eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_شصت_و_چهار_ناحله🌹 قدم هام رو تند کردم وسمت اتاق بابا رفتم. در زدم و بدون اینکه منتظر شنیدن جو
🌹 الان تو شرایطی بودم که اگه محمد بدون هیچ علاقه ایم میومد خاستگاریم باهاش ازدواج میکردم. اینکه کارش براش عزیز تر از من بود الان چندان مهم نبود .در حال حاضر فقط خودش بود که اهمیت داشت به آروم یه باشه ای گفتم. لبخند زد و گفت :برم به ریحانه بگم بیاد تا بیشتراز این آبرومون نرفت نگام چرخید به طرف ریحانه.نشسته بود روی تاب وآروم تکون میخورد و باخنده به ما نگاه میکرد.یه گوشی هم دستش بود وسمت ما گرفته بود. با دیدنش تواون وضعیت بلند زدم زیر خنده که محمد لبخندش جمع شد و به اطراف، نگاه کرد.پارک خیلی شلوغ نبود و کسی متوجه من نشد.متوجه سوتیم شدم وتو دلم به خودم فحش دادم.بی اراده گفتم :ببخشید و سرم و پایین گرفتم. چیزی نگفت وبه طرف ریحانه رفت. اه فاطمه لعنت بهت آخرش بدبخت و پشیمون میکنی.با ریحانه در حالی که میخندیدن اومدن ریحانه نشست کنارم‌ و روبه محمد که ایستاده بودگفت :شکارتون کردم داداش. الان رسانه ای میشین. محمد خندید و گفت :باشه گوشیش و از دست ریحانه گرفت یخورده که گذشت ریحانه گفت :اه حوصله ام سر رفت.محمد برو یچیزی بخر بخوریم.محمد همونطور که ایستاده بود و نگاهش به گوشیش بود گفت :چی بخرم؟ ریحانه مثل بچه ها با ذوق گفت: بستنییی محمد خندید و رفت ریحانه:عه پسره خل نپرسید چه بستنی میخواین .همینطوریی رفت ناخوداگاه گفتم :بی ادب خودت باید میگفتی ریحانه اول با تعجب نگام کرد و بعد زد زیر خنده و گفت :اوه اوه من واقعا از شما معذرت میخوام .هیچی دیگه کارم در اومد .از این به بعد (تو)به این داداشم بگم منو میکشی حرفش حس خوبی بهم داد.منم خندیدم. گوشیم زنگ خورد.با دیدن اسم آقای رسولی از جام بلند شدم.یکی از همکلاسی های دانشگاه بود.ترسیدم‌محمد بیاد .از ریحانه عذر خواهی کردم و ازش به اندازه ای که دیده نشم دور شدم به یه درخت تکیه دادم و جواب دادم ازم چندتا سوال پرسید که بهشون جواب دادم اظطراب داشتم ومیخواستم قطع کنم ولی هی ادامه میداد وحرفش و تموم نمیکرد‌کلافه چشمم و بستم و منتظر موندم حرفش تموم شه. +راستی خانوم موحد،دیروز کارتون عالی بود دکتر گفت فقط شما نمره کامل وگرفتید تبریک میگم. دوباره با یاد آوریش خوشحال شدم و با لبخند گفتم : ممنونم آقای رسولی .ببخشید من باید برم . +چشم ببخشید مزاحم شدم. بازم دستتون درد نکنه خداحافظ. _خواهش میکنم،خدانگهدار سرم تو گوشی بود.به سرعت برگشتم عقب و دوقدم برداشتم که رسیدم به محمد .رفت عقب تا باهاش برخورد نکنم با ترس نگاهم افتاد به بستنی قیفی تو دستش گرفتش سمتم استرسم باعث شد یه سوال احمقانه بپرسم :از کی اینجایید ؟ با تعجب نگام کرد و چند ثانیه بعد یه پوزخند زد.تازه متوجه زشتی سوالی که پرسیده بودم شدم.به بستنی نگاه کرد و گفت :آب شد بگیرید لطفا با دست های لرزون بستنی وارزش گرفتم برگشت که بره.