همیشه داشتن و از دست دادن
به مراتب آدم را بیشتر ناراحت می کند
تا این که از اول نداشته باشی ...
📚بادبادک باز
#خالد_حسینی
•📖• ↷ #ʝøɪɴ ↯
「°.•✨ @Jameeyemahdavi313
🔴آیت الله طالقانی:مخالفت با رهبری و شخص ایشان (امام خمینی) مخالفت با دین اسلام است.
▪️19 شهریور سالروز وفات آیت الله طالقانی گرامیباد
@Jameeyemahdavi313
🔴تجمع محکومیت توهین به پیامبر اعظم
♦️تجمع مطالبهگرانه طلاب و اساتید حوزه علمیه قم برای احضار و برخورد قاطع با سفیر فرانسه در محکومیت توهین به پیامبر اعظم و سکوت مقاماتِ این کشور در مقابل بازنشر کاریکاتورهای موهن نشریه شارلی ابدو
♦️امروز چهارشنبه، ساعت ۱۱ صبح، مقابل دفتر وزارت خارجه در شهر قم
@Jameeyemahdavi313
💢از حکیمی پرسیدن اوضاع اقتصادی رو چجوری میبینی؟
گفت مردمی را میبینم که مثل آبی روان سرمایه اشان را از بورس به دلار و از دلاربه سکه و از سکه به ماشین میبرند، اما وقتی مردم دلار میخرند چند روز بعد کاهش پیدا میکند و وقتی سهام میخرند بورس سقوط میکند....
به حکیم گفتند پس همه بازنده اند؟
حکیم گفت: همه الا دولت نوسان گیر!!مردمی که امروز با قیمت ۲۵ تومن دلار خریدند مجبورند دو هفته دیگه رو ۱۹ تومن بفروشن.....
@Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهدایی ♥️
تلخترین خاطره یک دختر شهید
گفت بگو باباتون بیاد ولی ما بابا نداشتیم😔
گفتوگو با فرزند شهید مدافع حرم مهدی قاضیخانی در مستند ملازمان حرم
پ:ن:قیمت این لحظه چند؟!
🍃🌱↷
『 @Jameeyemahdavi313 』
#یا_صاحب_الزمان_عج❤️
طلایے ،بےنظیرے، مهربانے ،بس ڪہ آقایے
من بدم
دستـان تو جنس مـرا مرغـوب خواهـد ڪرد
تـو شـرط اصلے جنـّت؛ ولایتـدارِ بـا رأفـت
همیـن تلفیـق ، عالـم را بہ تـو مجـذوب خـواهـد ڪرد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#فرجمولاصلوات💚
@Jameeyemahdavi313
کانال قلم ویژه داستان نوجوانhttps://eitaa.com/joinchat/156368960Ced26a37f41
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_هشتم_ناحله🌹 با شنیدن صدای مصطفی و احوال پرسیش بامادرم استرسم بیشتر شد دستام یخ کرد حالی که د
#پارت_نهم_ناحله🌹
لا اله الا الله بیخیالش بابا اینو گفتم و چشم رو تیپش زوم شد
ولی لاکِردار عجب تیپی داره اینو گفتم خیلی ریز خندیدم دلم میخاس جلب توجه کنم که نگام کنه
نمیدونم چیشد که یهو داد زدم
_ریحووووون
ریحانه که حالا در ماشینو باز کرده بود که بشینه توش وایستاد و نگام کرد
+جانم عزیزم؟
نگام برگشت سمت محمد که ببینم چه واکنشی نشون میده وقتی دیدم هیچی به هیچی بی اختیار ادامه دادم
_جزوه ی قاجارو میفرسم برات !!!
اینو گفتمو از خنده دیگه نتونسم خودمو کنترل کنم خم شدم رو دلم و کلی خندیدم ریحانه هم به لبخند ریزی اکتفا کرد و گفت :
+ممنونتم فاطمه جونم .اینو گفت و نشست تو ماشین .
یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد
پشت چشمم و نازک کردم و رفتم سمت سالن
اه اه اه اخه چرا این پسره غیر عادیه؟ چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره ؟ چرا
کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم چقدر دلم برای ریحانه میسوخت دختر تک و تنها بیچاره
داداششم که ، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد وسایلامو مثه هیولا ریختم تو کیفو سمت حیاط حمله ور شدم با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم
مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم
+دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت ؟
_الان این تیکه بود یا ...؟
+تیکه چیه ؟؟بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم نزدیک عیده ها
_مامان! عید دیگه چه صیغه ایه؟
مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار.
