آیا در ما خیری هست؟...
🌸امام باقر (علیه السلام) فرموده اند:
اگر خواستی بدانی که در تو خیری هست یا نه، به دلت بنگر. اگر اهل طاعت خدا را دوست داشت و از اهل معصیت بدش می آمد، در تو خیری هست و خداوند تو را دوست می دارد؛
اما اگر دلت از اهل خدا بدش می آید و اهل معصیت را دوست می دارد، در تو هیچ خیری نیست و خداوند تو را دوست ندارد و هر انسانی با کسی است که او را دوست دارد.
📚اصول کافی، ج۳، ص۱۹۲
@Jameeyemahdavi313
💐 #عید_غدیر
آیا نمی خواهید در روز غدیر با امام زمانتان یک بیعت واقعی داشته باشید؟!
ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام یک پذیرش 'عملی' هم می خواهد.
آن زمان مردم مدینه زباناً و عملا عهد خود را شکستند و مردم این زمان عملا این عهد را زیر پا گذاشته اند.
هر گناهی که از شیعه صادر می شود خروج از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است. آقا امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند: انجام هر گناه مثل هفتاد بار کشتن منِ علی است!
معنای ولایتی که آنروز رسول اکرم صلی الله علیه و آله تاکید کردند این است که از نظر 'عملی' و از روی 'محبت' تابع این آقا باشید. عملا در این مسیر حرکت کنید.
اگر می خواهید بیعت شما در روز عید غدیر مؤثر واقع شود باید در پاکسازی نفستان مصمم باشید.
💐استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده
🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤
@Jameeyemahdavi313
🌺پاداش کسی که برای بزرگداشت #عیدغدیر، خود را بيارايد:
📌حضرت امام صادق علیه السلام در حضور جمعی از دوستان و شیعیان خویش فرمود:
هنگامی که صبح روز غدیر شد، مؤمن باید تمیزترین و فاخرترین لباس هایش را پوشیده، و خود را در حدّ توانائیش معطّر نماید.
📌حضرت رضا علیه السلام فرمود:
روز غدیر، روز زینت کردن است، پس هرکس به خاطر روز غدیر، خود را بیاراید، خداوند همه خطاهای وی، اعمّ از کوچک و بزرگ، را می آمرزد،
و فرشتگانی را به سوی او می فرستد که تا غدیر سال آینده، اعمال نیک برای او نوشته، و درجه او را بالا برند. پس اگر در این فاصله بمیرد، شهید مرده، و اگر زنده بماند، با سعادت زندگی خواهد کرد.
📚اقبال الأعمال،ص778به نقل از کتاب النّشر و الطّی
🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤
@Jameeyemahdavi313
تأثیر پدر بر صالح بودن فرزند🌹
#یک_آیه_یک_تدبر
📖ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ۖ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (10 - تحریم)
⚡️خدا برای کافران زن نوح و زن لوط را مثال آورد که تحت (فرمان) دو بنده صالح ما بودند و به آنها (نفاق و) خیانت کردند و آن دو شخص (با وجود مقام نبوت) نتوانستند آنها را از (قهر) خدا برهانند و به آنها حکم شد که با دوزخیان در آتش درآیید.
👈این آیه اشاره میکند که نافرمانی زنان حضرت نوح و لوط نبی (ع) باعث جهنمی شدن خودشان شده است و تأثیری در گمراهی فرزندانشان نداشته است. اگر فرض را بر این بگیریم که فرزند حضرت نوح (ع) به علت نافرمانی مادرش ناصالح شد درست نیست چرا که اگر این فرضیه درست بود باید فرزندان حضرت لوط (ع) هم ناخلف میشدند در حالی که قرآن اشاره دارد حضرت لوط نبی (ع) در برابر قومی که به منزل او برای انجام عمل گناهی حمله کرده بودند پیشنهاد ازدواج با دخترانش را میدهد که اگر دخترانش صالح نبودند هرگز لوط (ع) چنین اختیاری بر آنان نداشت.
📖 وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا (74 - فرقان)
⚡️و كسانیاند كه میگويند: پروردگارا! به ما از ناحيه همسران و فرزندانمان مايه روشنی چشم عطا كن و ما را پيشوای پرهيزگاران قرار ده!
🤲این دعا از زبان مردان در حق همسرانشان هست و در حق شوهران از زبان زنانشان نیست.
📖 نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ (223 - بقره)
⚡️زنان شما کشتزار شمایند.
‼️مراد از اینکه زنان کشتزار شما هستند بدین معنا که اگر بذر کسی آلوده باشد حتی اگر کشتزار هم مرغوب و حاصلخیز باشد باز هم دانه رشد نخواهد کرد. (اشاره به پدر دارد)
🖊در سوره کهف در داستان ساختن دیوار بر روی گنج را برای فرزندان صغیر، صالح بودن پدر را معرفی میکند (وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا) و از صالح یا ناصالح بودن مادر سخنی نمیگوید.
✨📖✨ هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ ۖ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً (38 - آلعمران)
در آن هنگام که زکریا عرض کرد: پروردگارا! مرا بلطف خویش فرزندانی پاک سرشت عطا بفرما!
💥درخواست نسل پاک از سوی زکریا صورت میگیرد و همسر او چنین دعایی نمیکند.
💠شاید این امر بر زنان سنگین بیاید و بگویند: آیا حقتعالی نقش مادر را در صالح بودن فرزند نادیده گرفته است؟ هرگز چنین نیست بلکه در این امر اهمیت را به مرد داده است. اگر زکریا ذریه پاکش منوط به همسران فرزندان او میشد این زنجیره ممکن بود قطع شود یعنی در جایی یکی از فرزندان زن ناصالح بگیرد و فرزندی از آن بدنیا بیاورد، از سوی دیگر اگر مردان صالح را شرط فرزندان صالحشان، انتخاب زنان صالح برای همسری قرار میداد بسیاری از زنان از شرایط ازدواج برخوردار نمیشدند، پس حقتعالی برای آسانی ازدواج زنان و نه برای کم اهمیت جلوه دادن آنان تکلیف را از گردن زنان برداشته است.