نمیخواستم بخاطر یه سوال احمقانه سرنوشتم خراب شه و کلی تصورات اشتباه راجبم داشته باشه واس همین پشت سرش رفتم قدم هاش و بلند برمیداشت،منم واسه اینکه بهش برسم تند تر رفتم .از ترس دستپاچه شده بودم وهی به علیرضا(رسولی) لعنت می فرستادم صداش زدم :آقا محمدخیال نمیکردم انقدر سریع برگرده ولی برگشت سمتم واتفاقی که نبایدمیافتاد افتاد. چون برگشتش غیر منتظره بود فاصله بینمون خیلی کم شد و بستنیم به لباسش خورد. بلند گفتم وایی و زدم رو صورتم با ترس بهش زل زدم‌ داشت به لباسش که لکه سفید بستی قیفیم روش چسبیده بود نگاه میکرد.بخاطر سوتی های زیادی که داده بودم دلم میخواست بشینم وفقط گریه کنم ،چون کاره دیگه ای هم ازم بر نمیومد. قیافش جدی بود.همینم باعث شد ترسم بیشتر شه. شروع کردم به حرف زدن :آقای رسولی هم دانشگاهیمه .زنگ زد چندتا سوال درسی ازم بپرسه بعدشم بخاطر موفقیتم تو امتحان بهم تبریک گفت.بخدا فقط همین بود.اون سوال احمقانه رو هم،چون هل شدم پرسیدم نفسم گرفت انقدر که همچیزو پشت هم و تند تند گفتم.سریع یه دستمال تمیز از جیبم در آوردم.انقدر ترسیده که چیزی نمیفهمیدم میترسیدم به چشم هاش نگاه کنم دستمال و کشیدم روی پیراهنش و بستنی و از روش برداشتم همینطور که پیراهن و پاک میکردم گفتم :توروخدا ببخشید بخدا حواسم نبود اصلا در بیارید براتون میشورمش میارم بلاخره جرئت به خرج دادم و سرم و بالا گرفتم و بهش نگاه کردم تا ببینم چه عکس العملی نشون داده. با یه لبخند خوشگل ،خیلی مهربون نگام میکرد دلم با دیدن نگاهش غنج رفت گفت:من ازتون توضیحی خواستم؟ به بستنی آب شده ی توی دستم نگاه کرد و ادامه داد: دیگه قابل خوردن نیست بریم یکی دیگه اش و بخریم. از این همه مهربونی تو صداش ،صدای قلبم بلند شد! یه شیر آب نزدیکمون بود رفتم طرفش و دستم و شستممحمد منتظرم ایستاده بود رفتار مهربونش یه حس خوب و جایگزین ترسم کرده بود همراهش رفتم پیش ریحانه که با اخم نگامون
+فاطمه اون حتی حاضر نشد بخاطرتو از کارش بگذره بازم میگی دوستت داره؟ _مگه همیشه نمیگفتین بهترین آدما اونایین که ارزش هاشون وعقایدشون و باچیزی عوض نکنن؟واسه محمد کار جز ارزش هاش به حساب میاد +بخاطر محمد مصطفی رو...؟ _نه بابا بخدا نه.این دوتا هیچ ربطی بهم ندارن .بابا درست نیست بخاطر دلخوریتون از من اون بیچاره انقدر اذیت شه میدونم فهمیدید چقدر آدم با اراده ای توروخدا اجازه بدید. +فاطمه حرفات داره نا امیدم میکنه میگی میدونی خوشبختیت و میخوام ،میگی میدونی میتونم آدم هارو بشناسم‌،با این وجود با من بحث میکنی؟مگه من بچه ام که باهات لج کنم. تو عقلت کامل شده منم به نظرت و انتخابت احترام میزارم. ولی دلم میخواست بیشتر ازاین بهم احترام بزاری و به حرفام اعتماد کنی دیگه‌ مهم نیست حالا که بحث و به اینجا کشوندی بزار برات بگم فاطمه من قصدم از تمام مخالفت هام واسه این بود که بیشتر بشناسمش، میخواستم امتحانش کنم. میخواستم از احساس تو بیشتر بدونم دلم نمیخواست احساسی و بدون منطق رفتار کنی من از دار دنیا یه بچه بیشتر ندارم اونم به سختی و بعد کلی نذر و نیاز خدا بهم هدیه کرد .