eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش.‌‌. اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ترسیدم خودمو کشیدم عقب ی دستمال گرفت سمتم با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم سرشو گرفته بود اون سمت خیابون دستاش از عصبانیت میلرزید مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بود و خونریزی میکرد. دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم. ازم دور شد. اون یکی دوستش اومد جلو جلو حرف زدنمو گرف _نامرد در رفت و گرنه میکشتمش بابا مگه ناموس ندارین خودتون رو کرد به منو ادامه داد شما خوبین ؟ جاییتون که آسیب ندید؟ ازش تشکر کردمو گفتم که نه تقریبا سالمم چیزیم نشده هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشام‌ اشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش اه چقدر از خودم بدم اومد پسره ادامه داد _ما میتونیم برسونیمتون سعی کردم آروم باشم +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم _تعارف میکنین ؟ +نه ! پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش همین طور که کتابا و وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم به خودم لعنت فرستادم که چرا گذاشتم برن .. وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم اگه دوباره ...حتی فکرشم وحشتناکه اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم . توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن. کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم همون پسره دوباره گف میرسونیمتون بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین تنم میلرزید خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم. وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید . اصلا نمیدونم چی گفتم بهش فقط لای حرفام فهمیدم گفتم شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش. کل راه تو سکوت گذشت وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم اصلا حالم خوب نبود دائم سرم گیج میرفت همش حالت تهوع داشتم به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور @Jameeyemahdavi313
تقدیم به پیشگاه مقدس امام علی علیه السلام وتمام شهدای اسلام 🍀رزق وروزی روز بیست و ششم ، از حکمت 233 الی حکمت 243 🍀 با تشریف فرمایی به کانال ، رزق وروزی امروز را بهره مند شوید. @yaemamali110
❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ❣ ✨❣بہ نام او ڪه...💞🌸 ✨❣رحماڹ و رحیم است💞🌸 ✨❣بہ احساڹ عادت ✨❣وخُلقِ ڪریم است💞🌸 ✨❣الهی به امیدتو 🆔 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 227 @Jameeyemahdavi313 📿
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۱۲ شهریور ۱۳۹۹ میلادی: Wednesday - 02 September 2020 قمری: الأربعاء، 13 محرم 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد، 61ه-ق 🔹رسیدن خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مدینه و شام، 61ه-ق 🔹شهادت عبدالله بن عفیف رحمة الله علیه 📆 روزشمار: ▪️12 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️22 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️37 روز تا اربعین حسینی ▪️45 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️46 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ✅ @Jameeyemahdavi313
✅ حضرت زهرا علیها‌السلام فرمودند: 📌 هرگاه گریه کنندگان بر حسینم داخل بهشت شوند ، من هم داخل بهشت مى‏شوم. 📚 کتاب اشک حسینی سرمایه شیعه به نقل از البکا،ص۸۶ 🆔 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌺🍃🌼 آیا بستن چشمها در نماز به این دلیل که باز بودن آنها فکر انسان را از نماز باز می دارد ، جایز است؟ 🌹🌹🌹🌹 جواب _ بستن چشمها در نماز مانع شرعی ندارد ، گر چه مکروه می باشد رساله اجوبة الاستفتاءات، ص 109 🌸🌸🌸🌸🌸 @Jameeyemahdavi313
🔴 ثبت ۱۱ میلیون تردد خودرو در تعطیلات تاسوعا و عاشورا !!!! 🔹«ایمان محرابی‌نیا» مسئول سالن عملیات مرکز مدیریت راه‌های کشور: آمار کل ترددهای بین استانی در بازه زمانی ۴ تا ۹ شهریور، ۱۱ میلیون و ۷۹۴ هزار و ۲۱۲ خودرو بوده است. ✍ روغنفکرهايی که به ظاهر نگران سلامتی مردم بودن و شروع به تخريب هيات ها و مراسمات عزاداری کرده بودن نظری ندارن؟ @Jameeyemahdavi313
• -تموم خوشے های دنیا تمـوم شدنیـہ به خاطـرِ یہ لذت زودگـذر، آخرتـت رو تباه نکـن . . .(:☘؛ • •|@Jameeyemahdavi313|•
💖یاران مهدی عجل الله 💖
❤اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ❤ #پارت_اول_ناحله🌹 با باد سردی ک ت