من الان درگیر درساممم. درسسسسااااامممم
+اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا بسه دیگه دختر خودتو نابود کردی
من نمیزارم مصطفی رو به خاطر ....
دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم و نزاشتم ادامه بده.
_مامان من حرفمو گفتم
بین من و مصطفی هیچ حسی نیست حداقل از طرف من من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم این مسئله از نظر من تموم شدست خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجبش اینو گفتمو رفتم سمت اتاقم .
وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم وای !
تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم یه دور زنگ زدم جواب نداد برا بار دوم گرفتم شماره رو منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم.
ینی اشتباه گرفتم شماره رو؟ دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد .
دوباره صدا مردونه هه بود
+سلام
با شنیدن صدای محمد دستپاچه شدم نمیدونستم باید چی بگم به خودم فشار اوردم تا نطقم باز شه با عجله گفتم :
_الو بفرمایین ؟!
دیگه صدایی نشنیدم
فک کنم بدبخت کف اسفالت پودر شد کم مونده بود از سوتی ای ک دادم پشت تلفن اشکم در اد.
بلند گفتم
_دوست ریحان جونم ممنون میشم گوشیشو بهش پس بدین و تلفن دیگران و جواب ندین!
اینو گفتمو دوباره تلفنو قطع کردم از حرص دلم میخواست مشت بزنم به دیوار چند بار فاصله ی بین دستشویی و اتاقمو طی کردم که موبایلم زنگ خورد
شماره ناشناس بود برداشتم جواب ندادم تا ببینم کیه که صدای ریحانه و شنیدم
+الو سلام . فاطمه جان !
بعد از اینکه مطمئن شدم صدای ریحانه است شروع کردم به حرف زدن
_سلام عزیزم . چیشد ؟ بابات حالش خوبه ؟
چرا خودت تلفنتو جواب نمیدی ؟
+خوبه فعلا بهتره ببخشید دیگه حسابی شرمندت شدم
شماره خونتونو نداشتم
بعد داداشمم ک ..سکوت کرد
رفتم جلو اینه و تو اینه برا خودم چش غره رفتم ادامه داد
+داداشمم که نمیزاره به شماره نا آشنا جواب بدم سعی کردم در کمال خونسردی باهاش حرف بزنم
_خب ان شالله که حال پدرتون زودتر خوب میشه زنگ زده بودم حالشونو بپرسم
راستی ریحانه جان ! جزوه رو فرستادم برات
+دستت درد نکنع فاطمه
ممنون بابت محبتت لطف کردی
_خواهش میکنم خب دیگه مزاحمت نمیشم فعلا خدانگهدار
+خداحافظ.
سریع تلفنو قطع کردم و پریدم رو تخت
محمد :
پنجره ی ماشین و تکیه گاه آرنجم کردم یه دستم رو فرمون بود نگاهم و به در مدرسه ریحانه دوخته بودم
حدس زدم اگه خودم نرم داخل ریحانه پایین بیا نیست
ی دستی ب موهام کشیدم و به همون حالت همیشگی برشون گردوندم از ماشین پیاده شدم تو دلم خدا خدا میکردم زنگ تفریحشون نباشه !خوشبختانه با دیدن حیاط خلوتشون فهمیدم که همچی امن و امانه
در زدم و وارد دفتر مدیر شدم بعد اینکه بهشون گفتم اومدم ریحانه رو ببرم سریعا از مدرسه بیرون رفتم و به در ماشین تکیه زدم تا بیاد مدیرشون یکی و فرستاده بود ک به ریحانه بگه من اومدم چند دیقه بعد صورت ماهه خواهرم به چشمام خورد خواستم ی لبخند گرم بزنم ک بادیدن کسی کنارش همونطور جدی موندم !
صدای ریحانه رو شنیدم ک گفت :
+سلام داداش یه دیقه واستا الان اومدم
توجه ام جلب شد ب دختری ک با تعجب بهم خیره شده بود خیلی نامحسوس یه پوزخند زدم و تودلم گفتم امان از دختر بچه های امروزی !
وقتی ریحانه اومد سمت ماشین ماشین و دور زدم و در طرف راننده و باز کردم و نشستم شیشه پنجره طرفه ریحانه باز بود هنوز درو باز نکرده بود که دوستش بلند صداش زد: ریحون
اخمام توهم رفت خیلی بدم میومد دختر جیغ بزنه.
و مخصوصا اسم ابجیمو اینجوری صدا کنن!