از من انتظار داشتی به راحتی قبول کنم با کسی ازدواج کنی که تازه شناختیمش؟ سرنوشت تو برام خیلی مهمه. آینده ات واسم خیلی مهمه. خودت برام خیلی مهمی. مگه من جز تو و مادرت چی دارم؟ الان هم اونی میشه که تو میخوای، اگه انقدر مطمئنی خوشبخت میشی من نه شرطی دارم نه مخالفتی، یعنی از اول هم‌ نداشتم، فقط تو اونقدر برام ارزش داشتی که به راحتی قبول نکنم رفتم کنارش نشستم و بوسیدمش : فاطمه باید قول بدی خوشبخت شی و هیچ وقت از انتخابت پشیمون نشی واینکه، کسی از حرف های امشبمون چیزی نفهمه فقط تو و مادرت میدونین نیت من چی بوده. _چشم بابا چشم‌ حس میکردم امشب بهترین شبه زندگیمه.دل پرازآشوبم آروم گرفته بود انقدر حالم خوب بود که دلم میخواست زنگ بزنم به محمد و همه چیز و براش بگم بگم بابام راضی شده و دیگه مشکلی نیست ولی صبر کردم تا فردا به ریحانه خبر بدم. چهار روز از آخرین دیدارم با محمد گذشته بود با مامانم و دختر خالم‌ تو راه آزمایشگاه بودیم از اینکه قرار بود محمد و ببینم‌ به شدت خوشحال و هیجان زده بودم. از وقتی که بابام به ازدواجمون رضایت داد احساس میکنم دارم رو ابرها راه میرم داشتم به محمد فکر میکردم که،سارا زد رو بازوم‌و گفت : عروس خانوم‌ پیاده شو رسیدیم. اینطور خطاب شدن من رو سر ذوق می آورد از ماشین پیاده شدم ‌و روسریم رو مرتب کردم با مامان هم قدم شدم و رفتیم داخل با اینکه ساعت ۸ و نیم صبح بود ،آزمایشگاه تقریبا شلوغ بود. با چشم هام دنبال چهره آشنا میگشتم که یهو نگاهم به محمد افتاد و با شوق گفتم‌: مامان ،اونجان رفتیم سمتشون. ریحانه که تازه متوجه ورودمون شد، ایستاد و با قدم های بلندخودش رو به ما رسوند .بعد سلام و احوال پرسی با مامان و دخترخاله ام‌، طبق معمول خودش و تو بغلم پرت کرد و گفت: سلام زن داداش خوشگل من محمد به مامان اینا سلام میکرد خجالت زده ریحانه رو از خودم جدا کردم و نگاهم و سمت محمد چرخوندم که با لبخند سرش و پایین گرفته بود با صدای آروم به ریحانه سلام‌ کردم و با تشر اسمش و صدا زدم ریحانه خندید و گونه ام و بوسید یه قدم جلوتر رفتم که محمد هم سرش و بالا گرفت بهش سلام کردم‌که با همون لبخند روی صورتش جوابم و داد. محمد و مادرم به طرف پذیرش رفتن و ماهم روی صندلی ها منتظر نشستیم به محمد نگاه کردم، یه پیراهن چهار خونه با زمینه خاکستری پوشیده بودو یه شلوار مشکی هم پاش بود. بهش خیره بودم که ریحانه گفت : دختره به کی نگاه میکنی؟ گیج برگشتم طرفش و گفتم :چی؟هیچکی. ریحانه خندید و سارا آروم کنار گوشم‌ گفت:فاطمه آبرومون و بردی انقدر ندید بدید بازی در نیار.. 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور @Jameeyemahdavi313
❤️☘ ️بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ☘❤️
سلام آقای خوب من،مهدی جان♥️ 🍃دوباره صبح و دوباره سلام... ✨دوباره آرمیدن در پرنیان یاد و مهر شما... 🍃دوباره پر گشودن در آسمان لطف شما... ✨دوباره پناه گرفتن در حریم نام شما... 🌞دوباره صبح و دوباره سلام... دوباره حرف زدن و راز گفتن با قلب مهربان شما... 🌸دوباره سیراب شدن از سر چشمه زلال عنایت شما... 🌞دوباره جان گرفتن از تشعشع گرم نگاه شما... 🌸دوباره صبح و دوباره"سلام بابای ما"... 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی تمام مسلمانان جهان 💚 292 @Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۵ آبان ۱۳۹۹ میلادی: Thursday - 05 November 2020 قمری: الخميس، 19 ربيع أول 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️15 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️19 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️21 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️24 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) ▪️46 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ✅ @Jameeyemahdavi313
✅ امام علی علیه‌السلام: 📍 ما بَرَأَ اللّه ُ نَسَمَةً خَيرَا مِن مُحَمَّدٍ صلي‌الله‌عليه‌و‌آله؛ 📌 خداوند آفريده اى بهتر از محمّد نيافريده است. 📚 کافی، ج۱، ص۴۴۰ 🆔 @Jameeyemahdavi313
✅میرزا اسماعیل دولابی (ره) : موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. 👌وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. 🔸 آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. 🔸ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. 💟حضرت امیر علیه السلام فرمود: یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. ‼️ آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن. 🍃 🌺 ✨🍃 🌺 ✨🍃 🌺 👉 @Jameeyemahdavi313
🔴اگر پیروز انتخابات شود به معرکه گیری سطحی اصلاحطلبان نگاه نکنید که سعی دارند بایدن را منجی خود معرفی کنند. حقیقت پیروزی بایدن بر ترامپ فرارتر از معرکه گیری ذلیلانه مشتی بی وطن غربزده در ایران است . هنوز مانده تا خوشحالی اصلاحطلبان از پیروزی بایدن در انتخابات آمریکا به عزا تبدیل شود. حقیقت پیروزی بایدن بر ترامپ و تک دوره ای شدن ریاست جمهوری ترامپ به معنای شکست فاحش سیاست های منطقه ای و بین المللی هیئت حاکمه آمریکاست . اقدامات نابخرادانه ترامپ در منطقه غرب آسیا مانند ترور سپهبد قاسم سلیمانی ،پایگاه آمریکا را در میان متحدانش در وضعیت بسیار متزلزلی قرار داد و حالا با شکست ترامپ آمریکا مجبور به عقب نشینی از برخی مواضع خود در غرب آسیاست. این عقب نشینی به معنای گسترش حوزه نفوذ جمهوری اسلامی و جبهه مقاومت است . قدرت نمایی موشکی سپاه در روز شمارش آرای انتخابات آمریکا حکایت از عزم جدی جبهه مقاومت برای عقب راندن آمریکاییها از منطقه را دارد. عقب نشینی آمریکا از خاورمیانه به معنای افول قدرت آمریکاست و بیشترین ضربه را متحدین آمریکا در منطقه خواهند خورد . بزودی شاهد خواهیم بود که شادی جریان غربگرا در ایران تبدیل به عزا و یاس خواهد شد چرا که دیگر آمریکا آن توان و قدرت گذشته را نخواهد داشت که از مزدوران و کاسه لیسان خود در کشورهای منطقه حمایت کند.