eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ ✍شیخ حسنعلی نخودکی (ره) : 💟بدانید و آگاه باشید ، خداوند رحمت کند شما را ، براستی که اساس طریقت حقیر بر این سه پایه محکم و استوار است : 1⃣ بیداری قبل از اذان صبح. 2⃣ غذای حلال. 3⃣ توجه به نماز اول وقت و حضور قلب در هنگام نماز . 📿 ✨💚 @Jameeyemahdavi313 💚✨
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻دعای روز شانزدهم 🔻 ⚡️ اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ، ⚡️ و جَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ، ⚡️ و أوِنی فیهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِ، ⚡️ بالهِیّتَكِ یا إلَهَ العالَمین. 💢 خدایا در این ماه عزیز، توفیقی به من بده که با نیکان، همراه و همسو باشم. 💢 و مرا از همنشینی و رفاقتِ با بدان دور بدار، 💢 و به حقّ رحمتت، مرا به خانه آرامش جایم بده، 💢 تو را به خداوندیت قسم میدهم، ای خدای جهانیان که حاجتم را روا کنی. @Jameeyemahdavi313
حداقلِ پرهیز در ماه مبارک رمضان 🌙در این ماه کوچکترین تجاویف و ریزترین روزنه ها و فضاهای بین سلولی و درون سلولی پاکسازی می شوند. بافت های بدن از نیمه ماه بعد از پاکسازی ۱۵ روزه شروع به بازسازی خود می کنند ✨این بازسازی از غذاهایی که در سحر و افطار می خوریم تأمین می شود. مواد غذایی که جزء بدن می شوند باید تا یک سال بعد سلامتی ما را تضمین کنند ♻ سیستم جذب مواد غذایی در روزه داری بسیار دقیق و لطیف و مؤثر تر از زمان های دیگر است. بنابراین اگر سیستم تغذیه در ماه رمضان سالم باشد تا یک سال بعد بدن از سرطان ها و بیماری های متابولیسمی مانند دیابت و کبد چرب و مرگ میرهای زمان ما در امان خواهد بود، به شرط آن که از غذای سالم استفاده کند❗ 💢بدنی که در ماه مبارک رمضان با روغن مایع و جامد و شیر پاستوریزه و مرغ های ماشینی و محصولات تراریخته(دستکاری ژنتیک شده) بازسازی شود از بیماری های خطرناک در امان نخواهد بود @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گـاهـی کـه چـادرم خـاکـی میشـود … از طعنــه هــای مــردم شـهــر … یاد چفیـه هـایی می افتـم … که برای چادری ماندنم … خــونـی شدند …!🌹✋ @Jameeyemahdavi313
یه دسته گل💐 دارم برا حرم میدم گل هم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم♥️ @Jameeyemahdavi313
♥️💚💚♥️💚💚♥️ قلب ♥️سالم یعنی چه؟ یعنی کینه کسی در این دل نیست، نسبت به کسی تکبر نیست، بد برای احدی نمی خواهد و صد در صد دلش را با علی بن ابیطالب علیه السلام یکی میکند. امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی شنید ابن ملجم در زندان تنها و غریب است، به امام مجتبی علیه السلام فرمود: با او مدارا کنید. این کاسه شیر را برای او ببرید. اگر من زنده ماندم که او را آزاد می کنم. اگر از دنیارفتم، امر او به دست تو باشد.  این معنی انسانیت است، این معنی دل سالم است. استاد بزرگ اخلاق و معنویت، حضرت آیت‌الله سید حسن ابطحی خراسانی @Jameeyemahdavi313
نماز شبهای ماه رمضان نماز شب هفدهم🌹 دو ركعت در ركعت اول حمد و هر سوره كه خواهد و در ركعت دوم حمد و صد مرتبه توحيد و بعد از سلام صد مرتبه‏🌹 : نمازهای مستحبی ۲ رکعتی به جا آورده می‌شوند 🌸التماس دعا برای ظهور🌸 @Jameeyemahdavi313
❤️ ای دل شــیـدای مـا گرم تـمـنّـای تو کی شـود آخـر عیان طلعت زیبای تو گرچه نهانی ز چشم دل نبود ناامـید می رسد آخر به هم چشم ماوپای تو 🌺
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#رمان_جانم_میرود #به_قلم_فاطمه_امیری #پارت_بیست و ششم ـــ بفرما حالا شدی عطیه خانم خودمون مهیا د
