فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش درست کردن یه آویز خوشگل برای درب اتاق😍
#پارت اول
💙@Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش درست کردن یه آویز خوشگل برای درب اتاق😍
#پارت دوم
💙@Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش درست کردن یه آویز خوشگل برای درب اتاق😍
#پارت سوم
💙@Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش درست کردن یه آویز خوشگل برای درب اتاق😍
#پارت چهارم
💙@Jameeyemahdavi313
خب دوستان امیدوارم لذت برده باشید.☺️
تا اموزش بعدی همتون و بخدای منان میسپارم ❤️
💙@Jameeyemahdavi313
#نیایش
پروردگارا🤲
رسیـدن به تو❤️
وضویی سـاده می خواهد،
و قنوتی سـاده تر
رکوعی سبز می خواهد🙂
و سجودی سـبزتر🍃
بی گمان آسـمان دلهایمان
آنـچنان تیره و تار نیـست
که حضور آبی تـو را رقـم نزند
پــس با ما بـمان🦋☺️
همچنان که هـستی💖🌿
@Jameeyemahdavi313
#ایران_گردی 🇮🇷
🌈خراسان شمالی،بجنورد
🌈دره و آبشار بارگه
در جنوب غرب روستای اسفیدان، دره ای دیگر بنام بارگه با چشمه های متعدد و ابشار دیدنی وسر سبزی خاص خود، هر تازه واردی را دعوت به میهمانی می كند.😍
در ابتدای دره سمت چپ زمینی تپه ماهوری حدود 0⃣4⃣هكتار چند سال پیش به علت رانش شدید تمام باغات و خانه ها ودرختان كهنسال ان در دل خلوت فرو رفتند.
اما مردم زحمت كش این روستا با حوصله ای خستگی ناپذیر در همان مكان بهترین باغات را احداث و غرس اشجار نموده اند. 😇
كوههای اطراف این دره پوشیده از گیاهان وگلهای دارویی می باشد .🤩
در زیر سایه درختان سر افراز و سایه گسترده و در كنار ابشار بارگه همراه با چهچه بلبلان ساعتی را ارامیدن و رفع خستگی نمودن روح را جلا وجان را نوازش میدهد.😉😌
💎 @Jameeyemahdavi313
دیشب به شوهرم گفتم:
برای روز "مرد و پدر" چی برام میخری؟☺️
بیچاره کُپ کرد، گفت: برای تو؟؟؟؟!!!!!😳
گفتم: بله اگه من نبودم تو الان هیچ کدومش نبودی(نه مرد و نه پدر) فقط پسر مامانت بودی، روز پسر هم که نداریم😆
یه کم فکر کرد دید راست میگم، گفت:
چشم کادو میگیرم!
خانوما، آبجیام
اون روز هم واس ماس
یعنی کلا باس ماس 😂💪
پیشاپیش روز مرد مبارک😋🌺
😊 @Jameeyemahdavi313
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مهم است که به وجود کشورمان افتخار کنیم ؛
ولی مهمتر از آن این است که :
“کاری کنیم” کشورمان به وجودمان افتخار کند💪
#ایران_سربلند
✅ @Jameeyemahdavi313
#یادش_بخیر
#شهدایی
🔷رها در موج آب...🔷
♦️نحوه حرکت غواص ها در اروندرود در عملیات والفجر هشت به صورت سه ستون با فاصله های ده متری بود که برای جلوگیری از پراکندگی با رشته طنابی به هم متصل بودند.
و این طناب حکایتها دارد، زخمیها که میدیدند قادر به ادامه راه نیستند و وجودشان باعث توقفِ حرکت است، کاری می کردند کارستان... آرام طناب را رها میکردند و خودشان را به امواج اروند میسپردند ومیرفتند ...
روحشان شاد 🌹
💚 @Jameeyemahdavi313 💚
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
#چطور_شد_که_چادری_شدم
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
سلام
یادم میاد وقتی بچه بودم نماز خواندن را خیلی دوست داشتم ولی چادر راباغرورو ناله سر میکردم
😔😔😔😔😔😔
البته کسی منو به چادر سر کردن مجبور نمی کرد وبعضی وقتا هم که ازمایشی سر میکردم از چادر خوشم نمیام..
تا کلاس دوم بدون چادر ولی حجابم کامل بود تا اینکه در کلاس سوم قبل از جشن تکلیف معلممان گفت ...
هر کس تا اخر سال هرروز چادر سر کند به اون امتیاز میدم ومن به این خاطر دیگه هر روز چادر سر میکردم.
این شد مقدمه ی من برای چادر سر کردن.😊
چون هرروز چادر سر میکردم دیگه ارام ارام به ان علاقمند شدم وتا الان که 12 سال دارم هیچ وقت بدون چادر بیرون نرفتم😊
همه ی اینا را مدیون معلم عزیزم هستم ..
