eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
248 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
آقای محترم کاش شما هم چشمهای خودت رو درویش می کردی در دیدن نامحرم
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
چون طرف با این کار بیشتر تشویق میشه در خودآرایی
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
و در حقیقت او رو جهنمی کردی
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
چطور در موقع کرونا این قدر به فکر عاقبت طرف و‌خودمون هستیم ولی
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
پای عاقبت اصلی که میرسه هم کر‌و کور میشیم
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
همه فراموش کار و خنگ میشیم
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
همه تجدد گرا میشیم
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
همه روشنفکر میشیم
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
اندکی تدبر 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک وارد ایران شده، مردم از ترس شب خواب ندارن! فکر کنید اگر داعش وارد ایران میشد و روزی چند تا انتحاری توی کشور میزد و شهرها یک به یک سقوط میکردن، چه اتفاقی می‌افتاد...!!؟😔 روحت شاد حاج قاسم😭😭😭 👇👇👇👇 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب که زمین و آسمان می گرید از بهر غریب سامرا می گرید جا دارد اگر كه شیعه خون گریه کند چون مهدی صاحب الزمان می گرید 🖤شهادت امام علی نقی(ع) تسلیت باد🖤 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜💜💜💜💜💜💜💜💜 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 درخانواده مامادرم وخواهرام چادری بودند ومادرم وقتی چادرهای خواهرم کمی کهنه میشد مادرخدابیامرزم انها را کوتاه میکردوبرای من چادر میدوخت. هروقت خواهرای من چادر تازه میخریدن من میدونستم که یک سال یادوساله دیگه مال منه. 💜💜💜💜💜💜💜💜💜 تااینکه دردوره راهنمایی برم یه چادر رنگی برام دوختن که برگهای بزرگی داشت چون ما خونه مون توی روستا بودمعمولا چادر دختر کوچولوها رنگی وگلدار بود. یادمه یه روز چادر مامانم را ازش امانت گرفتم ورفتم مدرسه . به قول معروف پزش را بدم .که متاسفانه بخاری مدرسه اتیش گرفت وکمی پای چادر سوخت😔😔😔 مامانم خیلی منو دعوا کردوچند سال متهم بودم که بی اجازه چادر بردم مدرسه وسوخته... من چادر سر کردن خودم را اول به خدا که این محبت رادردل من انداخت که من جادرسر کردم وبعد از مادر خدا بیامرزم دارم خدا روح همه ی مادران با حجاب رابیامرزه ..🙏🙏🙏 @Jameeyemahdavi313 💜💜💜💜💜💜💜💜💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊 ای گنج معرفت به دل سامرا سلام ابن الجواد حضرت ابن الرضا سلام ای چون پدر مطهر و معصوم و متقی ای آسمان علم خدا ایها النـقی 🖤 🖤 اللهم عجل الولیک الفرج @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالمحبوب #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #پارت_شصت_وسوم 🌸🌸🌸🌸🌸 به روایت امیرحسین .........……………………………
🌸🌸🌸🌸🌸 به روايت حانيه …………………………………………………………………………… روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم. _ عاشق شدم؟ _ نه _ قرار بود رو راست باشم _ اره _ عاشق کی؟ _ امیر امیر امیرحسین. _ نههههههههههههه _ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین. _ ای خدایا. خل شدم رفت. *** مامان_حانیه جان بیا. _بله؟ مامان_ بيا بشين اينجا. كنار مامان روي مبل ميشينم. _ خب؟ مامان_ نظرت درمورد پسر خانوم حسيني چيه؟ واي خدايا نكنه مامان فهميده ، چي بگم حالا؟ _ خب يعني چي چيه؟ مامان_ بزار برم سر اصل مطلب. خانوم حسيني زنگ زد ، گفت فردا شب ميخوان بيان خاستگاري. _ نهههههههههههههه😳؟؟؟؟؟؟؟ مامان_ عه. چرا داد میزنی؟ _ شما چی گفتید؟ مامان_ گفتم بیان دیگه _ چیییییی؟ مامان_ عه. یه بار دیگه داد بزنی من میدونم با تو. پاشو برو ببینم. عه " وای وای وای خدایا. عاشقتم که. ولی ولی اگه ، اون عهدم.....😔😔😔" . . امیرعلی_ سلام جوجه جان _ جوجه خودتی امیرعلی_ شنیدم که خبراییه. _ چه خبری؟ امیرعلی_ نمیدونم والا. میگن که یکی پیداشده دیگه از زندگی سیر شده میخواد بیاد خاستگاری شما. کوسن روی مبل رو بر میدارم و پرت میکنم سمت امیرعلی. _حرف نزن حرف. فاطمه خودشو بدبخت کرد شد زن تو. امیرعلی_ اخ اخ بهش گفتم تنها نره خونه میرم دنبالش. نگاهی به ساعت انداخت. امیرعلی _ وای بدبخت شدم. نیم ساعته کلاسش تموم شده. با تعجب فقط خیره شدم به رفتن امیرعلی و یه دفعه زدم زیر خنده. وای فاطمه از معتل شدن متنفر بود الان امیرعلی رو میکشت. 😂 . . . تونیک سفیدی که تا پایین پام بود ، با یه روسری کرم که به لطف فاطمه لبنانی بسته بودم، تصمیم داشتم امشب رو چادر سرم بکنم ، چادر حریر سفید با گل های برجسته ریز صورتی که جلوه خاصی بهش داده بود ، برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه میندازم ، بدون هیچ آرایشی، ساده ساده و من چقدر این سادگی رو دوست دارم. امیرعلی_ اجازه هست ؟ _ بیا تو پسره. امیرعلی_ سلام دختره. _ مصدع اوقات نشو. امیرعلی همون لبخند همیشگی رو مهمون لباش کرد و گفت _ شاید مدت کوتاهی باشه که با امیرحسین اشنا شدم ولی دلم قرصه که دست خوب کسی میسپرمت. _ اوووووو. توام. حالا نه به باره نه به داره. با صدای زنگ امیرعلی سریع میره دم در و منم آشپزخونه. دل تو دلم نیست که برم بیرون. وای پس چرا مامان صدام نمیکنه خدایا . مامان_ حانیه جان عزیزم. چایی هارو میریزم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم و از آشپزخونه میرم بیرون . _ سلام. مامان امیرحسین _ سلام عروس گلم. با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب میشه ولی فقط به یه لبخند کوتاه و مختصر اکتفا میکنم. اول خانم حسینی، بعد آقای حسینی ، بعد پرنیان و بعد........ به هرسه با احترام خاصی چای رو تعارف میکنم و جواب تشکرشون رو با خوشرویی میدم تا زمانی که میرسم به امیرحسین. از استرس زیاد، میترسم سینی چای رو پایین بگیرم. همونجوری میگم بفرمایید، دستش رو بالا میاره که چای رو برداره که یه دفعه سینی رو کنار میکشم و گوشه سینی به زیر لیوان میخوره و لیوان کمی کج و یه مقدار از چاییش روی لباسش میریزه. تازه فرصت کردم براندازش بکنم، یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید، وای که چقدر بهش میومد. _ وای شرمندم. عذر میخوام. امیرحسین _ نه بابا خواهش میکنم. یه دفعه صدای خنده جمع بلند میشه و منم باخجالت سرم رو پایین میندازم و چای رو به بقیه تعارف میکنم. حتی سرم رو بالا نمیارم که عکس العمل مامان بابا و امیرعلی رو ببینم. کلا من باید همش جلوی این سوتی بدم. 😐 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 انقدر محو تو هستم كه نميداني تو همه ی عمر منو بود و نبودم شده ای 🌸🌸🌸🌸🌸 @Jameeyemahdavi313