⬅️فرض کنید: مردی صالح میخواست زنی ناصالح را که توبه کرده است برای اصلاح او به همسری خویش درآورد، قطعاً در صورتی که زن در فرزند آن مرد صالح تأثیر منفی داشت هرگز آن مرد صالح با آن زنی که توبه کرده بود ازدواج نمیکرد و در حق زن جفا میشد.
💢نقش زنان در تربیت فرزندان بعد از تولد فرزند است، چرا که فرصت زیادی را با فرزندان سپری میکنند و میتوانند فرزندان را با سخن گفتن و راهنمایی و ارشاد زبانی و عملی به سوی توحید دعوت کنند، البته این امر هم مشروط به همان بذر پاک است که اگر شوهرانشان ناصالح باشد آنان به عنوان کشتزار قدرت تربیت بذر صالح را نخواهند داشت.
✅پس اگر زنی میخواهد بر تربیت فرزند خویش نقش داشته باشد باید قبل از ازدواج به جای اینکه معیار ازدواجش همسر ثروتمند و مرفه باشد باید معیارش فردی مؤمن و صالح باشد حتی اگر فقیر بوده و بر فقر او تحمل کند که ارزش داشتن فرزند صالح را این تحمل فقر دارد. (زنی که هم خدا و خرما را بخواهد نمیشود) زن مؤمنی که دنبال خواستگاری است که او را به آرزوهای دنیوی خود برساند و او را غرق طلا و جواهرات کند باید قید فرزند صالح را بزند چون مردان صالح و مؤمن را خدا اندازه کفافشان روزی میدهد نه ثروتمند میکند و نه فقیر!!!
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_چهل_و_چهارم #عبور_زمان_بیدارت_میکند💗 به خانه که برگشتیم پدر را پشت در منتظر دیدیم. در صو
#پارت_چهل_و_پنجم
#عبور_زمان_بیدارت_میکند🌹
ضربهایی به سرش زدم.
–دوباره تو این حرفهات رو شروع کردی؟ پلنگ چه ربطی داره؟
خندهاش را جمع کرد و گفت:
–آخه یه صفتی بگو که حیوونا نداشته باشن یه کم به آدمها احترام بزار.
کمی فکر کردم.
–خب خیلی بامعرف بود.
جدی پرسید:
–معرفت به چی داشت؟ به خودش یا...
ریشش را کشیدم و لبخند زدم.
–شما فکر کن معرفت به همهچیز داشت. اگه منظورت خداست که میدونم آخرش میخوای به اونجا برسونی آره داشت. اگه نداشت که اونم میشد لنگهی اون یکیها، تازه چقدرم زمینه برای مثل اونا شدن براش فراهم بود.
–اوم. خدارو شکر یه آدم به این دنیا اضافه شد. اصلا نگرانش نباش، هر اتفاقی براش بیفته، حتما به صلاحشه، بهتره دعا کنیم عاقبت بخیر بشه.
شیشهی ماشین را پایین کشید و ادامه داد:
–راستی یه مشتری توپ واسه ماشینت پیدا شده. البته من نمیشناسمش، یکی از بچهها گفت که از همسایههاشونه. مطمئنم ماشین رو معامله کنی و پول کامران رو بدی حالت بهتر میشه.
–عه، دستت درد نکنه، آره بهش گفتم تا آخر هفته پولش رو جور میکنم. دیگه یه خط درمیون میاد شرکت. امروزم نیومده بود. کلا یه جوری داره باهام بد تا میکنه.
رضا گفت:
–اینجور آدمها رو نباید باهاشون مدارا کرد، باید از همون روز اول که فهمیدی زیرآبی رفته، حقش رو میزاشتی کف دستش. اون الان طلبکارتم میشهها، حالا ببین کی گفتم.
دستی به صورتم کشیدم.
–نمیتونم رضا، میدونی ما چند ساله با هم رفیقیم. رسمش نیست.
رضا پوزخند زد.
–نامردی که اون در حقت کرد رسمش بود؟
–نه، ولی خب معرفت اون در اون حده دیگه،
رضا زیر چشمی نگاهم کرد.
فوری گفتم:
–البته معرفت به دوستش، که قبلا داشت ولی حالا نداره.
رضا سرش را تکان داد.
–وقتی نداره یعنی یه آدم از روی زمین کم شد.
صدای رادیو توجهم را جلب کرد. گفتم:
–زیادش کن ببینیم رادیو چی میگه.
همانطور که صدای پخش را زیاد میکرد گفت:
–رادیو نیست. صوت از گوشیمه بلوتوثش کردم.
–حالا چی میگن؟ چقدر کشتی نوح، کشتی نوح میکنن.
–دارن در مورد استادیوم المپیک لندن حرف میزنن که چند سال پیش ساخته شد. میگن چرا به شکل کشتی نوح ساخته شده. دارن تحلیل میکنن.
شانهایی بالا انداختم.
–خب اشکالش چیه؟ قشنگه که.
رضا گفت:
–اونا که واسه قشنگی این کارارو نمیکنن. کشتی تایتانیک که قشنگتر بود، خوب چرا مثل اون نساختن؟
خندیدم.
–خب شاید چون اون غرق شده، ولی این یکی همه رو نجات داد.
رضا انگشت سبابهاش را بالا برد و گفت:
–آفرین، اونوقت چه جور آدمهایی رو نجات داد و کدوما غرق شدن؟
–آدم مثبت ها رو نجات داد دیگه. خب حالا اینا چی میگن؟
–اینا رو نزاشتی گوش کنم. ولی به نظر من اونا میخوان بگن فوتبال برای آدمها مثل کشتی حضرت نوحه که همه رو نجات میده.
–عجب تحلیلی کردیا. چه ربطی داره.
قیافهی فیلسوفانهایی به خودش گرفت.
–حالا ببین، کاری که الان فوتبال با مردم تمام دنیا کرده رو دقت کن. من مخالف تفریح و سرگرمی نیستما، آخه اونا یه جوری حرفهایی همه چیز رو خوب کنار هم چیدن حرفی هم بزنی به واپس گرایی متهم میشی. بعضیها خداشون فوتباله، باور میکنی؟
–تو خودتم که فوتبال نگاه میکنی.
–آره، ولی من نمیپرستمش، تضمین حال خوب و بدم فوتبال نیست.
–خب رضا جان، عشقشونه دیگه، جزو علایقشونه.
سرش را تکان داد و زیر لب گفت:
–یه عشق برنامه ریزی شده. جالبه که تعیین کنندهی این عشق و علاقه به چیزی متهم نمیشه. ولی...
حرفش را بریدم.
–ول کن رضا، الان این حرفها پیش هر عشق فوتبالی بزنی ترورت میکنه. دیگه همه دنبال فوتبالن حتی خانمها، تیم فوتبال خانمها خیلی پیشرفت کرده.
–خب این که بد نیست. ورزش دیگه، حالا خانمها هم بهش علاقه پیدا کردن دوست دارن بازی کنن. من اصلا با این چیزا مخالف نیستم. من با ارزش شدن چیزهایی مخالفم که ارزش نیستن ولی چون کسای دیگه این رو واسه ما دیکته میکنن ما هم قبول می کنیم.
مثل فوتبالیستی که وقتی بازی شروع میشه آدامس خاصی رو میندازه تو دهنش بعد از تموم شدن بازی آدامس رو ازش میگیرن بسته بندی میکنن تو مزایده میزارنش و ملت هم میرن میخرن.
تو هر بازیش این کار رو انجام میده.
اینها شدن بت های زمانهی ما.
چرا چون بزرگترین تقدس در زمانهی ما جذابیت و سرگرمیه، الان این اشخاص شدن پیامبران مجازی مردم.
مثلا میخوان سبک زندگیها رو عوض کنن فقط کافیه اون فوتبالیست معروف یه عکس با سگ بزاره تو فضای مجازی، تموم شد، دیگه از فردا همه دنبال سگ خریدن هستن.
مردم دنبال سرگرمی و جذابیت هستن و اونا به وسیلهی همین موضوع همه رو میتونن رو یه انگشتشون بچرخونن، خیلی راحت. رضا با اخم پوفی کرد و به روبرو خیره شد.
گفتم:
–خب حالا چرا اینقدر حرص میخوری؟
صدای پخش را قطع کرد و گفت:
–حرص نمیخورم فقط دلم براشون میسوزه، از این ساده لوحیشون ناراحت میشم.
من هم به روبرو خیره شدم
خالهی پریناز در را بسته بود ولی راستین هنوز همانجا ایستاده بود و به در بسته شده نگاه میکرد. کمکم رنگ صورتش تغییر کرد. دندانهایش را روی هم فشار داد و با خودش گفت:
–اشتباه کردم اون دفعه بخشیدمت. تو لیاقتش رو نداشتی. دخترهی ترسوی بزدل. داخل ماشینش نشست و چند دقیقهایی فکر کرد. بعد شمارهایی را گرفت.
–الو داداش، سلام. چه خبر؟ بیمارستانی؟
–آره، یه حسی بهم گفت که انگار خبراییه، امدم جلوی اون دری که دکترا میرن و میان، ببینم چه خبره، هنوز عملش نکردن ولی انگار حالش بد شده، چون پرستارها تو رفت و آمد هستن، انشاالله که چیزی نباشه.
– خدایا، داداش میگم بیام اونجا؟
–نه، ما هستیم دیگه ، تو فقط دعا کن.
–من جایی میخوام برم بعدش میام اونجا پیشتون.
–باشه.
تلفن را روی صندلی کناریاش انداخت و سرش را به صندلی تکیه داد.
اشک از چشمهایش سرازیر شد و نگاهش را به بالا داد و شروع به حرف زدن با خدا کرد. آنقدر التماس آمیز و از سر عجز حرف میزد که دلم برایش سوخت و ناراحت شدم. من هم از خدا خواستم چیزی را که او میخواست. حرف زد و حرف زد تا این که گریهاش به هقهق تبدیل شد. سرش را روی فرمان گذاشت و با صدای بلند خدا را صدا زد و فریاد زد:
–خدایا نزار بمیره، میشم همونی که تو میخوای فقط زنده بمونه.
همان لحظه کشش عجیبی به طرف جسمم پیدا کردم. نمیخواستم برگردم ولی صدا گفت باید برگردی. لحظهی آخر نور ضعیف سفید رنگی را دیدم که از داخل ماشین به بالا میرفت.
ابتدا وارد سالن بیمارستان شدم. مادرم را دیدم که با چشمهای اشکی در سالن راه میرود. تسبیحی در دستش بود و ذکر میگفت. استرس از چهرهاش کاملا مشخص بود. چند لحظه کنارش ماندم.
صدایدرونم گفت:
–قدرش رو ندونستی، ولی به خواست خدا فرصت جبران پیدا کردی.