حالا وقتی فکر میکنم که ادم وقتی بدونه با حفظ حجاب وچادر سر کردن میتونه یاد وخاطرات شهدا را زنده کنه برای همیشه چادری میشه ..
حتی درهوای گرم تابستان. .
همان خدایی که حجاب رابرای ماواجب کرده وچادر را حجاب برتر قرار داده اون را برامون لذت بخش میکنه
@Jameeyemahdavi313
☘☘☘☘☘☘☘☘☘
🌸هر لحظهام
💗با یاد تو خواهد گذشت
🌸چه سخت و چه آسان
💗چه تلخ و چه شیرین
🌸که با حضور تو
💗همه لحظه هایم به عشق مبدل میشوند.
💕عاشقتم خدااا💕
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #پارت_پنجاه_و_پنجم 🌸🌸🌸🌸🌸 به روايت اميرحسين ................
#هوالعشق❤️ #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#پارت_پنجاه_و_ششم
❤❤❤❤
به روايت حانيه ........................................
کلا امروز روز گیج بودن من بود، همش داشتم خرابکاری میکردم ، اون از صبح ، اینم از الان.
همش فکرم درگیر اتفاقی که صبح افتاد بود، نمیتونستم منکر این بشم که این پسر یه جذبه ای داشت که منو جذب میکرد ، از همون روز اول که دیدمش انگار با بقیه مردای مذهبی که دیده بودم ، جز بابا و امیرعلی ؛ فرق میکرد. از طرفی من استارت تغییراتم با حرف اون زده شد.
فاطمه_ کجایی حانیه؟ چته تو امروز؟
_ ها ؟ چی؟ چی شده؟
فاطمه_ هیچی راحت باش. به توهماتت برس من مزاحم نمیشم .
_ عه. توام.
فاطمه _ عاشق شدی رفت.
_ عاشق کی؟
فاطمه_ الله علم
_ یعنی چی؟
فاطمه_ هههه. یعنی خدا داند
_ برو بابا .
.
.
_ اه اه اه خاموشه
مامان_ چی خاموشه؟
_ عمو. دوروزه خاموشه. من دلشوره دارم مامان
مامان _ واه دلشوره برا چی؟ توکلت به خدا باشه . اصلا چرا باید کاری بکنه چون نماز خوندی؟ چه حرفا میزنیا.
بیخیال صحبت با مامان شدم ، ذهنم حسابی درگیر بود ، درگیر عمو و رفتاراش. درگیر اون پسره. درگیره درس و دانشگاه که تصمیم به ادامش داشتم.
و چیزی که خیلی این روزا ذهنمو درگیر کرده بود ، دوست شهید.
یه جا تو تلگرام خونده بودم که بهتره هرکس یه دوست شهید داشته باشه ، کسی که لبخندش، چهرش و حتی زندگینامه اش برات جذابیت داشته باشه .
اما من دو دل بودم ، چون هنوز تو خیلی چیزا شک داشتم ، چرا چادر ؟ درکش نمیکردم . فقط حجابو میتونستم درک کنم . چرا شهادت؟ چرا جنگ؟ چرا همسر شهدا از شوهراشون میگذرن؟ و خیلی چراهای دیگه که باید دنبال جوابشون باشم.....
❤️❤❤❤
من در طلبم روی تورا میخواهم
بی پرده بگویمت تورا میخواهم
شعر از خانم 💗 افسانه صالحی💗
@Jameeyemahdavi313
#هوالعشق❤️ #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#پارت_پنجاه_و_هفتم
❤❤❤❤❤❤
به روايت حانيه ................................................... فاطمه_ حانیه جان ، عزیزم گلم عشقم نفسم دیروقته ، خواهشا بیا بیخیال شو. شب بمون همین جا دیگه. یا حداقل بزار زنگ بزنم بابات یا اقا امیرعلی.
_ واه فاطمه کجا دیروقته؟ تازه ساعت هفته ، ساعت 8/5 . 9 هوا تاریک میشه.
فاطمه_ خب تاحالا پیاده نرفتی یه وقت گم میشی ، حالا هوس پیاده روی زده به سرت؟
_ خداحافظ
فاطمه_ حانیه
_ خداحافظ
بی توجه به صداکردنای فاطمه خداحافظی کردم و راه افتادم ، با اینکه از صبح پیش فاطمه بودم ولی دلم گرفته بود و نیاز به پیاده روی داشتم ، بیخیال میرفتم تو کوچه پس کوچه هایی که نمیدونستم کجا میرن ، شدیدا نیاز به کسی داشتم که بتونم باهاش حرف بزنم ، کسی که بتونم بهش بگم همه چیزمو ، نگرانی هامو، دلهره هامو، حسی که نمیدونستم چیه ، و کی بود بهتر از خدا؟
شروع کردم به گفتن ، همه چیزهایی که خودش میدونست رو براش تکرار کردم ؛ و عجب مسکنی بود این درد و دل برای دل بی تاب من.
به خودم که اومدم دیدم ساعت هشت و نیمه و هوا تاریک. نگاهی به اطرافم انداختم ، هیچ آشنایی با اینجا نداشتم ، یه کوچه تاریک و خلوت .
سریع گوشیم رو دراوردم . یک درصد بیشتر شارژ نداشت. 10 تماس بی پاسخ از فاطمه ، 9 تماس بی پاسخ از امیرعلی.
ای وای. گوشیم بی صدا بوده و نشنیده بودم حتما حسابی نگران شدن ، شماره فاطمه رو گرفتم ، یه بوق خورد و گوشیم خاموش شد، بهتر از این نمیشد؛ من یه دختر تنها ، تو یه کوچه خلوت تاریک که نمیدونم کجاست ، با خانواده ای که شدیدا نگرانم شدن مطمئنا .
هرچی میرفتم به انتهای کوچه نمیرسیدم ، انگار کوچش بی انتها بود . با صدای بوقی که از پشت سرم میومد ، با ترس برگشتم عقب ، یه بی ام وه سفید، که رانندش دوتا پسر بودن ، دیگه نتونستم تحمل کنم و اشکام دونه دونه جاری شدن رو صورتم.
یکی از اون پسرا _ جووووووون خانوم خوشگله گریه چرا؟ کاریت نداریم که ، فقط نیازمند کمی حال هستیم همین .
و اون یکی_ اره جیگر. بپر بالا. به توام حال میدیما.
حالم داشت از این همه جسارت به هم میخورد. با نفرت دندونامو فشار دادم و گفتم برو گمشو.
اما اونا پرو تر ازاین حرفا بودن ، پسری که سمت راننده نشسته بود ، پیاده شد و بند کولم رو کشید ، با نفرت از دستش کشیدم ، بعد گوشه شالم رو گرفت و قبل از این که بتونم کاری انجام بدم از سرم در اوردش ، اشکام دیگه امون نمیدادن، رفتم طرفش که شالمو ازش بگیرم که سریع منو کشید به سمت خودش ، با تمام قدرتم پسش زدم و بیخیال شالم شروع کردم به دوییدن ، اون دوتا هم بدون ماشین دنبالم دوییدن ، هق هق گریم سکوت کوچه رو بهم میزد و عجیب بود که تو اون کوچه ، هیچکس نبود و با این همه سر و صدا هم هیچکس از خونش نیمد ببینه چه خبره ، فقط میدوییدم و تو دلم ناله میکردم که پس چرا این کوچه تموم نمیشه ، کلیپسم حسابی شل شده بود و موهام باز شده بود ، وقتی متوجه خیابون اصلی شدم ، سرعتمو بیشتر کردم و رفتم سمت پیاده رو که بپیچم تو خیابون اصلی ، که پام به میله ای گیر کرد و افتادم زمین ، کلیپسم از سرم افتاد و همه موهام باز شد، از درد چشمامو بستم ، اما با یاداوری اون دوتا سریع چشمامو بازکردم که یه جفت کفش مردونه جلوم بود ، گفتم دیگه کارم تمومه ، حتما یکی از اون پسران ، سرمو که اوردم بالا ، نمیتونستم چیزی رو که جلوی چشمامه رو باور کنم ، چندبار چشمامو باز و بسته کردم و بعد بی اختیار گوشه شلوارشو چنگ زدم ، شدت گریم بیشتر شده بود و نفس کشیدن برام مشکل........
❤️❣❤️❣
تو آن تك بيت نابي كه غزل هايم به پایش سجده کردند......
❣افسانه صالحی ❣
@Jameeyemahdavi313
آقا جانم
به ماه نگاه میکنم
و تمام امیدم این است
که زندگیم روشن شود
به نور روی ماه شما...
🌷اللهّم عجّل لولیک الفرج🌷
🌟شبتون مهدوی🌟
@Jameeyemahdavi313
الهـــی
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...😍🌸
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات 😌
روزمان را آغاز می کنیم:🌺🙏
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
@Jameeyemahdavi313
ازخداوند
دلـی آرام، همراه با مهربانی🌸
قلبی پر از لطافت ❤️
همـراه بابخشش
وزندگی آرام😌
همراه باصلح ودوستی 🙏
برایتـان خواسـتارم🌺❤️
سلام رفقا 😊✋
صبحتون شاد و پر انرژی🌸
@Jameeyemahdavi313