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ……………………………………………………… ……………………………………………………… سینی چای رو میزارم رو میز و میشینم کنار مامان. وای دارم از خجالت آب میشم. تازه گلای کنار روی میز رو میبینم ، وااااای چه گلای خوشگلی، گل رز قرمز و آبی ، من دیوونه وار عاشق گل رزم. با دیدن گل ها چنان ذوقی میکنم که کلا خجالت کشیدن رو یادم میره. حدود یک ربع میگذره اما هنوزم دارن حرف میزنن ، حرفای کلا هیچی ازشون نمیفهمم و توجهی هم بهش نمیکنم. مامان امیرحسین _ میگم ببخشید وسط حرفتون، موافقید این دوتا جوون برن حرفاشونو بزنن تا صحبت ماها هم تموم بشه ؟ بابا _ بله بله البته. حانیه جان. آقا امیرحسین رو راهنماییشون کن. " بیا بیا دوباره هل میشم الان سوتی میدم ، برای فرار از ضایع شدن سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاق میرم. امیرحسین هم با اجازه ای میگه دنبال من میاد. کنار وایمیسم و تعارف میکنم که وارد بشه. امیرحسین _ نه خواهش میکنم شما بفرمایید. بی هیچ حرفی میرم داخل، .در رو باز میزاره و پشت سرم میاد تو ، توی اتاقم کنار میز کامپیوتر دوتا صندلی بود ، نشستم رو یکی از صندلیا و امیر حسین هم روی صندلی رو به روم. ** حدود پنج دقیقه میگذره و هردو ساکت خیره شدیم به گل های فرش . بلاخره سکوت رو میشکنه و شروع میکنه. امیرحسین _ قبل از هرچیز باید بگم که .......شما حاضرید......کسی مرد زندگیتون بشه که رویای روز و شبش شهادته؟ با شنیدن کلمه ی شهادت، یاد اون روز و اون عهد میوفتم پس تنها جمله ای که به ذهنم میاد رو به زبون میارم ؛ شما حاضرید با کسی ازدواج کنید که برای شهادت همسر آیندش با خدا عهد بسته ؟ با شنیدن این حرف لبخندی رولبش میشینه و سرش رو کمی بالا میاره اما بازهم به صورتم نگاه نمیکنه. _ فقط فکر میکنم خودتون هم بدونید من تا چندوقت پیش نه حجاب خوبی داشتم نه نماز نه روزه نه...... اجازه نمیده حرفم رو کامل کنم امیرحسین _ من این جا نیستم که با گذشتتون زندگی کنم ، من اینجام که آیندتون رو بسازم. با شنیدن این جمله به خودم افتخار میکنم که قراره همسر و همسفر این مرد بشم . امیرحسین _قول نمیدم که وضع مالیمون همیشه خوب باشه ولی قول میدم در عین سادگی همیشه لبخند رو لباتون باشه. _ من آرامش رو ، زیبایی رو و عشق رو تو سادگی میبینم. فقط...... فقط......من ، نمیتونم چادر سرم کنم. چادر رو عاشقانه دوست دارم چون یادگار مادرم خانوم فاطمه زهراس ولی نمیتونم حرمتش رو نگه دارم. امیرحسین _ ارزش چادر خیلی بالاس ولی همه چیز نیست ، و اینکه اگه عاشقانه دوسش دارید من مطمئنم روزی انتخابش میکنید . با شرمندگی سرم رو پایین میندازم و حرفی نمیزنم. امیرحسین _ اگه دیگه .....حرفی نیست.... میخواید بریم بیرون. زیر لب آروم بله ای میگم و به سمت در میرم. کنار وایمیستم و تعارف میکنم . _ بفرمایید. با لبخند جواب میده _ خانوما مقدم ترن. مثله خودش لبخند میزنم و از اتاق خارج میشم. با دیدنمون پدر امیرحسین میگه_ مبارکه ؟ هردو لبخندی میزنیم و امیرحسین میگه_ ان شالله @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا 🙏 دراین شب بارش رحمتت🌨🌨🌨 بیا پشت این پنجره که وا میشود رو به سوی قلبم!❤ بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی قلبم!✨✨ خدایا🙏 دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت اگرچه شکسته ،💔 شبی می فرستم برایت🙏 آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را🌨🌨 برای خنداندن گلی میگریاند . . .🌨🌹🌨 شبتون سرشار از رحمت الهی 🙏 🍃🍂 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بـــا شــروع هــر روز 🌺فکر کن تازه بدنیا آمدی 🌼مــهربــــان بــــاش و 🌺دوســـت بـــدار 🌼و عــاشــق بــــاش 🌺شاید فردایی نباشد، 🌼شاید فردایی بـاشد 🌺اما عزیزی نـبــاشد 🌼صبحتون بـخیـر و 🌺بــه زیبایی گل @Jameeyemahdavi313
❤️ سلام امام زمانم❤️ 💚 سلام آقای من💚 💕صدها گله پيش يار بردن عشق است 🥀باعشق توچوب طعنه خوردن عشق است 💕 ای قلب تپنده ی جهان ، مولا جان 🥀 يکبار تو را دیدن و مردن عشق است 🌹تعجیل درفرج پنج صلوات🌹 💐همانا برترین کارها،کار برای امام زمان است💐 🆔 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا