🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅فصل ، فصل انگور است...
✍در طب سنتی انگور ، میوه ای با مزاج گرم و تر معرفی است ، و بهترین انگور ، درشت ، پرآب ، رسیده و شیرین ، و دارای هسته ی کوچک یا بدون هسته می باشد. در طب و علوم نوین و همچنین در طب سنتی خواص و فواید بسیار زیادی برای این میوه ی پربرکت ذکر شده است .
جهت اطلاع از خواص این میوه همین کافیست که بدانید در زمان های قدیم ، انگور و آب انگور جایگزین شیر مادر برای نوزاد و کودک بوده است ، که نشانگر این مطلب است : انگور علاوه بر اینکه هیچ گونه عوارض جانبی نداشته ، بلکه سرشار از مواد مغذی و مورد نیاز بدن ، برای رشد و نمو و تقویت عمومی بدن می باشد .
انگور خونسازترین میوه می باشد و بهترین خوراک برای افراد لاغر و ضعیف محسوب می شود . خاصتا برای کودکانی که به علت ضعف عمومی و لاغر بودن ، خیلی زود مریض می شوند.
🍇سعی کنید انگور رو همیشه توی خونه و در برنامه غذاییتون داشته باشید ، در فصل انگور ، تازه و رسیده ی آن ، و در اوقات دیگر سال که تازه ی آن وجود ندارد ، از خشک شده ی آن (مویز و کشمش ) استفاده کنید .
#طب_اسلامی
@Jameeyemahdavi313
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
💠یهو میاومد میگفت: چرا شماها بیکارید؟! میگفتیم: حاجی نمیبینی اسلحه دستمونه؟! یا مأموریت هستیم و مشغولیم؟!
میگفت: نه... بیکار نباش!
زبونت به #ذکر_خدا بچرخه پسر... همینطور که نشستی، هرکاری که میکنی ذکر هم بگو ..
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_نوزدهم_او_را 🌷 دوستاش خیلی شوخ و بامزه بودن، موقع خوردن کیک کلی شوخی کردن و خندیدیم،☺️ یه ساع
#پارت_بیستم_او_را 🌹
به خودم اومدم صورت منم از گریه خیس شده بود
نگامو به آسمون دوختم و دنبال خدا میگشتم
میخواستم داد بزنم
بگم این چه دنیاییه
این چیه که آفریدی😭😭
تن سنگینمو از آلاچیق بیرون کشیدم و راه افتادم سمت ماشین.
هوا تاریک شده بود
عرشیا چقدر برای خوشحال شدنم زحمت کشیده بود و من به همین راحتی خوشحالی عصر از کلم پریده بود!!
میدونستم الان تو کله ی نگار چی میگذره
حتما با خودش میگه منو مسخره کرده!
مگه میشه با این همه دک و پز و امکانات ، کسی خوشبخت نباشه؟؟
ولی من نبودم.😞
من خوشبخت نبودم.
نگار بدبخته چون هیچی نداره و فکرمیکنه دردش پوله
منم بدبختم چون همه چی دارم و نمیدونم دردم چیه
اصلا خوشبختی چیه.
اصلا چرا باید من زنده باشم و نفس بکشم.
اصلا ماها اینجا چیکار میکنیم😭
من چم شده
من همه چیز دارم!
اما هیچ چیز ندارم!
اه😣
چرا منو آفریدیییییی؟؟😭😭
چرااااا!؟؟؟
همینطور داد میزدم و سرعتمو بیشتر میکردم
کاش ماشینم چپ کنه
کاش یکی بزنه بهم
کاش یه فردای دیگه نباشه‼️
من نمیخوام زنده باشم😭
هیچی نمیخوام😭
تا دیروقت تو خیابونا چرخ زدم و گریه کردم،
میدونستم برسم خونه باید جواب پس بدم اما مهم نبود.😒
اون شب اونقدر دیر خوابیدم که ساعت دو بعدازظهر به زور چشمامو باز کردم😴
هنوز گیج و منگ قرصای آرامبخش دیشب بودم.
رفتم سراغ گوشیم📱
خاموش شده بود!
زدمش شارژ و رفتم پایین که یه چیزی بخورم.
کسی خونه نبود.
حتی خدمتکاری که پنجشنبه ها برای تمیز کردن خونه میومد هم نبود!
برگشتم اتاقم و گوشیمو روشن کردم
میدونستم تا الان عرشیا هزار بار زنگ زده!!
اما گوشی که روشن شد قبل اینکه بخوام هرکاری کنم،
شماره مرجان افتاد رو صفحه!
-الو.
-الو و زهرمااااااار
-مرسی😅
-کجایی ترنم😭😭
اخه من از دست تو چیکارکنم😭
خواهش میکنم یا این بی صاحابو بنداز دور،
یا هروقت کارت دارم جواب بده!!
-چی شده باز ترمز بریدی😂
یه نفس بگیر بعد حرف بزن!
-درد بگیری تو اینقدر منو حرص میدی!
