eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
249 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
بگیرش تکونش بده _وا آقا محمد ! بچم شیشه شیره مگه؟ +خب حالا شوخی کردم. بچه رو از تو کریر گرفتم تو بغلم پستونکش و از تو کیفم در اوردمو گذاشتم تو دهنش +خسته که نشدی؟ _چرا شدم +باشه پس بریم کریر بچه رو گرفت و رفت و پشت سرش رفتم قرار بود بریم خونه ی مامان انقدر پتو رو دور بچه پیچونده بودم صورتش هم دیده نمیشد داشتم پتو رو از صورتش کنار میزدم که خوردم به محمد سرمو بالا گرفتم و نگاش کردم _چرا ایستادی؟ حالت جدی به خودش گرفته بود +حلالم نمیکنی؟ دستم و زدم زیر چونمو گفتم _اووووم خب باید فکرامو بکنم‌ +نه جدی میگم _خب منم جدی گفتم دیگه چیزی نگفت برگشت و دوباره به راهش ادامه داد از گلزار که خارج شدیم سوئیچ ماشینو زد و در رو واسم باز کرد نشستیم تو ماشین چند دقیقه بعد حرکت کردیم سمت خونه ی مامان اینا... چهارنفری دور بچه رو گرفته بودیم و داشتیم شباهتاش به خودمون وپیدا میکردیم. ریحانه بینی بچه رو کشید و گفت : +ببینین دماغ زشتش به خودم رفته سارا گفت : نه بابا خدا رو شکر هیچ شباهتی به عمه اش نداره ریحانه واسش چش غره رفت و با عشق به بچه خیره شد +برادرزاده ی ناز خودمی بچه شروع کرد به گریه کردن شمیم بغلش کرد و +عه عه بچه رو کشتین شماها ولش کنین دیگه. بزور خودم و روی تخت جابه جا کردم _شمیم جون بچه رو بده +نه خیر نمیخواد بچه سرما میخوره هر وقت خوب شدی بهش شیر بده ‌ نرگس با یه لیوان ابجوش عسل و لیمو اومد بالا سرم ایستاد +بیا اینو بخور جون بگیری ازش گرفتمو به زور خوردم. _اه چقدر بدمزه... محمد در اتاق رو زد و اومد تو ‌و با عصبانیت ساختگی گفت +بدین بچمو بابا لهش کردین به خدا بزارین دو کلوم باهم حرف بزنیم بچه رو از شمیم گرفت و رفت بیرون بچه ها دورم روی تخت نشستن و هر کی یه چیزی میگفت که یهو صدای شکستن اومد نرگس محکم زد تو سرش و گفت _یاحسین فرشته... حرفش تموم نشده شمیم و ریحانه هم همراهش دوییدن بیرون اطرافم رو که خلوت دیدم به پلکام اجازه ی استراحت دادم این سرماخوردگی لعنتی از پا درم اورده بود جون باز و بسته کردن پلکام رو نداشتم تو این مدت طبق معمول تنها کسی که بیشتر از همه اذیت شد محمد بود همه ی کارای خونه و بچه رو دوشش بود غذا رو که بار گذاشتم به اتاق برگشتم محمد تو اتاق بود و زینب و روی پاهاش خوابونده بود زینب هم با صورت محمد بازی میکرد محمد لپشو باد کرده بودو دو تا مشت زینب و میزد به صورتش و باد لپشو خالی میکرد و زینب بلند بلند میخندید انقد تو این حالت خنده دار شده بود که نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده ‌محمد و زینب با تعجب برگشتن سمت من و با من خندیدن به محمد گفتم _فکر نمیکنی زیاد زینب دوستت داره؟ قیافشو بچگونه کرد و گفت : +چیه مامان خانم؟حسودی؟ خندیدم و _بله که حسودم پس من چی؟ +خب تو هم منو دوس داشته باش _خیلی پررویی محمد +آره خیلی _اخه یه وقت میری سرکار منو اذیت میکنه برام زبون در اورد و گفت +خوبه دیگه _تو دیگه کی هستی؟ _عجب ادمیه پاشد و نشست رو تخت +میگم فاطمه شاید هفته ی بعد... _هفته ی بعد چی ؟ +هیچی بوی سوختنی میاد چیزی رو گازه ؟ _نه چیزی رو گاز نیست دوباره چه خبره؟هفته ی بعد چی؟ +هیچی دیگه میگم این زینب خرابکاری کرده فکر کنم بیا عوضش کن _داری طفره میری +عه عه من برم دستشویی ببخشید بچه رو گذاشت رو تخت و رفت بیرون از اتاق این که چی میخواست بگه خیلی ذهنمو درگیر کرده بود از هر دری خواستم ازش بپرسم طفره رفت و چیزی نگفت. انقدر که گریه کرده بودم سر درد خیلی بدی گرفتم. انقدر حالم بد بود که دیگه حتی نمیخواستم صدای محمد رو بشنوم دستم رو به سرم گرفتم و گفتم : +تو رو خدا ادامه نده مگه تا الان من بهت میگفتم کجا بری کجا نری...خدا شاهده خدا شاهده حالم بده نمیگم نرو ولی میگم الان نرو محمد زینب چی؟من چی؟دوسمون نداری؟ مارو کجا میخوای بزاری بری؟ دو تا دستش و گذاشت رو چشماش و با حالت عصبی گفت +نزن این حرفا رو پاشد و از اتاق بیرون رفت. بعد از چند ثانیه صدای باز و بسته شدن در اومد که متوجه شدم رفت بیرون به زینب که مظلوم روی تخت خوابیده بود خیره شدم با دیدنش گریم شدت گرفت از اتاق رفتم بیرون و نشستم رو مبل دو تا زانوم رو تو بغلم جمع کردم و سرم و روش گذاشتم. گریه امونم رو بریده بود نمیدونستم چرا انقدر بیتابی میکنم مَنی که این همه منتظر این حرفش بودم مَنی که این همه مدت خودم رو آماده کرده بودم آماده ی خداحافظی... 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها💚🤲
♥️ یا صاحب الزمان ♥️ ✨ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت ✨دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت ✨هم بام فلک پایگه قدر و جلالت ✨هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 315 ♥️ @Jameeyemahdavi313
☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۹ آذر ۱۳۹۹ میلادی: Sunday - 29 November 2020 قمری: الأحد، 13 ربيع ثاني 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) 📆 روزشمار: ▪️22 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️30 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️50 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️60 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️67 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌸امام علی علیه السلام : ما اَقبَحَ بِالانسانِ أَنْ یكونَ ذاوَجهَین. چقدر قبیح است که انسان دارای دو چهره متضاد و متفاوت باشد ✅فهرست غررالحکم صفحه395 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پیشگیری از کرونا 🧂از بهترین نسخه های پیشگیری از ویروس کرونا استفاده از قرقره آب نمک است. استاد خیراندیش انجام این نسخه را بسیار ضروری و کاربردی میدانند. به ازای یک لیوان آب ، یک قاشق چایخوری نمک باید اضافه کنید. این آب نمک را در بطری های شیشه ای بریزید ودر دسترس خانواده قرار دهید و در طول روز از قرقره آب نمک بهره بگیرید تا حلق شما بخوبی ضدعفونی شود. 📚سایت حکیم خیراندیش @Jameeyemahdavi313