eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
248 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
و هفده مهیا سریع از پله ها بالا رفت. به محض باز کردن در ورودی، سریع خودش را به اتاق رساند و در را بست. مهلا خانم و احمد آقا متوجه ناراحتی مهیا شدند و ترجیح دادند او را تنها بگذرانند. چون دلداری دادن آن ها در این وضعیت حالش را بدتر می کرد. پشت در ایستاد و اجازه داد، اشک هایش سرازیر شوند؛ تا آرام بگیرد. اما حالش بدتر شد. روی زمین نشست. دستانش را جلوی دهانش گذاشت، تا صدای هق هقش به گوش مادر و پدرش نرسد. احساس خفگی می کرد، دوست داشت به اتاق قبلیش برود و پنجره بزرگ اتاقش را باز کند و نفس عمیقی بکشد. شاید بتواند از این بغض لعنتی، راحت شود. به طرف چادر و سجاده اش رفت. آن ها را برداشت و آرام در را باز کرد. کسی نبود به طرف بالکن رفت. در را باز کرد. هوا خنک بود. سجاده را پهن کرد. سریع وضو گرفت و چادرش را سرش کرد. ــ الله اکبر! دور رکعت نماز، شاید میتوانست دل این دختر عاشق و دلباخته که همسرش فردا راهیه سوریه می شد را، آرام کند. مهیا تسلط بر احساسات خود نداشت. حین نماز گریه می کرد. بعد اینکه سلام نمازش را داد؛ سر بر مهر گذاشت و به خودش اجازه داد که گریه کند. شاید ذره ای آرام بگیرد... سر از مهر بلند کرد و به مناره های نورانی مسجد، که از اینجا کامل دیده می شدند؛ خیره شد. در این هوای تاریک و خنک این مناره های روشن و غم رفتن شهاب و شرمندگی از حضرت زینب_س دلش را به بازی گرفتند. گریه می کرد و التماس خدا می کرد، که شهاب را از او نگیرد. سرش را به در بالکن تکیه داده بود و دستش را جلوی دهانش گرفته بود و فقط خیره به مناره ها هق هق می کرد. آرام زمزمه کرد: ــ یا حضرت زینب_س... فقط از تو میخوام... بهم صبر بدی... فقط همین... مهیا نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. عقربه ها ساعت ده صبح را نشان می داد. یعنی دو ساعت مانده به رفتن شهاب... همه در خانه محمد آقا جمع شده بودند. ولی مهیا روی تخت خوابیده بود و نگاهش به ساعت و چفیه مشکی که شهاب در اردوی راهیان نور به او داده بود؛ در رفت وآمد بود. در اتاق باز شد و مهلا خانم وارد اتاق شد. نگاهی غمگین به دخترکش انداخت. با اینکه مهیا چراغ های اتاق را خاموش کرده بود؛ اما ناراحتی در چهره اش بیداد می کرد. مهلا خانم باورش نمی شد، دخترک چند ماه پیش که دغدغه اش ست کردن رنگ رژ و لاک و شالش بود؛ از دیشب تا الان نخوابیده بود و در غم رفتن همسرش به سوریه میسوخت... چراغ ها را روشن کرد که با صدای مهیا دوباره آن ها را خاموش کرد. ــ مامان... خاموش کن لطفا! مهیا نمی خواست کسی چشمان سرخ و کبود بی خوابی و گریه زاریش را کسی ببیند. تخت تکان خورد. متوجه نشستن مادرش شد. دستان مهلا خانم، نوازشگرانه روی موهای مهیا نشست. صدای گرم مادرش در گوشش پیچید. ــ دو ساعت دیگه شهاب میره...نمی خوای بریمـ... مهیا با صدای آرامی که هر کسی غم و ناراحتی را در آن حس می کرد گفت: ــ نه... الان نه! مهلا خانم به نوازشش ادامه داد و آرام گفت: ــ همه رفتن! حتی بابات الان اونجاست! ــ همه مثل من نیسنت... فضای تاریک اتاق و صدای پر غم و چشمان کبود از گریه ی مهیا؛ فضا را عذاب آور کرده بود. ــ میدونی شهاب تا الان چند بار زنگ زده؟ گوشیتو چرا خاموش کردی؟ شهاب چه گناهی کرده، تا الان چند بار اومد دم در سراغتو گرفته!! پاشو مادر، حال اونم تعریفی نداره... میدونم آرزوش بود بره... ولی جدایی از تو سختشه... پاشو آماده شو الان باید کنارش باشی... پاشو دخترم! مهلا خانم بوسه ای بر پیشانی مهیا گذاشت و از جایش بلند شد. قبل از خروج از اتاق، سریع چراغ ها را روشن کرد و قبل از اینکه مهیا اعتراضی کند؛ از اتاق خارج شد. مهیا خسته از روی تخت بلند شد به سمت سرویس بهداشتی رفت. وقتی چهره اش را در آیینه دید، شوکه شد. چشمان سرخ و کبودش شب بیداری و گریه های شبانه اش را فاش می کرد. آبی به صورتش زد و به اتاق برگشت سریع لباس هایش را تن کرد و چادر به دست از اتاق خارج شد. مهال خانم با دیدن چشمان دخترکش شوکه شد؛ اما حرفی نزد. آرام آرام از پله هاپایین آمدند. مهیا نگاهی به کوچه انداخت. چند ماشین کنار در خانه ی محمد آقا پارک کرده بودند. 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @Jameeyemahdavi313 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @Jameeyemahdavi313