حاضری بریم؟؟
-بریم؟؟😳
کجا؟؟
-سرقبر سعید!😒
خب مهمونی دیگه!!
-واااای مرجاااانننننن
به کل فراموش کرده بودم!!🙊🙈
-ترنمممم😠
من تا الان معطل تو بودم😭
پاشو بیا اذیت نکن
-مرجان باورکن یادم رفت اجازه بگیرم از مامان و بابا.😢
اینجوری بیام منو میکشن!!
-خدایا من چیکار کنم اخه😭
ترنم بمیییییری!
خب الان زنگ بزن اجازه بگیر!
-نمیشه،
تلفنی که اصلا اجازه نمیدن!
اونم بخوام بگم شب نمیام!!
-اه...باشه بابا...نیا!
-مرجان ناراحت نشو دیگه
باور کن یادم رفت
-باشه،خب،بای👋
تازه قطع کرده بود که دوباره گوشیم زنگ خورد.
وای عرشیا😣
حوصله این یکیو دیگه ندارم😒
اولش جواب ندادم،
ولی اینقدر زنگ زد که مجبور شدم جوابشو بدم!
-الو
-برای چی جواب نمیدی؟؟؟😡
ترنمممم تو منو دیوونه کردی
چرا اینجوری میکنی؟؟😡
(وای خدا اینو کجای دلم بذارم😭)
-عرشیا خواب بودم...
معذرت...
-اره تو گفتی و من خرم باور کردم!!😡
ادرس اون خراب شده رو بده ببینم😡
-خراب شده خونه ی توعه😠
بی ادب
-ترنم آدرسو بده وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
میدونی که من دیوونه ام😡
-آدرسو میخوای چیکار؟؟
برای چی میخوای بیای؟؟
-به تو ربطی نداره
باید ببینمت
-عرشیا ولم کن😡😣
-خیلی نمک نشناسی!
به همین زودی دیروزو یادت رفت؟؟
- دیوونه بازیای تو نمیذاره روزای خوش رو یادم بمونه😠
-ترنم یا میای پیشم یا بدون هرچی بشه تقصیر خودته!
-مهم نیست،نمیام
بای 😡
گوشیو قطع کردم و پرت کردم تو اتاق😖
اه.
خودم کم بدبختی دارم،اینم اضافه شده😭
پسره ی روانی😭
نیم ساعت گذشته بود که دیدم زنگ خونه رو میزنن‼️
پشت سر هم و بدون وقفه
انگار یکی دستشو گذاشته رو زنگ و ول نمیکنه!
پله ها رو دوتا یکی رفتم پایین و با دیدن چهره ی عرشیا از پشت آیفون بدنم یخ زد....😥
#پارت_بیست_و_یکم_او_را 🌹
از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم
اگر درو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد
دست لرزونمو بردم سمت آیفون و درو باز کردم😥
هیکل درشت عرشیا که تو چارچوب در قرار گرفت،کم مونده بود از ترس سکته کنم
ولی تمام توانمو جمع کردم
نباید میترسیدم
اگر میفهمید ترسیدم دیگه نمیتونستم جمعش کنم!😥
یه قدم اومد جلو،منم یه قدم رفتم جلو،
سعی کردم اخم کنم و جدی باشم😠
درو بست
دوباره بدنم یخ زد
میدونستم رنگ به روم نمونده!
بغضی که داشت خفم میکرد،با قدم بعدی عرشیا ترکید😭
-چرا اینجوری میکنی؟
اخه مگه مریضی؟
چرا اذیتم میکنی😭
-تو داری اذیتم میکنی ترنم😡
گریه نکن😡
چرا جوابمو نمیدی؟
چرا همش منو از سر خودت باز میکنی؟
-عرشیا خواهش میکنم برو
ولم کن
خواهش میکنم😭
من نمیخوام با هیچکسی باشم
من حال روحی خوبی ندارم
تنهام بذار
-من که دفعه پیشم داشتم برای همیشه میرفتم
چرا پس اومدی بیمارستان؟
چرا نذاشتی تموم کنم؟
-تو دیوونه ای
اگه چنددقیقه دیرتر میرسوندنت مرده بودی
صداشو برد بالا
-خب میذاشتید بمیرم😡
من که تو این دنیا دلخوشی ندارم
-عرشیا بس کن
خواهش میکنم
من خودم به اندازه خودم مشکلات دارم
تو دیگه بیشتر اذیتم نکن😣
-ترنم😢
چرا نمیفهمی ؟
نمیخوام بی تو باشم
اگه با من نباشی،بمیرم بهتره
-بسه😫
تو چرا اینقدر احمقی؟
ما دو ماه هم نیست باهمیم
همون اولشم گفتم این رابطه امتحانیه!