این حرف، این صدا، به مهربانی قبل نبود. شاید بتوان گفت توبیخ آمیز بود. هر چه بود آنقدر در دلم نفوذ کرد که رعشهایی در خودم احساس کردم. تمام صحنههایی که به مادرم بیاحترامی کرده بودم در یک صحنه و در یک آن، از ذهنم گذشت. حسِ به شدت پشیمانی در من به وجود آمد. این غم و ناراحتی شاید دلیل اصلیاش ناراحتی آن صدا بود که من وابستهاش بودم. با خروارها غم خودم را در اتاق عمل دیدم. دوباره همهچیز سیاه و کدر شد. ظلمت و تاریکی، صدای نجوا...
صدای هیجانانگیزی فریاد زد:
–برگشت آقای دکتر. پرستار دیگری گفت:
–خدا رو شکر.
دیگر صدایی نشنیدم. نمیدانم چقدر گذشت، چند ساعت، چند روز، وقتی چشمهایم را باز کردم. پرستاری بالای سرم بود و آمپولی داخل سرم بالای سرم تزریق میکرد.
با دیدنم لبخند زد و هیجان زده گفت:
–خدا رو شکر، بالاخره به هوش امدی؟هوشیاریت بالا بود. دیروز آقای دکتر گفت احتمالا همین روزا به هوش میایها. پس درست گفته بود. عمرت به دنیا بودا، خیلی شانس آوردی. از شنیدن کلمهی شانس چشمهایم را بستم.
–من برم به دکتر بگم که به هوش امدی. بعد از اتاق بیرون رفت. چند دقیقه بعد دکتر بالای سرم آمد و سوالاتی از من پرسید. اسم و فامیلم را، همینطور تحصیلات و شغلم را. حرف زدن برایم سخت بود. دهانم خشک خشک بود. چرخاندن زبانم در دهان، در آن لحظه خیلی سخت بود. ولی سعی خودم را کردم تا سوالهایش را جواب بدهم. صدایی که از حلقم آمد فرق کرده بود ضخیم و ترک دار بود. از صدای خودم تعجب کردم. وقتی همهی سوالها را جواب دادم. البته به سختی و گاهی با لکنت، دکتر خوشحال شد و گفت:
–باید دوباره از سرت عکس بگیریم. شاید اصلا نیازی به عمل جراحی نداشته باشی. دیروز خوب همهی کاسه کوزههای ما رو به هم ریختیها...بعد روی برگهایی چیزی نوشت و به پرستار داد و گفت:
–سریعتر انجام بدید. پرستار برگه را گرفت و بیرون رفت.
از دکتر پرسیدم.
–من چند روزه اینجام؟
فکری کرد و گفت:
–فکر میکنم پنج روز. چند ساعت دیگه میان میبرنت سیتی اسکن. من خیلی به جوابش خوش بینم. دیروز قرار بود عمل بشی، تو جلسهایی که با دوستانم گذاشتیم قرار شد یک بار دیگه از سرت سیتیاسکن کنیم. شاید کلا عملت منتفی بشه.
بعد از شنیدن این حرفهایی که من زیاد متوجه نشدم خواست از اتاق بیرون برود. به جلوی در که رسید گفت:
–میرم به خانوادت بگم که به هوش امدی، یکی دو ساعت دیگه شاید اجازه دادم یکی یکی بیان داخل و ببینیشون.
بعد از رفتنش به سقف نگاه کردم. بعد اطرافم را کاویدم. من در اتاق تنها بودم و دستگاهی با چند شلنگ و سیم به من وصل بود. احساس خستگی و کوفتگی میکردم. دلم میخواست بلند شوم و تکانی به خودم بدهم. ولی خستگی این اجازه را به من نداد.دوباره چشمهایم را روی هم گذاشتم و خوابیدم.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۲:۰۰
✍نویسنده : لیلا فتحی پور
@Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 💚
برای سلامتی امام زمان عج
سلامتی کادر درمان
#قراان 551
@Jameeyemahdavi313
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
@Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۰۳ مرداد ۱۴۰۰
میلادی: Sunday - 25 July 2021
قمری: الأحد، 14 ذو الحجة 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹بخشیدن حضرت رسول فدک را به حضرت زهرا سلام الله علیها، 7ه-ق
🔹افشاء سر ولایت توسط عایشه و حفصه، 10ه-ق
📆 روزشمار:
🌺1 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
🌺4 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Jameeyemahdavi313
#حرفقشنگ🌱
میگنڪہ
استغفارخیلےخوبہ..!
حَتےاگہبہخیالخودٺ
گناهےرومرتڪبنشدهباشے،
استغفارڪن
دِلروجَلامیدھ!:)
"اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّـےوَاَتُـوبُاِلَیـهِ"
💫@Jameeyemahdavi313
🌺
💫
🌺💫🌺💫🌺💫🌺
✨﷽✨
🌼تلنگر
✍ کسی که در راهِ خدا قدم میذاره، دیگه حرفها و طعنههای احمقها ناراحتش نمیکنه. چون میدونه که این حرف و حدیثها، یکی از امتحاناتِ این راهه.
احمقها، نه تاييدشون منفعتی برای آدم داره، و نه تكذيبشون ضرری برای آدم داره. نه عزّتی به آدم میدن، و نه عزّتی از آدم میگیرند.
تمامِ عزت دستِ خداست. بذار هر حرفی دوست دارند بزنند. خدا داره تو رو میبینه، و حواسش به تو هست: لَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ، إِنَّ الْعِزَّةَ لِلهِ جَمِیعًا، هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
📖یونس، ۶۵
⬅️سخن آنها تو را غمگین نسازد! تمام عزّت و قدرت، از آنِ خداست. و او شنواو داناست.
اگر کسی به جایی برسه که دیگه حرفهای بیهودهی دیگران روش تاثيری نگذاره، به مقامِ خیلی والایی رسیده. چنين كسی از جهانِ احمقها عبور کرده.
پس برادرم!! خواهرم!! از تاريکیهای نافهمی و بدفهمی، به سمتِ پروردگارت هجرت كن، و سخنانِ دیگران رو به هيچ بگير. نه دنبالِ این باش که تو رو تایید کنند، و نه اگر تو رو تکذیب کردند، ترس به دلت راه بده. و همیشه مثل حضرت ابراهیم بگو:
إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَی رَبِّی
📖عنکبوت، ۲۶
⬅️ من بسوی پروردگارم هجرت میکنه.
🌺 @Jameeyemahdavi313
💫
🌺🌺💫🌺🌺💫🌺
🍀 #امام_صادق_علیه_السلام_فرمود:
شیطان گفته است؛ پنج نفر مرا بیچاره ساخته اند و سایر مردم در قدرت و اختیار من هستند؛
➊کسی که از روی نیت صادق و درست به خدا پناه ببرد و در تمام کارها توکل به او کند.
➋کسی که در شبانه روز بسیار تسبیح خدا گوید.
➌کسی که هرچه برای خویشتن می پسندد برای برادر مؤمن خود نیز بپسندد.
➍کسی که به هنگام رسیدن مصیبت به او، ناله و فریاد نزند.
➎و کسی که به آنچه خدا قسمت او کرده راضی باشد و برای رزق و روزیش غم و غصه نخورد.
📚جامع احادیث شیعه، ج14
📚بحارالانوار، ج63.ص۳۲
🌺
💫 @Jameeyemahdavi313
🌺🌺💫🌺💫🌺
🔴 غسل نشاط شنیدی؟! 😯
🍃 آیت الله مجتهدی : غسل نشاط نیت کنید که وقتی عبادت می کنید نشاط داشته باشید.
دیدید آدم گرسنه ، چه با نشاط غذا میخورد؟
آدمی که خوابش می آید چه با نشاط میخوابد و لذت می برد؟
عبادت هم نشاط می خواهد ، ماها برای عبادت کسل هستیم. لذا باید مقید باشید غسل نشاط انجام دهید
🌺
💫
🌺🌺💫🌺💫🌺
💐از عرش خدا
🎊بانگ منادی آمد
💐یعنی که
🎊 زمان عیش
💐وشادی آمد
🎊نور دل حضرت جواد
💐آمده است
💐میلاد امام دهم
🎊هادی (ع) برهمه
عاشقانش مبارک باد
ِ
💞💞💞💞💞💞💞
🕗ساعت دوباره👈هشت👉 دلــم می تپد عـجیب🕗
💐مثل کسی که گم شده درغربتی غـریب💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
👇قرار دل به رسم هر روز و هر شب👇
🌹صاحب العصر🌹
💫 اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اولیائک
💞💞💞💞💞💞💞
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_چهل_و_پنجم #عبور_زمان_بیدارت_میکند🌹 ضربهایی به سرش زدم. –دوباره تو این حرفهات رو شروع کردی؟
#پارت_چهل_و_ششم
عبورزمانبیدارتمیکند💗
یعنی مادر به خاطر من گریه میکرد؟
دلم میخواست به او بگویم من الان در بهترین حالت هستم و راحتم گریه برای چه.
اتاقی که من در آنجا قرار داشتم، اتاق عمل بود. ولی هنوز عملی روی من انجام نشده بود. دکتر دیگری که به اتاق من آمد، دستگاه شوک را برداشت و با دستورهایی که به پرستارها میداد شروع به شوک زدن کرد. دلم نمیخواست به جسمم برگردم. دوباره به سالن توجه کردم. امینه با دو لیوان آب از انتهای سالن میآمد. یکی از لیوانها را به مادر داد. امیر محسن عصای سفیدش را برداشت و آرام آرام از آنجا دور شد. امینه لیوان بعدی را به طرف دیگر برد. آنجا نورا و همسرش در طرف دیگر سالن نشستهبودند. لیوان آب را مقابل نورا گرفت، ولی نورا قبول نکرد. امینه اصرار کرد. همسر نورا لیوان آب را گرفت و تشکر کرد. از دیدن نورا خوشحال شدم. چهرهی پر از غمش باعث شد جلوتر بروم. مدتی روبرویش ماندم و نگاهش کردم. ولی او توجهی به من نکرد. به همسرش نگاه کردم. با اصرار جرعهایی آب به نورا خوراند و گفت:
–توکلت به خدا باشه، راضی باش و بهش اعتماد کن.
نورا سرش را تکان داد و دست همسرش را گرفت و سرش را روی شانهی شوهرش گذاشت. حنیف آهی کشید و به روبرو خیره شد. ناگهان چشمش به من افتاد. جوری نگاهم کرد که احساس کردم مرا میبیند. نظری به خودم انداختم سفید و درخشان بودم. چشمهای آقا حنیف گرد شد. من زود از آنجا دور شدم. اما نه به اختیار خودم. یک حس درونی مرا وادار به این کار کرد.
نوری از قسمت بیرونی سالن به بالا میرفت، نوری بسیار زیبا. احساس کردم اگر میخواستم با چشم مادی این نور را نگاه کنم تواناییاش را نداشتم. شاید چشمم آسیب میدید. ولی حالا از دیدن این نور دل نشین لذت میبردم. اراده کردم که به طرف نور بروم. البته میتوانستم توجه هم کنم و منشا آن نور را ببینم. ولی خواستم که تغییر مکان بدهم. انگار یک کسی در درون من بود که این اجازه را به من میداد و مرا راهنمایی میکرد. نمیدانم در درونم بود یا همراهم، من کسی را نمیدیدم ولی صدایش را میشنیدم. دقیقا نمیدانم چه کسی بود یا چطور ولی او بود. از بودنش احساس فوقالعاده خوبی داشتم. او بسیار مهربان بود و همراهیام میکرد. صدای درونم انگار پیشنهاد داد که به طرف نور بروم. من هم فورا قبول کردم. امیرمحسن روی یک نیمکت در پشت حیاط بیمارستان که جای کم رفت و آمدی بود نشسته بود و همراه صدای قرآنی که از گوشیاش میآمد قرآن میخواند و هم زمان اشک از چشمهایش جاری بود. یادم آمد که او تقریبا نیمی از قرآن را از حفظ است. نور از دهان امیر محسن و از قلبش به طرف بالا میرفت. باد درختهایی که در باغچهی پشت سر امیر محسن در یک ردیف قرار داشتند را تکان میداد ولی من باد را حس نمیکردم. رنگ برگ درختها مثل قبل نبود. سبز رنگ بودند ولی نه آن رنگ سبزی که قبلا دیده بودم. بسیار درخشانتر و زیباتر. انگار قدرت چشمهایم بیشتر شده بود به نظرم قبلا رنگها را خیلی کدر و تار میدیدم. نه فقط رنگ درختها، همهی رنگها زیباتر شده بودند. میخواستم دست امیر محسن را بگیرم و او را متوجهی خودم کنم اما نتوانستم. من کالبد مادی نداشتم و دیگر ناتوان بودم از کارهایی که جسمم میتوانست انجام دهد.
ولی در آن حال حس خوبی داشتم. قبلا از امیرمحسن شنیده بودم که مرحلهی ابتدایی مرگ سرشار از لذت و خوشی است. انگار تا به حال در یک خواب عمیقی بودم و همین چند دقیقه پیش بیدار شده بودم. نتوانستم امیرمحسن را متوجهی خودم کنم.
دو زن از کنار ما رد شدند و با دیدن حال امیر محسن یکی از آنها که جوانتر بود و با تعجب و دلسوزی به امیرمحسن نگاه میکرد. در کنار گوش دیگری گفت:« این بیچارهام با این وضعش دردش کمه لابد خدا هم یه مصیبت دیگه گذاشته تو کاسش» آن یکی سرش را تکان داد و گفت:«اینجور که این اشک میریزه احتمالا خبر مرگ کس و کارش رو بهش دادن. هر چی سنگه مال پای لنگه.» از حرفهایشان بسیار ناراحت شدم. نه به خاطر این که در مورد امیرمحسن اینجور فکر کردهاند، به خاطر نسبتی که به خدا دادند. شناختم از خدا جور دیگری شده بود. به خاطر تمام حرفهایی که قبلا به خدا نسبت داده بودم، به خاطر تمام غرولندهای از روی عصبانیتم و به خاطر روزهایی که ناشکری کردم احساس شرمندگی داشتم. چقدر کارهایم بچگانه بود. مثل شخصی بودم که فیلم بچگیهایش را میبیند و بعضی کارهای از روی نادانیاش او را مبهوت میکند. ولی من مبهوت نبودم، از این همه غفلت غمگین بودم. حالا احساس میکردم خیلی بزرگ شده ام.
انگار پس از بیدار شدن از این خاک چشمهایم باز شده بود و شاید ذرهایی خدا را میفهمیدم و دلم نمیخواست از این فهمیدن جدا شوم. درست مثل نوزادی که متولد میشود و فقط در آغوش مادرش آرام میگیرد. چقدر خوب است که علایق اینگونه درک شوند.
در آن لحظه بوی بسیار بدی توجهم را جلب کرد. بو از پشت دیوار بیمارستان میآمد.
نظری به آنجا کردم. توانستم از همانجا پشت دیوار را ببینم.
پشت دیوار کوچهی خلوت و دنجی بود که در هر دو طرفش درختان بلندی داشت.
داخل کوچه موجوداتی بودند که با دیدنشان حیرت کردم. موجوداتی سیاه رنگ که نه میتوانستم بگویم انسان هستند نه حیوان. چیزی مثل موجوداتی که در فیلمهای هالیوود دیده بودم. شبیه موجودات وحشتناکی که در فیلم ارباب حلقهها وجود داشت. البته سیاهتر و مخوفتر از آنها. انگار با آن موجودات بیگانه نبودم.
آنها بسیار زشت و چندش آور بودند. با حیرت نگاهشان میکردم. صدایی داخل سرم گفت:
–آنها شیاطین هستند.
حس کردم آن موجودات کریه در کمین کسی یا کسانی هستند. یک ماشین آلبالویی رنگ را محاصره کرده بودند و از خودشان صداهای عجیبی درمیآوردند. حرف نمیزدند ولی من متوجه میشدم که اشخاص داخل ماشین را برای کاری شارژ میکنند.
به داخل ماشین توجه کردم. پسر و دختری داخل ماشین نشسته بودند و با هم صحبت میکردند. چهرهی مرد در نظرم آشنا آمد. انگار او را جایی دیده بودم.
پسر از دختر درخواستی داشت ولی دختر مدام سرش را به علامت منفی تکان میداد و میگفت:«هر کاری راهی داره، این راهش نیست. تو تا هر وقت که بگی من صبر میکنم فقط تو اول بیا با خانوادم حرف بزن.»
در این موقع صداهای عجیب آن موجودات بالا میرفت و تبدیل میشد به دلایلی که پسرک دوباره برای دخترک میآورد تا توجیحش کند. حتی حرفهای پسر هم برایم آشنا بود. برای همین یاد خودم و رامین افتادم، یعنی شباهت حرفهای پسرک مرا یاد او انداخت. آن سالها رامین هم دقیقا همین حرفها را میزد ولی با خواست خدا من خام حرفهایش نشدم و رهایش کردم. چون بعد از دو سال فهمیدم که تصمیم جدی برای ازدواج ندارد. نظری به چهرهی پسر انداختم. صدای داخل سرم گفت:
–خودش است. رفتم و داخل ماشین نشستم. بله خود رامین بود، ولی جا افتاده تر شده بود. انگار پولدار هم شده بود. آن موقع یکی از دلایلش برای ازدواج نکردنمان پول بود. پس حالا چرا ازدواج نمیکند.
آن شیاطین دوباره همان چیز شبیه دود را از خودشان بیرون دادند و بوی بدش دوباره پخش شد. همین کارشان باعث شد رامین چرب زبانی بیشتری کند و حرفهای عاشقانهتری بزند.
یکی از آن موجودات چندش آور که از همه کوچکتر بود و صدای زیری از خودش خارج میکرد داخل ماشین شد و کنار گوش آن دختر شروع به صدا درآوردن کرد. آن موجود کنار گوش دخترک میگفت:
–قبول کن دختر، همین یه باره، اگه ناراحت بشه میره دیگه نمیادا. دوباره مسخرهی دوستات میشی که همچین مورد خوبی رو از دست دادی. خدا اونقدر بخشنده و مهربونه که بعدش توبه کنی میبخشه تموم میشه. این که اختلاس و دزدی نیست. تو به کسی کاری نداری، حق کسی رو مثل خیلیها نمیخوای زیر پات بزاری، اون عشقته، بهش علاقه داری، دیگران مال مردم رو میخورن ککشونم نمیگزه، اونوقت تو واسه یه کاری که همهی دخترهای عاشق انجام میدن اینقدر دست دست میکنی؟
در عین حال که آن موجود این حرفها را در ذهن دختر تبدیل به کلمه میکرد مدام برمیگشت و به دوستانش نگاه میگرد. انگار از آنها انرژی میگرفت. شاید هم بچهشیطانی بود که در مرحلهی کار آموزی بود.
بوی تعفن خیلی آزار دهندهتر شده بود. آن شیاطین وحشتناک که بیرون ماشین بودند بالا و پایین میپریدند و میخندیدند و سعی میکردند رامین و آن دختر را برای کار مورد نظرشان تشویق کنند. و بالاخره موفق هم شدند. وقتی دختر قبول کرد آنها وحشتناکتر و با سر و صدای بیشتری جست و خیزشان را ادامه دادند. رامین ماشین را روشن کرد و با خوشحالی راه افتاد. من ناراحت از ماشین به بیرون سُر خوردم. دیگر نمیتوانستم آن اتفاقها را ببینم. در لحظهی آخر آن شیاطین را دیدم که روی سقف ماشین حرکات موزون انجام میدهند و قهقهه سر میدهند. آن لحظه یاد حرف مادرم افتادم که همیشه به من و امینه میگفت در خیابان با صدای بلند نخندید.
آنها از ما دور شدند، هالهایی دور آن پسر و دختر را گرفت، هالهایی از سیاهی که باعث ترس من شد.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۲:۰۰
✍نویسنده : لیلا فتحی پور
@Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 💚
برای سلامتی امام زمان عج
سلامتی کادر درمان
#قراان 552
@Jameeyemahdavi313
#سلام_امام_زمانم♥
سلامی از ژرفای قلب مضطربم
از اعماق روح بیقرارم
از جان دردمند و تنهایم ...
سلامی از من به شما که دوستتان دارم
شما که تمام امید و پناهم هستید
شما که همهی بود و نبودم شدهاید …
🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤
@Jameeyemahdavi313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۴ مرداد ۱۴۰۰
میلادی: Monday - 26 July 2021
قمری: الإثنين، 15 ذو الحجة 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ #مناسبتهای_دیگر
☀️ #شمسی
🔸 افتتاح بزرگترين پالايشگاه نفت سنگين جهان در بندرعباس (1376 ش)
🔸 ديدار مسؤولان ايراني با دبيركل سازمان ملل پس از قبول قطعنامه 598 (1367ش)
🔸 درگذشت حاج حسين آقا ملك، بنيانگذار كتابخانه و موزه ملي ملك در تهران و واقف بزرگترين مجموعه وقفيات آستان قدس رضوی (1351ش)
🌙 #قمری
🔸 ولادت پيشواي دهم حضرت امام علي النقي الهادي(ع) در مدينه(212 ق)
🔸آغاز نهضت عباسيان با قيام "ابومسلم خراساني" عليه حكومت اُمَوي(129 ق)
❄️ #میلادی
🔸 کشف عنصر پرقدرت رادیوم توسط "پیر و ماری کوری" دانشمندان لهستانی (1898م)
📆 روزشمار:
🌺3 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Jameeyemahdavi313
#دعای_فرج
در دام تــوأم،نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد،کجایی؟
محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد،کجایی؟
آســودگی ام،زنــدگی ام،دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد،کجایی؟
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌼
@Jameeyemahdavi313
#سلام_پدر_مهربانم♥
انتظار می کشیم
رسیدنت را ،
دیدارت را ،
دم زدن در هوایت را
چشم به راهیم
سرزدن آفتاب را ،
شروع سبز بهار را
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@Jameeyemahdavi313
🌸ای نور خدا امام هادی
🌺وی مکتب عشق را منادی
🌸ای در کف تو لوای قرآن
🌺وی مجری آیه های قرآن
🌸در اوج طلوع روشنائی
🌺آیینه ی پاک حق نمائی
#میلاد_امام_علی_النقی_الهادی_مبارک
🌸💕🌸💕🌸💕🌸
@Jameeyemahdavi313
🌺ولادت با سعادت امام هادی علیهالسلام مبارک
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
💎ما باید به یقین بدانیم که ما در دو دست خود، دو گوهر شبچراغ و گرانقدر(قرآن و عترت) داریم و کار به تشکیک دیگران نداشته باشیم، خواه بدانند و بگویند که در دست ما گوهر است، و یا آن دو را دو سنگ بیارزش بدانند، چه دیگران قدر آن دو را بدانند یا ندانند [ما باید قدردان باشیم].
