eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
245 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_بیست_و_یکم #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🌹 بعد نگاهم کرد و سرش را کمی به طرفم مایل کرد و آرام گفت:
🌹 بعد از رفتن بچه ها سعیده ماندومن هم قضیه ی کادو را برایش گفتم، فوری بلندشد وکادو راآورد. می خواست بازش کند که خشکش زد. نگاهش را دنبال کردم دیدم با خودکار روی کاغذ کادو نوشته شده، از طرف آرش. خون به صورتم جهید، آب دهانم را قورت دادم و گفتم: –ولی سارا که گفت از طرف خودشه. با صدای پیام گوشی ام، برداشتمش و بازش کردم. سارا بود.بعد از عذر خواهی گفته بود که آرش خواهش کرده هر طور شده هدیه را به دستم برساند. اوهم اول خانه ی سوگند رفته و ازاو خواسته مرا دعوت کند به خانه شان، ولی وقتی دیده نمی توانم بروم خودش امده. موقع دادن کادو حرفی نزده چون ترسیده قبول نکنم. هنوز پیام را می خواندم که دیدم سعیده کادو را باز کرد و هینی کشید و گفت: – وای چقدر نازه. سه شاخه گل طلایی رنگ فلزی که درون قاب فلزی سیلوری جای داده شده بود. کنارش هم یک جا کلیدی که دوتا قلب پارچه ایی، که در هم تنیده بودند، آویزان بود. کنارش هم یک پاکت بود. سعیده فوری پاکت را باز کرد، نامه بود.به طرفم گرفت وگفت: – بیا خودت بعدا بخون. حالم بد بود، نامه را گرفتم و با خودم گفتم نباید بخوانمش، ممکن است چیزی نوشته باشد که با خواندنش سست شوم. من که خودم را می شناسم پس چرا کاری کنم که اوضاع بدتر و دل تنگی ام بیشتر شود. با این فکرها بغض راه گلویم را گرفت و تنها کاری که آن لحظه به ذهنم رسید پاره کردن نامه بود. سعیده هاج و واج به دستهایم نگاه می کرد. –لااقل می ذاشتی من بخونم ببینم چی نوشته، چرا پاره می کنی؟ بعد چشمکی زد و ادامه داد: –شاید اصلا جزوه دانشگاه باشه، روزی که نرفتی رو برات نوشته فرستاده باشه بابا. چرا اینجوری می کنی؟ یعنی تو ذره ایی حس کنجکاوی نداری؟ بعد تکه ایی از کاغذهایی که در دستم بود را گرفت و شروع کرد به خوندن. "راحیل جان ما باید دوباره با هم حرف..."کاغذ را از دستش گرفتم وبا همون بغض گفتم: – سعیده حوصله ندارما. سعیده نچ نچی کرد. –من فکر می کردم مثلث عشقی تو فیلم هاست، بعد کمی فکر کردو گفت: – البته واسه شما از مثلث گذشته، دیگه شده مربع عشقی، راستی اون پسره که باهاش تصادف کردی بهت زنگ نزد؟ کلافه گفتم: –چرا زد، گوشی و دادم مامان، یه جور محترمانه دکش کرد. کاغذهای پاره شده را مچاله کردم و به دستش دادم و گفتم: – اینارو ببر بنداز سطل اشغال، یه نایلون رنگ تیره هم بیاراین خرت وپرت ها روبریز داخلش تا بعدا پسش بدم. کاغذها را گرفت و گفت: –چه سنگ دل. بعد دوباره زیرو روی کاغذها را نگاه کرد. – یعنی جزوه نبوده؟ ولی راحیل پسره زرنگه ها، هدیه فرستاده که تو تعطیلات هی نگاهش کنی تا یه وقت فراموشش نکنی. بعد نگاه گنگش رابه چشم هایم چسب کرد. – ما که نفهمیدیم تو چته، یه بار به خاطرش خودت رو میندازی زیر موتور، یه بارم بر می‌داری جزوه پاره می کنی.این پسره هم یه چیزیش میشه ها، مثل زمانهای قدیم، که چاپارها نامه می بردن نشسته نامه نوشته، داده یکی بیاره. به نظر من که جفتتون خولید باهم دیگه خوشبخت میشید. آنقدر منقلب بودم که انگار حرف های سعیده را متوجه نمی شدم. –بدو سعیده یه وقت اسرا میاد تو اتاقا. بعد از رفتن سعیده، جا کلیدی قلبی رادستم گرفتم، چقدرعاشقانه بود. حس می کردم ذهنم بدون این که خودم متوجه باشم کم‌کم وارد استخری از یاد آرش شده است، برای نجات نیازبه یک غریق ماهروقوی داشتم. یک هفته ایی از تعطیلات نوروز گذشته بود که کمیل زنگ زد و بعداز سلام واحوالپرسی وتبریک سال جدید بالحن بامزه ایی گفت: – جامون عوض شده ها، حالا دیگه من پام بهتر شده، شما میلنگی. باخنده گفتم: – شاید این طور شده که بتونم درکتون کنم، ولی واقعا سخته ها، حالا می فهمم شما چقدر صبور بودید. آهی کشید و گفت: –وقتی خدا دردی رو بده صبرشم میده، کاش همه ی دردها مثل درد شکستگی باشه. نفهمیدم یقه ی کدام درد را گرفته وبازبان بی زبانی شکایتش رامی کند. بی اعتنا به دردی که آزارش می دهد گفتم: ــ یه سوال؟ آرام مثل یک معلم دلسوز گفت: – شما دو تا بپرسید. –پس چرا بعضی ها وقتی مشکلی براشون پیش میاد تحمل نمی کنند و خیلی بی تابی می کنند. حتی بعضیها خودکشی هم می کنند میگن طاقت نداریم. یعنی خدا به اونها صبر نداده؟ ــ خب چون راضی نیستند. البته بعضی مشکلات که عاملش خودمون هستیم و باید خودمون رو مواخذه کنیم. ولی اونایی که عاملش خداست، باید بگیم خدایا راضیم و شکرت، وامیدوارم به درگاهت، که اگه تو بدترین شرایط هم باشم خودت حواست بهم هست.همین رضایته باعث صبر انسان میشه. فوری گفتم: ــ خب گاهی این رضایت داشتنه سخته دیگه. ــ بله قبول دارم. برای راضی بودن باید به خدا اعتماد کرد مثل یه کودک که به پدرو مادرش اعتماد داره ... راستی پاتون رو دوباره به دکتر نشون دادید؟ ــ قرار بود امروز بریم نشون بدیم،