🌹 دیگه نایی برام نمونده بود کلید انداختم و درو باز کردم نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم . تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم رفتم‌ سمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم از درد زیادش صورتم جمع شد دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد خواستم بیخیالش شم ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم یه نگا به ساعت انداختم ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم با عجله از رخت خواب بلند شدم و از اتاق زدم بیرون بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم ولی ازش جوابی نشنیدم مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی. از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم . رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم +ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم مامان یه نگاه معنی داری کرد و گفت _اولا که با دهن پر حرف نزن دوما صدبار صدات زدم خانم شما هوش نبودی دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم مامان با کنایه گفت _نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم +خدایی من درس نمیخونم؟ ن خدایی نمیخونم؟ اخه چرا انقده نامردی؟؟؟ با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم دیگه اینجوری نگو دلم میگیره مامان با خنده گف _خب حالا توعم مواظب خودت باش براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت. کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا ‌. از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه باید با همه چی خداحافظی کنم خیلی لحظات بدی بود اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود . وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی تا اینکه برسیم هزار بار خدا رو شکر کردم و یادم افتاد من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم دریغ از یه خط ... وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم . عادت نداشتم با کسی حرف بزنم از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن . خب دیگه تک‌دختر قاضی بودن این مشکلاتم داره کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیم‌متوجه زخم روی صورتم شد زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بودچشاش و گرد کرد و گفت _وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟ خندیدم و سعی کردم بپیچونمش دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف +ای کلک!!!شیطون نگام کرد و گفت شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده با این حرفش باهم زدیم
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم . مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه های خوشگل امتحانی وارد شد. خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم. معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت _نگاه کن تو همیشه آخری همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم در همین حین مدیر وارد کلاس شد و گفت _چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن دفتر بیان‌. با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم و بزور چپوندم تو کیفم از ریحانه و بچه ها خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون . یه دربست گرفتم تا دم خونه خودمم مشغول تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته و کثیف ماشین شدم یه مانتو تو یکی از مغازه ها نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیکِ قطره های بارون شدم . یه خمیازه کشیدم و محکم زدم تو سرم با این کارم راننده از تو اینه با حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم و رومو کردم سمت پنجره اخه الان وقت بارون باریدنه؟ منم ک ماشالله به بارون حساس مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای بیرون شدم ماشین ایستاد یه نگاه به جلو انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ قرمز خورد پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد. دوسشم کنارش بود خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته. تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود سعی کردم بفهمم چی دارن میگن با خنده داد میزد و میگفت _از بنر نصب کردن بدم میاد از بالا داربست رفتن بدم میاد محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن ! چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه (ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ، زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم) سریع