eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
248 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
بعد چشم برزخی هم داره و شرایط آدم محتضر رو می بینه
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
پس با شناخت کامل میگه
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
حاضرم در میدان شهید بشم ولی مرگ در بستر نه
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
به هوش باشیم
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
و خواهشاً برای مسائل اصلی ینی نیومدن امام مهدی ..
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
عواقب نماز نخواندن
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
عواقب بد لباسی جلوی نامحرم
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
هم سرچ‌کنیم
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
پیشنهاد میکنم که
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
اگر در شبانه رو ۱۰ ساعت درباره کرونا سرچ‌کردی و تحقیق نیم ساعت هم کتاب گناهان کبیره استاد دستغیب رو فقط ورق بزن
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
نمی‌خواد بخونی ها
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
که یک وقت زمان خانم تلف بشه
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
فقط ورق بزن تا بدونی چی به چیه
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
خدایا ما رو به اونچه که مهمتره راهنمایی کن
هدایت شده از خط شکن منتظرالقائم
و از فرع به اصل برسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنج شنبہ است مسافران بهشتے آن سو چشم به راه هدیہ تا آرام بگیرند چیز زیادی نمےخواهند فاتحـہ و صلوات و دستگیری از مستمندی کافیست...🌺 ✨روحشان شاد و یادشان گرامے✨ @Jameeyemahdavi313
اعمالِ شب ⬆️ 🌙 🌙 التماس دعای فرج ...🤲 💚 @Jameeyemahdavi313💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهان 🌎 درختی 🌳عجیب در ایتالیا که به درخت متفکر🤔 معروف است و هر ساله توریست های بیشماری رو به خود جذب میکند. 🆔 @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅فقط کافیه یه صابون ساده حالا هرچی باشه رو رنده کنید و بریزید روی ته قابلمه و کمی روش آب بریزید تا مایع روی ته قابلمه یه ۲۰ دقیقه بمونه و بعدش با سیم ظرفشویی تمیزش کنید @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 امشب ز خدا خواه که با لطف و کرم🌹 از شیعه گشاید گره و رنج و ألم🌹 و آن یار سفر کرده به صد عز و جلال🌹 بینیم قمر روی مهش دور حرم🌹 امشب لیلة الرغائب شب برآورده شدن حاجات است همه با هم : ♥️اللهم عجل لولیک الفرج♥️ @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #پارت_شصت_و_پنجم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت حانیه ……………………………………
🌸🌸🌸🌸🌸 با صداي تق تق در چشمام رو نيمه باز و دوباره بيخيال ميبندم. مامان_ پاشو ببينم. خجالتم نميكشه. _ مامان بيخيال توروخدا. مامان _ پاشو پاشو. امروز قراره برین محرم بشینا . با این جمله مامان سریع از جا میپرم و به سمت ساعت هجوم میبرم ، ساعت 11 قرار بود دم مسجد باشم، همون مسجد کنار موسسه. همون دیشب قرار شد، امروز من و امیرحسین به هم محرم بشیم چون هردو دوست داشتیم عقدمون روز سالگرد ازدواج مولام علی و مادرم خانوم فاطمه زهرا باشه، وای الان ساعت 10/45 هستش ؛ تا مسجد حدود نیم ساعت راهه . وای خدایا سوتی دیگر در پیشه . سریع حاضرمیشم و با امیرعلی راه میوفتیم سمت مسجد ، ساعت 11:10 دقیقه میرسیم. چشمم که به امیرحسین و پرنیان میوفته سرم رو پایین میندازم و از ماشین پیاده میشم. بیا درباره من باید جلوی این همسر اینده ضایع بشم. _ سلام. امیرحسین با لبخند جوابم رو میده و پرنیان هم با خوشرویی جوابم رو میده. امیرعلی_ شرمنده دیر شد. امیرحسین _ نه بابا دشمنتون. حاج آقا هم هنوز نیمدن. تازه فرصت میکنم به تیپش نگاه کنم، یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز سفید، خوشتیپ و در عین حال اعتقادات کامل. تعریف اعتقاداتش رو از امیرعلی شنیده بودم ، تو همین چند برخورد هم به نجابت و پاکیش میشد ایمان اورد. با صدای زنگ گوشی ببخشیدی میگم و کمی از جمع فاصله میگیرم. با دیدن اسم یاسمین رو صفحه گوشی لبخندی میزنم و دایره سبز رو لمس میکنم . _ سلام عزیزم یاسمین_ سلام و ............ ( سانسور) _ عه. چته؟ یاسمین_ خاله باید به ما بگه تو داری ازدواج میکنی؟ _ حالا هنوز هیچی نشده. یاسمین_ رفتی عقد کنی میگی هیچی نشده ؟؟؟؟ _ عقد چیه فقط قراره محرم بشیم همین. امیرعلی_ حانیه جان. اومدن حاج آقا _ یاسی من باید برم بهت زنگ میزنم. یاسمین_ باشه. بای _سلام. حاج آقا _ سلام دخترم . . . امیرعلی_ خب به سلامتی. ان شالله که خوشبخت بشید. سرخ میشم و سرم رو پایین میندازم کی حیا رو یادگرفتم ؟ خودمم نمیدونم. گوشه حیاط مسجد وایمیستیم، امیرعلی مشغول صحبت با حاج آقا و پرنیان هم سرگرم تلفن همراهش. سرم رو پایین میندازم و مشغول بازی با گوشه شالم میشم. با صدایی که در گوشم زمزمه میشه تمام بدنم یخ میزنه امیرحسین _ سادات بانو. چقدر این کلمه رو دوست داشتم، سادات. اما چون همیشه حتی از اسم حانیه هم که لقب حضرت فاطمه بود بدم میومد، هیچوقت سادات صدام نمیکرد حتی تو همین چند ماه اخیر. کمی سرم رو بالا میگیرم و سریع پایین میندازم، با اومدن امیرعلی حرفش رو تموم نمیکنه و من هم کنجکاو برای دونستن ادامه حرفش مجبور به سکوت میشم ؛ خداحافظی میکنیم که پرنیان سریع به سمتم میاد و زن داداش خطاب قرارم میده. در دل ذوق میکنم و در ظاهر فقط لبخند میزنم و بعد ناخوداگاه نگاهم را به طرف امیرحسین میکشم که لبخند به لب داره. _ جانم؟ یه دسته گل نرگس رو به طرفم گرفت. وای که چقدر گلای خوشگلی بودن ، _ این برای چیه عزیزم؟ پرنیان_ برای تبریک از طرف خان داداش. امیرحسین تو ماشین نشسته و سرش هم ظاهرا تو گوشیه. گل های نرگس رو ازش میگیرم ؛ _ ازشون تشکر کن. پرنیان _ چشم. راستی شمارتونو میدید؟ شمارم رو به پرنیان میگم و یادداشت میکنه و بعد از آغوش گرم خواهرانش خداحافظی میکنیم. این همه عجله تنها برای محرمیت به دلیل سفر حاج آقا و علاقه زیاد امیرحسین به خوندن خطبه محرمیت توسط ایشون بود . 🌸🌸🌸🌸🌸 با آن همه دلداده دلش بسته ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Jameeyemahdavi313