چرا اینقدر جدی گرفتیش؟
چشماش سرخ شد و چند ثانیه فقط نگام کرد
آروم نشست رو سرامیکای ورودی خونه و سرشو به دستاش تکیه داد
-باهام نمیمونی؟
-ببین عرشیا
-ساکت شو
فقط بگو اره یا نه😡
سکوت کردم
از جواب دادن میترسیدم
دلم میسوخت براش و میگفت بگو باشه
اما عقلم میگفت بگو نه!
نفسمو تو سینه حبس کردم
چشمامو بستم و آروم گفتم نه!
بعد چندلحظه چشمامو باز کردم
از ترس نفسم بند اومد😰
-عرشیا.😥
این چیه
چیکار کردی😨
به سرعت رفتم طرفش
چندلحظه فقط نگاش میکردم
نمیدونستم چیکار کنم
هول شده بودم
دست چپش مشت شده بود
دستشو گرفتم و مشتشو باز کردم
نالش رفت هوا😖
تیغی که تو کف دستش فرو رفته بودو دراوردم
هیچی نمیتونستم بگم
شوکه شده بودم!
-اخه این چه کاراییه تو میکنی؟؟
اه😭
تو روانی ای
مسخره
چرا همش خودتو تیکه پاره میکنی😠
-ترنم من از این زندگی سیرم
دلخوشیم تویی
تو نباشی،زندگی رو نمیخوام
اخم کردم و گوشیشو برداشتم
شماره علیرضا رو پیدا کردم و زنگ زدم بهش
تا علیرضا بیاد که ببریمش بیمارستان نیم ساعتی طول کشید
کف خونه رو با دستمال تمیز کردم و با کمک هم عرشیا رو سوار ماشین کردیم و رفتیم
دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن
علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم بود
نمیفهمیدم از دست من عصبانیه یا عرشیا !
دلم میخواست گریه کنم
دلم میخواست زار بزنم
تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود
-تو چرا اینقدر ضعیفی؟
-ترنم
نمیفهمی چرا؟
بیشعور اینا همش بخاطر توعه!
-بخاطر من نیست😡
بخاطر ضعف خودته!
من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه!
-ترنم من دوستت دارم😢
-عرشیا کلافم کردی
-باهام بمون
نرو لطفا😢
دلم براش میسوخت
خیلی مظلومانه خواهش میکرد!
اونم جلوی رفیقش!
-بعدا باهم صحبت میکنیم عرشیا
الان باید برم
مامانینا میرن خونه میبینن نیستم دوباره دردسر میشه
-باشه،ولی جواب پیامامو بده
خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه
دیگه نمیدونستم چیکار کنم
عرشیا دلمو زده بود
نمیخواستم باهاش بمونم
اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست
کاش زودتر این زندگی تموم میشد!
بعد خوردن شام به اتاقم رفتم
گوشی رو که برداشتم
پیام داده بود
سعی کردم آرومش کنم
حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم
از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و ادرس خونمون رو بلد شده بود
اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم😢
احساس میکردم یه مترسکم!
من همه چی داشتم
همه چیو تجربه کرده بودم
اما چرا حالم اینقدر بد بود😭
چرا هیچی ارومم نمیکرد
چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟
اصلا من اینجا چیکار میکنم؟
چرا منو آفریدی؟
چرا اینقدر زجرم میدی؟
اصلا کی گفته تو هستی؟
کی گفته خدا هست؟
اگر هستی،کجایی؟
پس تا کی قراره من زجر بکشم؟
چرا هیچی سر جاش نیست؟
چرا هیچکس خوشبخت نیست؟
چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه؟
خدا کجا بود؟
ارامش چیه؟
بسه
چرا تموم نمیشه؟😭😭
شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه!
من چرا جلوشو میگیرم؟
من جرات خودکشی ندارم
اما اون که داره،چرا نذارم خودشو راحت کنه؟
اه😭😭
چرا من نمیتونم خودمو بکشم
چرا؟
حالا دیگه قرص آرامبخش،جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود!
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت 21:00
📚 نویسنده : محدثه افشاری
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلا مانع است.
💖یاران مهدی عجل الله 💖
بسم الله المهدی💚 سلام دوستان بزرگوار ما هر ماه قربونی داریم برای ظهور💚 و گوشت حاصله تقسیم میشه ب
سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزان
دوستان گلم جمعه ان شاءالله قربونی انجام میشه
اگر نذری دارید میتونید اختصاص بدید
یا اگر دوست دارید تو ثواب این قربونی شرکت کنید میتونید هدیه هاتون رو حتی شده ۵۰۰۰ واریز کنید با فیش واریزی پیوی خادم کانال بدید
خیر دو دنیا نصیبتون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۸ مرداد ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 29 July 2020
قمری: الأربعاء، 8 ذو الحجة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹توطئه ترور امام حسین علیه السلام در مکه، 60ه-ق
🔹دعوت عمومی حضرت مسلم علیه السلام در کوفه، 60ه-ق
🔹حرکت امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق، 60ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا روز عرفه
▪️2 روز تا عید سعید قربان
▪️7 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️10 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️22 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
@Jameeyemahdavi313