گوشیمو در اوردم زوم کردم و عکس گرفتم یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد ک با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد فکرم مشغول شده بود نفهمیدم کی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!! دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بهش که اروم گفت معلوم نیست ملت حواسشون کجاست بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم تا بخوام کلید و تو قفل بچرخونم موش ابکشیده شدم 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح تون گلباران، امروزتون پر از عطر دعا خدایا..! امروز سبد زندگی دوستدارانت را پر کن از سلامتی، جاودانگی، موفقیت و خوشبختی، آمین روزتون پر انرژی های مثبت 🆔 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 228 @Jameeyemahdavi313 📿
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۳ شهریور ۱۳۹۹ میلادی: Thursday - 03 September 2020 قمری: الخميس، 14 محرم 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️11 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️21 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️36 روز تا اربعین حسینی ▪️44 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️45 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ✅ @Jameeyemahdavi313
هدایت شده از ریحانه
✅ حضرت زهرا علیها‌السلام فرمودند: 📌 هرگاه گریه کنندگان بر حسینم داخل بهشت شوند ، من هم داخل بهشت مى‏شوم. 📚 کتاب اشک حسینی سرمایه شیعه به نقل از البکا،ص۸۶ @Jameeyemahdavi313
تک 🍄🍄🍄🍄 اینم ی غذای نونی آسون وخوشمزه مرغ مکعبی خرد شده فلفل دلمه چهاررنگ،قرمز،نارنجی،زرد،سبز قارچ پیازخرد شده کدوحلقه شده بادمجون حلقه شده سرخ شده سیبزمینی خرد شده وسرخ شده فلفل،نمک،زرچوبه،آویشن،رب ابتدا مرغ راباآبلیمووپیازخردشده وپودر سیر مزه دارمیکنیم وچند ساعت استراحت میدهیم بعد درون ماهیتابه بدون روغن سرخ میکنیم تاآب بندازد وبپزد بعدفلفل دلمه راسرخ میکنیم بعدقارچ را تاآب بندازه وبپزه بعدپیاز راسرخ میکنیم زرچوه،نمک،فلفل سیاه،آویشن،کمی رب میزنیم تاحسابی خوشرنگ شود،بعدمرغ،کدو،فلفل دلمه،قارچ را به آن اضافه میکنیم با خیار شور وپیازو جعفری وی سس آتشین نوووش جان میکنیم امیدوارم درست کنید وخوشتون بیاد ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅─✵💚✵─┅┄ @Jameeyemahdavi313
یہ‌بار یڪےبهم‌میگفت : بعضیام‌هستن‌بجاے‌اینکہ‌ بگن‌من‌دلم‌مےخواد،‌ من‌دوست‌دارم، میگن: ‹خدا›دلش‌مےخواد...! ‹خدا›دلش‌نمےخواد...! ‹خدا›دوس‌داره‌اینجوری...! اینجوری‌‹خدا›دوست‌نداره‌ها...! –اینادقیقاهمون‌کساییَن‌ڪہ خدا‌میشہ‌همہ‌ےزندگیشون : ) ☘•° @Jameeyemahdavi313
🔴‏یک سوغاتی برای رییس‌جمهور مردم جنوب بلوچستان مشکل جدی در آب شرب دارند. نه اینکه آب نباشد؛ مدیریت منابع آب نیست بطوریکه بیابان سیراب است! از منطقه دشتیاری برای رییس‌جمهور یک بطری آب سوغات می‌بریم؛ آب ‎ که مردم می‌خورند! امید که رییس‌جمهور تا ‎ سوغاتی را دریافت کنند. °مجتبی رضاخواه° @Jameeyemahdavi313
آرامش یعنی: قایق زندگیت را دست کسی بسپاری که صاحب ساحل آرامش است الا بذکرالله تطمئن القلوب قشنگترین وشادترین لحظات نصیبتان باد🌺 @Jameeyemahdavi313 •✾🌻🍂🌻✾•
#پروفایل ❤️ @Jameeyemahdavi313
• • • 🏴 [ ] مثل هر سال پر از حسرت اینم ڪہ چہ زود دݪمـان تنگـ براۍ دهہ‌ۍ اول شـد...! 📲 | ♥️ 🔜 | @Jameeyemahdavi313
⚜چرا انسان گناه می‌کند چون در خواب غفلت است، پرده‌ی جهل بر قلبش افتاده است، نمی‌تواند خوب را از بد تشخیص بدهد؛ لذا گناه می‌کند. ❗️باید همیشه مراقب یک بچّه در خانه باشید. دست او را که رها می‌کنید، به خودش خیلی صدمه می‌زند. نمی‌فهمد که این برق کشنده است، به سیم برق دست می‌زند. ممکن است یک سم را سر بکشد و خودش را از بین ببرد. یک مار ببیند، شروع به بازی با آن می‌کند. ❗️آدمی که عقل ندارد و عقلش کم است، نمی‌فهمد که چه چیزی برایش ضرر و چه چیزی نفع دارد. مخصوصا شیطان یک رنگ و لعابی به آن می‌زند و مثلاً همین سم را خوشمزه می‌کند و تعارف می‌کند که بگیر و بخور. ❗️ما هم که در این تاریکی گیر کرده‌ایم و دوست و دشمنمان را نمی‌شناسیم، نمی‌فهمیم این دستی که الان به طرف ما آمده و می‌گوید این جام زهر را بخور، این دست است یا کسی که علم و حکمت به ما می‌دهد، دست 🌟امام زمان ارواحنافداه است. ❗️برای همین جهل آمد و این اتاق قلب ما را تاریک کرد که ما نفهمیم چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. لذا فردی که گناه می‌کند، فهمش کم است و در تاریکی و جهالت است. 💠استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی @Jameeyemahdavi313