💥برای اینکه اگر قدر ندانستیم، نعمت از دست ما گرفته میشود، چنانکه اهل حجاز از نعمت ولایت محروم شدند و به عَجَمها منتقل گردید.
📚در محضر بهجت، ج۳، ص۱۹۶
🌸💕🌸💕🌸💕🌸
@Jameeyemahdavi313
•┈••✾🍃🌹🍃✾••┈•
چند #حدیث زیبا از امام هادی(ع):
آن که از خودش راضی باشد، ناراضیان از او فراوان شوند.
📚بحارالانوار، ج72، ص316
•┈••✾🍃🌹🍃✾••┈•
اعتبار مردم در دنیا به مال است و در آخرت به عمل.
📚بحارالانوار، ج78، ص368
•┈••✾🍃🌹🍃✾••┈•
خداوند، دنیا را سرای بلا و آزمایش و آخرت را سرای ابدی قرار داده است و گرفتاری دنیا را سبب پاداش آخرت ساخته و ثواب آخرت را عوض بلای دنیا قرار داده است.
📚تحف العقول، ص 483
•┈••✾🍃🌹🍃✾••┈•
از نمونه های غرور نسبت به خدا آن است که «بنده»، بر گناه اصرار و پافشاری کند و از «خدا» امید آمرزش داشته باشد.
📚موسوعة سیرة اهل البیت (ع)، ج33، ص 212
•┈••✾🍃🌹🍃✾••┈•
@Jameeyemahdavi313
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
🌸بی تو بهار قسمتِ مردم نمی شود
🌸هادی اگر تویی که کسی گُم نمی شود
🌸هادی شدی که بر همگان سر شویم ما
🌸هادی شدی که از همه برتر شویم ما
🌸گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست
🌸هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما...
🌸هادی شدی که فاتح دل ها شوی و بعد
🌸از عاشقان فاتح خیبر شویم
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
@Jameeyemahdavi313
قال الإمام الحسن عليه السلام:
لَوْ أَنَّ النَّاسَ سَمِعُوا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَرَسُولِهِ لَأَعْطَتْهُمُ السَّمَاءُ قَطْرَهَا، وَالْأَرْضُ بَرَكَتَهَا، وَلَمَا اخْتَلَفَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ سَيْفَانِ، وَلَأَكَلُوهَا خَضْرَاءَ خَضِرَةً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
🌸امام حسن علیه السلام فرمود:
اگر مردم سخن خدا و پيامبرش را مى شنيدند، [و از آنان اطاعت می کردند] آسمان بارانش را و زمين بركتش را به آنان مى بخشيد، و هرگز در اين امّت، اختلاف و منازعه و برخورد پيش نمى آمد، و همه از نعمت سر سبز دنيا تا روز قيامت، برخوردار مى شدند
📗امالی الطوسی ،ص566
@Jameeyemahdavi313
🔵 اگر در زندگی ؛↶
🔺 به چیـزی نرسیدیم یا چیـزی رو از دست دادیم،
🔺 ☜یا درگـیرِ یک مشکلـی شدیم،
❌ اصـلا نگـوئیم ؛↶
➖ چقـدر من بدشانســم••
➖ چقـدر من بدبختــم••
➖ خــداونـد من را دوسـت ندارد ••
🔴 تو اینجـور مواقعها به جـای تکرارِ این کلمـات، بـرویم آیهی مبــارکه ۲۱۶ سوره بقره را خـوب با خـودمان مـرور کنیم
🕋 وعَسَی أَنْ تَکْرَهوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُمْ و عَسَی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ.
✳️ چه بسـا چیـزی را دوست نداشـته باشید و در آن #خیــر شما باشـد.
✳️ و چه بسـا چیـزی را دوست داشتـه باشید، حال آنکه #خیــرِ شما در آن نیست.
🔵 اگر این آیـه رو برای خودمان تکرار کنیم و با اعمــاق وجودمان فهم و تفسیرش کنیم، خیلی از #شکسـتها برامان جـذاب و شیرین میشود•
🔚 و به این نتیجه میرسیم که ؛↶
#خوشبختـی و خوششانسـی، به معنـیِ رسیـدن به خواستـهها نیسـت.❌
➖ باید تسلیـمِ فـرمانِ خــدایی باشیم، که #خیـر و صـلاح ما را بهتر از خودمان میداند •
🕋 وأللّهُ یَعْلَمُ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونْ
🔺 «و خـداونـد میداند، و شما نمیدانید»
💫🌺💫🌺💫🌺💫
@Jameeyemahdavi313
ِ
💞💞💞💞💞💞💞
🕗ساعت دوباره👈هشت👉 دلــم می تپد عـجیب🕗
💐مثل کسی که گم شده درغربتی غـریب💐
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
👇قرار دل به رسم هر روز و هر شب👇
🌹صاحب العصر🌹
💫 اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِک💫
💞💞💞💞💞💞💞
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌻بسم الله الرحمن الرحيم🌻
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني
فَاِنَّكُما ناصِرانِ
🌻يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ
🌻الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني
🌻اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ
🌻السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🌻يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين
🍂و ﺩﻋﺎ براي سلامتي محبوب🍂
🌻اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا🌻
🍂🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻🍂
🍂🌻اللهم امین 🌻🍂
🍂🍂🍂🍂🍂