ریحانه جوابش و داد میخواستم بش بگم بشین بریم ولی خب کنترل کردم خودمو کلافه منتظر تموم شدن گفتگوشون بودم
دوباره داد زد :
+جزوه قاجارو میفرسم برات
خواستم اهمیتی ندم به جیغ زدنش که یهو بلند بلندد زد زیر خنده واییی خداا اگه ریحانه اینجوری میخندید تو خیابون میکشتمش نمیتونستم کاری کنم که از اینجور رفتارا بدم نیاد .هرکاری میکردم ریلکس باشم فرقی نمیکرد و ناخود آگاه عصبی میشدم
ریحانه هم خیلی خوب با خصوصیاتم آشنا بود
خندید ولی صدایی ازش بلند نشد دوستش و فاطمه خطاب کردصدایی که از دوستش شنیدم به شدت برام آشنا بود مخصوصا وقتی جیغ زد ریحانه نشست تو ماشین میخواستم برگردم و یه بار دیگه با دقت ببینم ولی میترسیدم خدایی نکرده هوا برش داره
دخترای تو این سن خیلی بچه ان فکر و خیال الکی تو ذهنشون زیاده با این حال ب دلیل کنجکاوی خیلی زیادم طوری که متوجه نشه ، نگاهش کردم
بعد چند ثانیه پامو رو گاز فشردم و حرکت کردم
فکرم مشغول شده بود تمرکز کردم تا بفهمم کجا دیدمش و چرا انقدر آشناست یهو بلند گفتم عه فهمیدم
بعد چند ثانیه مکث زدم زیر خندهه و تودلم گفتم
آخییی اینکه همون دخترس چقدر کوچولوواییی منو باش جدیش گرفته بودم خب خداروشکر الان که فهمیدم همسنه خواهرمه خیالم راحت شد !
توجه ام جلب شد به ریحانه که اخمو و دست ب سینه به روبه روش خیره شده بود با دیدن قیافش خندم گرفت زدم رو دماغش و گفتم
_چیهه بازم قهریی ؟
حق ب جانب سریع برگشت طرفم و گفت:
+ ۱۰۰ بارصداتتت زدم .عه عه عه معلوم نی حواسش کجاست نشنید حتی !
لپش و کشدم و گفتم :
_خو حالا توهم حرص نخور جوجه کوچول
چش غره داد ک گفتم :
_سلام بر زشت ترین خواهر دنیا
حال شما چطوره
با همون حالت جواب داد:
+ با احوال پرسی شما راسی بابا چطوره کجاست ؟
_خونس پیش داداش رفتیم خونه زود اماده شو که بریم
پکر گفت :
+چشم
_نبینم غصه بخوریا
لبخند قشنگی زد و دوباره ب دستش خیره شد رسیدیم خونه داداش علی برامون ناهار و آماده کرده بود
ما که رسیدم خونه خیالش راحت شد و رفت سر کارش
خیلی زود آماده شدیم و بعد خوردن ناهار
اینبار با پدرم نشستیم تو ماشین بابام اولین الگوی زندگی بود و از بهترین آدمایی که میشناختم
حاضر بودم جوونمم بدم تا کنار ما بمونه داغ مادرمون نفس گیر بود وطاقت غمِ دیگه ای رو نداشتیم
یکی دوساعت بود که تو راه بودیم بی حوصله به جاده خیره شده بودم بابا خواب بود صدای زنگ موبایل ریحانه همین زمان بلند شداز توآینه نگاش کردم و گفتم کیه ؟صداشو قطع کرده بود و به صفحه اش نگا میکرد
وقتی دیدم جواب نمیده دستم و بردم پشت تا گوشی و بده بهم بی چون و چرا موبایلش و گذاشت کف دستم
تماس قطع شده بود گوشی و گذاشتم روی پام ک اگه دوباره زنگ زد جواب بدم چند ثانیه بعد دوباره زنگ خورد جواب دادم و گفتم:الو؟
بازم قطع شده بود بعد چند لحظه زنگ خورد حدس زدم مزاحمیه و بازیش گرفته واسه همین لحنم و ملایم کردم و گفتم :
_ سلام
وقتی جواب نداد اماده شدم هرچی میتونم بگم ک
صدای نازک ودخترونه ای مانع حرف زدنم شد
گفته بود: الو بفرمایین
حدس زدم از دوستای ریحانه باشه وقتی ب جملش فکر کردم یهو منفجر شدم گوشی وازخودم فاصله دادم و لبم و به دندون گرفتم تا صدام بلند نشه
ریحانه که قیافه سرخمم و دید دستپاچه گفت :
+کیه داداش
دوباره گوشی و کنار گوشم گرفتم
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰
⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است
✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور
@Jameeyemahdavi313
ســلام
صبح تون بخیر
آرزو مـیکنم
دراین روز زیبا
دلتون پراز محبت
روزتون پُراز رحمت
زندگیتون پر از برکت
زندگی تون غرق در آرامش
🆔 @Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
میلادی: Thursday - 10 September 2020
قمری: الخميس، 21 محرم 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه)
- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️14 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️29 روز تا اربعین حسینی
▪️37 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️38 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
✅ @Jameeyemahdavi313
✅ امام رضا (علیه السلام)فرمودند:
📌 بهترین ثروت و ذخیره انسان صدقه ای است که در راه خدا میدهد.