هدایت شده از Mohaddeseh
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور صاحب الزمان ❤️💚 166 @Jameeyemahdavi313 📿
☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۳ تیر ۱۳۹۹ میلادی: Friday - 03 July 2020 قمری: الجمعة، 11 ذو القعدة 1441 💚💚💚 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) - یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه) - یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ولادت حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیة و الثناء، 148ه-ق 📆 روزشمار: ▪️18 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️25 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️27 روز تا روز عرفه ▪️28 روز تا عید سعید قربان ▪️33 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام @Jameeyemahdavi313
به سـرم غیـر هــوای تـو تمنایی نیست بطلب تا که فقط سیــر نـــگاهت بـکنم میـلادحضـرت‌شـمس‌الشمــوس🎊 انیـس‌النفـوس‌ســلطان‌طوس🎊 🎊 علیه‌الصلوة‌والسـلام🎊 خجـستــه‌باد🎊 @Jameeyemahdavi313
آمدم ای شاه پناهم بده.🕊 💚 @Jameeyemahdavi313 💚
با سلام خدمت شما عزیزان🌸 با ی جدید درخدمت شما عزیزانم هستم... پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش کوتاه هم هست👌 عنوان سمینار این جمعه ما هست :👇
خط شکن 114: با نام خدا عرض سلام خدمت شما با جلسه دوم از سلسله جلسات اصلاح نماز در خدمت شما هستیم
خط شکن 114: در مورد نماز جلسه اول گفتیم که دفتری تهیه کنید و قولنامه ای بنویسید در این جلسه مبحث رو جلوتر میبریم در اون دفتر میشه یک سری کارهای دیگه هم انجام داد که میشه مورد دوم
خط شکن 114: که عبارت است از نوشتن یک قرار دو نفره قراری عاشقانه
خط شکن 114: یا قراری خاضعانه یا قراری دوستانه قبل از هر نماز در ستون مربوطه قید کنید
خط شکن 114: یک قرار دو نفره بین ما و خدای رب العالمین
خط شکن 114: و این رو واقعا اهمیت بدهید این قرار رو واقعا هم یک قرار هست
خط شکن 114: اگر نیاز هست با لباسی شیک و معطر در محل حاضر بشید و به این قرار دو نفره اهمیت زیاد بدید
خط شکن 114: میشه یک کار دیگه کرد ابتدا ظهر ما به مدت یک ماه در ستون مربوطه قید کنید
خط شکن 114: سپس اون رو بسط بدید به وعده های دیگه میشه کارهای دیگه هم کرد خصوصا نسل جوان
خط شکن 114: کار چیه چطور برای رفیقت قلب میذاری و برای مادرت .. در مجازی و نامه در دفتر هم قبل از قرار عاشقانه میشه این کار رو کرد
خط شکن 114: یک قرار واقعی ها نه فقط حرفی ظهر ها بعدش شب ها و نهایتا صبح ها
خط شکن 114: اتمام جلسه دوم
{☘} • می‌دونید چرا بعضی از ما به‌سختی خوشحال😀 می‌شیم؟ چون به چیزایی که موجب ناراحتی‌مون😞میشن، چسبیده‌ایم! • •{@Jameeyemahdavi313}•
°•|🌿🌷 . • 💚| ...°•| • @Jameeyemahdavi313 |💛🌿
✨﷽✨ ✅ ✍ انسان شدن به این است که از محرمات الهی فاصله گرفته شود. اگر بتوانی از کلک زدن صرف نظر کنی، آن گاه انسان می شوی. وقتی انسان شدی، خوب و بد را می فهمی. ... مادامی که انسان، گرم دنیا باشد این ها را نمی فهمد. چون آن قدر گرفتاری دنیا زیاد است که اگر برای اقتصاد، صد سال هم تلاش کند تمام نمی شود؛ ... اگر انسان، افسار نفس را رها (کرد) ، ... خدا را فراموش کرد، حقوق و حدود را فراموش کرد، حاضر است کشوری را نابود کند، کره زمین را نابود کند. ولی وقتی مَردِ خُدا باشد، به خاطر یک بچه یتیم هم خوابش نمی برد. این، فرق راه حق و باطل است. اگر در برابر بچه یتیم خوابت برد، انسان نیستی و به مقام انسانیت نرسیده ای! ... اگر توانستی دروغها را تعطیل کنی. کلک ها و نقشه ها را - که اسمش را روشنفکری می گذاری - تعطیل کنی، آن وقت ممکن است به انسانیّت برسی و در این حال می فهمی که سخنان پیامبر، روی حساب است . 📚نردبان آسمان ، آیت الله بهاءالدینی؛ص ۱۰۹🍃 @Jameeyemahdavi313