و هفت ـــ شهاب ـــ جانم بابا ـــ پوستراتون خیلی قشنگه ـــ زدنشون؟؟ مریم سینی چایی را روی میز گذاشت ــــ آره آقای مرادی امروز با کمک چند نفر زدنشون شهاب سری تکون داد مریم استکان چایی را جلوی پدرش گرفت ـــ دستت درد نکنه دخترم ـــ نوش جان راستی بابا میدونی پوسترارو مهیا درست کرده ـــ واقعا. ?احسنت خیلی زیبا شدن شهین خانم قرآنش را بست و عینکش را از روی چشمانش برداشت ـــ ماشاء الله خیلی قشنگ درست کرده. میگم مریم چند سالشه ?دانشجوه؟؟ با این حرف شهین خانم مریم و شهاب شروع کردن به خندیدن ـــ واه چرا میخندید مریم خنده اش رو جمع کرد ـــ مامان اینم می خوای بنویسی تو دفترت براش شوهر پیدا کنی بیخیال مهیا شو لطفا محمد آقا که سعی در قایم کردن خنده اش کرد ـــ خب کار مادرتون خیره شهین خانم چشم غره ای به بچه ها رفت و به قرآن خوندنش ادامه داد شهاب از جایش بلند شد ــــ من دیگہ برم بخوابم شبتون بخیر به طرف اتاقش رفت روی تخت دراز کشید و دو دستش را زیر سرش گذاشت امشب برایش شب ِعجیبی بود شخصیت مهیا برایش جالب بود وقتی آن را با آن عصبانیت دید خودش لحظه ای از مهیا ترسید یاد آن روزی افتاد که به او سید گفت خنده اش گرفت قیافه اش دیدنی بود اون لحظه تا الان دختری جز مریم اینقدر با او راحت برخورد نمی کرد استغفرا... زیر لب گفت ــــ ای بابا خجالتم نمی کشم نشستم به دختر مردم فکر می کنم با صدای گوشیش سرجایش نشست گوشیش را برداشت برایش پیامک آمده بود از دوستش محسن بود ـــ سید فک کنم طلبیده شدی ها شهاب لبخندی زد و ان شاء الله برایش فرستاد ـــ اومدم زهرا اینقدر زنگ نزن تماس را قطع کرد و مغنعه را سر کرد رژ لب ماتی بر لبانش کشید به احترام این روز و خانواده مهدوی لباس تیره تنش کرد و آرایش زیادی نکرد کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت ـــ کجا داری میری مهیا نمی دانست چرا اینبار از حرف مادرش عصبی نشد و دوست داشت جوابش را بدهد ــــ دارم با زهرا میرم خونه مریم می خوان سبزی پاک کنن برا مراسم شهین خانم گفت بیام کمک مهلا خانم با تعجب گفت ـــ همسایمون مهدوی رو میگی ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @Jameeyemahdavi313 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
و هشت ـــ آره دیگه .من رفتم مهلا خانم با تعجب به همسرش نگاه کرد باورش نمی شد که مهیا برای کمک به این مراسم رفته باشد برای اطمینان به کنار پنجره رفت تا مطمئن شود مهیا با زهرا دست داد ـــ خوبی ـــ خوبم ممنون ـــ میگم مهیا نازی نمیاد ـــ نه نازی با خونوادش هر سال چون چند روز تعطیله این روزارو میرن شمال ـــ مهیا کاشکی چادر سر می کردیم الان اینا نمیزارن بریم تو که مهیا لبخندی زد دقیقا این چیزی بود که خودش اوایل در مورد قشر مذهبی فکر می کرد ـــ خودت بیای ببینی بعد متوجه میشی آیفون را زدند ــــ کیه ــــ باز کن مریم ــــ مهیا خودتی بیا تو در باز شد وارد خانه شدن چندتا خانم نشسته بودند ودر حال پاک کردن سبزی بودن از بین آن ها سارا و نرجس را شناخت با سارا و مریم سلام کرد شهین خانم به طرفش آمد ــــ اومدی مهیا ـــ بله اومدم آب قند بخورم برم ــــ تا همه سبزیارو تمیز نکنی از آب قند خبری نیست بقیه که از قضیه آب قند خبری نداشتند با تعجب به آن ها نگا می کردند مهیا زهرا را به دخترا معرفی کرد جو دوستانه بود اگر نگاه های نرجس و مادرش مهیا را اذیت نمی کردند به مهیا خیلی خوش می گذشت ـــ واه شهین جون من چیزی نگفتم شهاب زود خداحافظی کرد و رفت ساراـــ پسرخالمو فراری دادی ــــ ای بابا برم صداش کنم بشینه با ما سبزی پاک کنه مهیا از جاش بلند شد که مریم مانتویش را کشید ــــ بشین سرجات دیوونه بسته بندی سبزی ها تمام شده بود همه برای مراسم و نهار به مسجد رفته بودند اما دختر ها آنقدر خسته بودند که ترجیح دادند خانه بمانند و استراحت کنند و عصر دوباره به بقیه ڪار ها رسیدگی کنند وارد اتاق مریم شدند همه ی دخترها خودشان را روی تخت انداختند ـــ تختمو شکوندید ـــ ساکت شو مریم شهین خانوم که تو حیاط منتظر شهاب بود که بیاید و باهم سبزی ها را به مسجد بربند مریم را صدا زد مهیا که به پنجره نزدیک بود پنجره را باز کرد ــــ اِ شهین جونم تو هنوز اینجایی شهین خانم خندید ـــ آره هنوز اینجام مهیا جان شهاب نهارتونو اورده بیاید بربید ـــ چشم خوشکلم ـــ خدا بگم چیکارت کنه دختر من رفتم تا مهیا می خواست چیزی بگوید نرجس از جایش بلند شد ـــ من می رم غذاها رو میارم نرجس که از اتاق خارج شد مهیا روبه مریم و سارا گفت ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @Jameeyemahdavi313 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا