول ماهم ته کشیده بود،کسی هم نبود که کمکمون کنه،کاوه گفت برگردیم اما قبول نکردم حالش داشت تازه خوب می شد نمیتونستم بیخیال بشم.
دستی به صورتش کشید و اشک هایی که با یادآوری کاوه بر روی گونه هایش روانه شده بودن را پاک کرد و ادامه داد:
ــ با مهیار،همون سهرابی تو بیمارستان آشنا شدیم،فهمید ایرانی هستم کنارم نشست و شروع کرد حرف زدن،من اونموقع خیلی نیاز داشتم که با کسی حرف بزنم برای همین سفره ی دلمو براش باز کردم،اونم بعد کل دلداری شمارمو گرفت و گفت کمکم میکنه،بعد از چند روز بهم زنگ زد و یک جایی قرار گذاشت،اون روز دیگه واقعا پولی برام نمونده بود و دیگه تصمیم گرفته بودیم برگردیم که مهیار گفت او پول های درمان همسرمو میده اما در عوض باید براش کار کنم.اونم پرداخت کرد و کاوه دوباره درمانشو ادامه داد.
ــ اون موقع نپرسیدید کار چی هست،همسرتون نپرسید پول از کجاست؟
ــ نه من اونموقع اونقدر به پول احتیاج داشتم که چیزی نپرسیدم،به همسرم گفتم که یک خیری تو بیمارستان فهمیده و کمک کرده.
ــ ادامه بدید.
ــ منو برد تو جلسات و کلی دوره دیدیم،اصلا عقایدمون عوض شده بود،خیلی بهمون میرسیدن،کلا من اونجا عوض شده بودم،بعد دو سال برگشتیم ایران و من و مهیار تو دانشگاه شروع به کار کردیم،همسرم بعد از برگشتمون فوت کرد،فهمیدیم که داروهایی که تو طول درمان استفاده می کرد اصلی نبودند
رویا با صدای بلند گریه می کرد و خودش را سرزنش می کرد ،کمیل سکوت کرد ،احساسش به او دروغ نمی گفت، مطمئن بود که رویا حقیقت را می گفت.
ــ من احمق رو دست خورده بودم،با مهیار دعوام شد اما تهدیدم کردند،منم کسیو نداشتم مجبور شدم سکوت کنم ،مجبور بودم،
کمیل اجازه داد تا کمی آرام بگیرد،به احمدی اشاره کرد که لیوان آبی بیاورد، احمدی سریع لیوان آبی را جلوی رویا گذاشت ،رویا تشکری کرد و ارام آرام آب را نوشید.
ــ ادامه بدید
ــ فعالیت هامون آروم آروم پیش رفت ،تا اینکه سمانه و صغری وارد کار دفتر شدند، صغری زیاد پیگیر نبود اما سمانه چرا، خیلی دقیق بود و کارها رو پیگیری می کرد، منو مهیار خیلی نگران بودیم مهیار چند باری خواست که سمانه رو یه جورایی از دور خارج کنه اما بالایی ها گفتن بزارید تا استتاری برای کارامون باشه.
ــ بشیری چی؟اون باهاتون همکاری می کرد؟
ــ نه
ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می کرد،و همین باعث شد سمانه به اون شک کنه ما هم کاری کردیم که به یقین برسه
ــ دعوای اون روزتون با بشیری به خاطر چی بود؟
ــ بشیری به منو مهیار شک کرده بود،اون روز هم دعوامون سرهمین موضوع بود که چرا سهرابی نیست و اینجارو آروم کنه،به مهیار خبر دادم گفت که با بهونه ای بفرستمش به ادرسی که بهم میگه،منم با بهونه ی اینکه اینجا الان نیرو میرسه جای دیگه نیرو لازمه فرستادمش ،دیگه هم ندیدمش باور کنید.
ــ بشیری الان تو کماست
ــ چی ؟تو کما؟
کمیل سری تکان داد و گفت:
ــ بله تو کما،خانم حسینی رو چرا وارد این بازی کردید؟
ــ ما مشکلی با سمانه نداشتیم و از اول تصمیم گرفته شد این کارا غیرمستقیم بدون اینکه بدونه به دست بشیری انجام بشن اما بالایی ها خبر دادن وتاکید کردن که این فعالیت ها به اسم سمانه انجام بشن.
مهیار که کم کم به سمانه علاقمند شده بود اعتراض کرد اما اونا هر حرفی بزنن باید بگیم چشم حتی سهرابی که از خودشون بود رو تهدید کردن،اونا خیلی قدرتمندن اونقدر که تونستن مارو جا بدن تو دفتر،ناگفته نمونه که مریضی عظیمی هم کمک بزرگی بود.
کمیل از شنیدن علاقه ی مردی دیگر به سمانه اخم هایش به شدت بر روی پیشانی اش نقش بستند و عصبی گفت:
ــ پیامکو کی ارسال کرد؟
ــ مهیار ازم خواست سمانه رو بکشم دفتر،سمانه هم کیفشو گذاشت تو اتاق مهیار هم پیامارو از طریق گوشی سمانه به چند نفر فرستاد و بلاکشون کرد تا حتی جوابی ندن، وقتی سمانه رفت خیلی ناراحت و عصبی بود ،اونقدر که هر چه دم دستش بود شکوند،واقعیتش اون لحظه به سمانه حسادت کردم و دوست داشتم بیشتر درگیرش کنم ،وقتی غیبش زد حدس میزدیم گیر شما افتاده اون روز هم میخواستم از سیستمش گزارش بفرستم تا هم جرمش سنگین تر بشه هم بتونید راحت تر رد بالایی هارو بزنید.
ــ چیز دیگه ای نمی خوای بگی؟
ــ نه هر چی بود رو گفتم
ــ سهرابی رو دستگیر نکردیم.
رویا خیره به چشمان کمیل ماند،کمیل سرش را پایین انداخت و از جایش بلند شد
قبل ازخروج با صدای رویا سرجایش ایستاد
پو خندی زد و گفت:
ــ از همه رودست خوردم یه بارم از شما به جایی برنمیخوره.
چهره اش درهم رفت وبا ناراحتی ادامه داد:
فقط بدونید من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم خودمم اواخر میخواستم غیر مستقیم همه چیزو لو بدم اما شما زودتر دست به کار شدید،دیگه برام مهم نیست قراره چه اتفاقی بیفته ،فقط انتقام من که نه،اما انتقام بشیری و سمانه و اونایی که گول این گروهو خوردنو بگیرید
کمیل بدون حرف از اتاق بیرون رفت.
رویا سرش را روی میز گذاشت ،باید اعتراف می کرد تا آرام می گرفت،می دانست چیز خوبی در انتظارش نیست اما هر چه باشد بی شک بهتر از زندگی برزخی اش است.باورش نمی شد همه چیز تمام شد،در باز شد با دیدن خانمی که با دستبند به او نزدیک می شد زیر لب زمزمه کرد:
ــ همه چیز تموم شد همه چیز
امیر علی با خوشحالی روبه کمیل گفت:
ــ اینکه عالیه،الان خانم حسینی بی گناهه اگه حکمشو الان بزنیم فردا آزاده
کمیل که باورش نمی شد روی صندلی نشست و نفس عمیقی کشیدو لبخندی بر لبش نشست:
ــ باورم نمیشه امیرعلی ،باورم نمیشه
ــ باورت بشه پسر،
ــ باید هر چه زودتر از اینجا دورش کنم،این قضیه پیچیده تر از اون چیزی هست که فکرشو میکردم،
ــ الان خداروشکر یه قسمتی از قضیه حل شد،از این به بعد میتونی با ارامش به بقیه پرونده رسیدگی کنی
ــ خداروشکر،فقط کارای آزادی خانم حسینی رو انجام بده ،میخوام هر چه زودتر از اینجا بره
ــ چشم قربان همین الان میرم
چشمکی برای کمیل زد و از اتاق بیرون رفت.
محمد سریع پیامکی برای محمد نوشت"سلام،سمانه فردا آزاد میشه"سریع ارسال کرد .
سرش را به صندلی تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت...
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰
✍نویسنده : فاطمه امیری
@Jameeyemahdavi313
🌺قرار آسمانی ها🌺
طرح قرآن یک دقیقهای
چرا تا مشکلی پیش میاد کفر میگیم و ناشکری میکنیم؟ مگه قرارمون از روز اولی که متولد شدیم خوشی و خرمی بوده؟ مگه بهمون قول داده بودن اینجا همه چی گل و بلبله که وقت مشکلات ، انقد ناشکر میشیم؟؟؟
ما فکرمون از اساس اشتباهه...
اونی که تو رو آورده تو این دنیا در سوره بلد، آیه ۴ می فرماد:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ؛
همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم»
ببین منو... از همون اول، آفرینش ما با سختی گره خورده...تو سختی هاست که پخته میشی... ساخته میشی ... فرشته میشی😊💖
و همونم فرموده: ان مع العسر یسرا...
فقط کافیه بهش دل بدی و صبور باشی👌
روز شانزدهم قرارقرآنی
جمعه ۲۸ آذر
هدایت شده از ذبح عظیم 97
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
ذبح آذر ۹۹
#بوشهر
✅کل مبلغ جمع شده با کمک شما عزیزان 620,000 شد
و تعداد 19 مرغ ذبح و پخش شد.
قبول الله و امام زمان 💚🌺
🌸🍀در صورت تمایل برای شرکت در قربانی هر ماه میتوانید مبلغ موردنظرتون رو حتی ۵۰۰۰ به شماره کارت زیر واریز و فیش واریزی رو به خادم کانال تحویل دهید🍀🌸
6037997592443775
احمدی
@In_the_name_of_Aallah
خادم کانال👆
🔸لینک کانال ایتا و تلگرام
@Zebh_azim97
پیج اینستاگرام
❲ اینجمعهها ،
بییادِتوفصِلخزاناست ؛
بیتـُو!
کدامینشعرحالِخوبدارد ؟ ❳
-”العَجَلنِگٰارِمَن“-
اللهم عجل لولیک الفرج یحق زینب کبری سلام الله علیها💜🤲