📚 مسندالامام رضا (علیهالسلام)، ج۲، ص۲۰۸
🆔 @Jameeyemahdavi313
3c8c87bf8a5b1e83123f75358ed5f2518b1d1063.mp3
2.94M
چه کسانی اجرشون از شهید بالاتره؟!
@Jameeyemahdavi313
توصیه امام حسین(ع) درباره صاحب الزمان(عج)
💠چنان که حضرت امام حسین(علیهالسلام) در عالَم مکاشفه به یکى از علماى قم فرمودند: «مهدى ما در عصر خودش مظلوم است، تا مىتوانید درباره آن حضرت(عج) سخن بگویید و قلم فرسایى کنید؛ آنچه درباره شخصیّت این معصوم بگویید، درباره همه معصومین (علیهم السلام) گفتهاید؛ چون حضرات معصومین علیهم السلام همه در عصمت و ولایت و امامت یکى هستند و چون این زمان، دوران مهدى ما است سزاوار است درباره او بیشتر گفتگو شود.» و در خاتمه فرمودند: «باز تأکید مىکنم درباره مهدى ما(عج) زیاد سخن بگویید و بنویسید، مهدى(عج) مامظلوم است، بیش از آنچه نوشته و گفته شده باید درباره اش نوشت و گفت».
📚ترجمه صحیفه مهدیه،۵۹
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
@Jameeyemahdavi313
🌹گرامیباد سالگرد شهادت دومین شهید محراب، آیت الله #مدنی ، نماینده امام راحل در استان آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز توسط گروهک تروریستی آمریکایی منافقین ۲۰ شهریور۱۳۶۰
@Jameeyemahdavi313
✊اطلاعیه | تجمع مردمی محکومیت اهانت به پیامبر اعظم و قرآن مجید
◾زمان: پنجشنبه ۲۰ شهریور ساعت ۱۷
◾میدان امام حسین(ع)
@Jameeyemahdavi313
#دل_نوشته
✍ گر چه در خوب ترین حالَتِ مان نیز بَدیم
جز درِ خانه ےِ ارباب دَرے را نزدیم ..!
#استاد_عزیزی
🌹♥️↷
『 @Jameeyemahdavi313
<🍂🌸>
"شادی را منتقل میکرد، مثلِ برگهی نعناعی رقصان در فنجانِ چایی."
✍🏻|• #میسا_دورقی
☘•° @Jameeyemahdavi313
🔴شايد خاطرتون نباشه، ولى سال ٩٣ وقتى #شارلی_ابدو به پيامبراكرم(ص) توهين كرد، روزنامه اصلاح طلب مردم امروز به سردبيرى #محمدقوچانى از اين توهين حمايت كرد.
ميخواستم بگم يادتون نره اينا كى هستن
اصلاح طلب=منافق
@Jameeyemahdavi313
چطور از کودکان در فضای ناامن اینترنت مراقبت کنیم؟
@Jameeyemahdavi313
#مهدے_جان❤️
ما گرفتار #حسینیم، خدا شاهدِ ماست
تا ابد یارِ حسینیم، خدا شاهدِ ماست
کِی دگر #مسلمِ دوران سرِ بازار شود
«نگذاریم دگر واقعه تکرار شود»
مَردِ میدان عمل، پای ولی میماند
در رکابِ سپهِ #سید_علی میماند
پشت بر راه امام و شهدا باشد، ننگ
نهَراسیم ز تهدید و ز تحریم و ز جنگ
ما سخن را ز لسان #شهدا میگوئیم
«نَـه» به هر لایحهٔ بی سر و پا میگوئیم
با شما دوست و با دشمن تان در #حربیم
آگه از بَد دلی و توطئه های #غربیم
مُزدِ ما را سفر کرب و بلا خواهد داد
اربعین پاسخِ هر توطئه را خواهد داد
ما ز #تو ، غیر تو را هیچ نخواهیم بیا
جز توَلای شما هیچ نخواهیم بیا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@Jameeyemahdavi313