#قسمت نهم
شهادت آرزوی همسرم بود
تقریبا سالی دوبار به مشهد میرفتیم و این سفر جزء برنامههای ثابت زندگی مشترک ما بود و در کنار این سفر زیارتی ما به اکثر نقاط کشور سفر کردیم و من خاطرات بسیار خوبی از این سفرها دارم.
* هیچوقت در مورد عشقشان به شهادت با شما صحبت کرده بودند؟
یکی از خاطرهانگیزترین سفرهای من با همسرم، سفر به مکه بود و من در این سفر متوجه شدم یکی از آرزوهای همسرم ختم شدن سرنوشتشان به شهادت بود.
زمزمههای اعزام به جبهه مقاومت از سال 90 شنیده میشد، من در ابتدا به علت شنیدن جنایات داعش در تلویزیون و اخبار، مخالف رفتن ایشان بودم، اما پس از اینکه اخبار اعلام کرد داعش قبر حجر ابن عدی یکی از یاران امام حسن (ع) را در سوریه نبش قبر کرده است، همسرم و پسرم رضا خیلی ناراحت بودند.
در همان زمان فعالیت دو گروه تروریستی پژاک و کوملهها در کردستان به اوج خود رسیده بود که همسرم به همراه نیروها به منطقه کردستان اعزام شد و ما دوران سختی را پشت سر میگذاشتیم و گاهی میشد که زمانی که همسرم از مأموریت طولانی به خانه بازمیگشت، پسر کوچکم پدرش را نمیشناخت.
در سال 94 دوباره زمزمههای اعزام نیروهای مستشاری به جبهه مقاومت برای آموزش رزمندگان شنیده میشد و همسرم به صورت داوطلبانه اقدام به درخواست برای اعزام به سوریه کرده بود، اما زمانی که با مخالفت من روبهرو شد، تلاش میکرد با گفتن جملاتی که ما برای جنگ به سوریه نمیرویم و منطقهای که قرار است به آنجا اعزام شویم امنیت بالایی دارد، خیال مرا راحت میکرد.
شهید سلیمانی بهعلت جسارت بالایی که در انجام عملیاتهای جنگی داشت از همان ابتدا در سوریه به عنوان فرمانده انتخاب شده بود، اما تا زمان شهادت ایشان، ما از نحوه فعالیت ایشان اطلاعی نداشتیم.
در اولین اعزام، شهید سلیمانی روزی چند بار تماس میگرفتند، اما هیچکدام از اقوام و خانواده ایشان از حضورشان به خواسته خودشان در سوریه اطلاع نداشتند و پس از دو ماه بدون اطلاع قبلی بازگشتند، در صورتی که من و فرزندانم تدارک بسیاری برای آمدن ایشان دیده بودیم، اما خودشان همیشه مخالف اسراف بودند.
زمانی که ایشان برای بار دوم میخواستند به سوریه اعزام شوند، وقتی به خانه آمدند و با خوشحالی این موضوع را به من گفتند، ناگهان دلم لرزید.
شهید سلیمانی در 12 شهریور 94 برای بار دوم به منطقه مقاومت اعزام شد و به خاطر اینکه پسر بزرگم در شمال کشور مشغول به تحصیل بود، از ما خواست که خانهای در آنجا اجاره کنیم تا پسرم تنها نباشد.
تماسهای همسرم نسبت به اولین اعزام بسیار کم و محدود شده بود و همین مسئله نگرانی ما را تشدید میکرد، به طوری که در این اواخر تماسهای ایشان از هفتهای یکبار به 20 روز یا یکماه یکبار رسیده بود، اما من تلاش میکردم تا این نگرانی را به خانواده منتقل نکنم.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
#قسمت دهم
* خبر شهادت همسرتان چگونه به اطلاع شما رسید؟ واکنش فرزندانتان پس از شنیدن خبر چه بود؟
ایشان در تماس آخر قبل از شهادت چند بار تکرار کرد خداحافظ مراقب باشید و تقریباً 20 روز ما از ایشان خبری نداشتیم و دلهره در خانواده موج میزد و زمانی که اخبار اسامی شهدا را اعلام میکرد دلهرهای وصفناشدنی در ما ایجاد میشد.
از طرف داییام خبردار شدم که همسرم مجروح شده و تیر خورده؛ اما سریع گفتم من میدانم همسرم شهید شده است و در همان لحظه پسرانم با گریه از من میخواستند که این خبر را تأیید نکنم و به آنها بگویم پدرشان زنده است و به زودی برمیگردد و آنجا بود که متوجه شدم همسرم به آرزویش رسید...
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
#قسمت یازدهم
داستان دلتنگی همسران و فرزندان شهدا تمامشدنی نیست
حضرت زینب(س) کوهی از صبر بود و من همیشه برای آرام کردن خودم، مصیبتهایی که ایشان در صحرای کربلا را کشیدند، یادآوری میکنم.
همسرم حتی در زمانی که در مأموریت و منطقه مقاومت بودند مناسبتهای مهم زندگی مشترکمان مانند روز تولد، روز زن، سالگرد ازدواج و تولد پسرانم را فراموش نمیکردند و همیشه تماس میگرفتند و تبریک میگفتند و زمانی که برمیگشتند با خرید هدیه نبودنش را جبران میکردند.
یکی از برنامههای خانواده ما در زمانی که ایشان مأموریت نبودند رفتن به رستورانی بود که روز عقدمان به آنجا رفته بودیم و میتوان گفت یکی از ویژگیهای بارز همسرم دست و دلبازی ایشان برای خانواده بود.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
#قسمت دوازدهم
هزاران حرف در دل دلتنگیهای پسران شهید سلیمانی با پدر شهیدشان
* ارتباط شهید با پسرانتان چگونه بود؟
مهدی پسرم زمانی که پدرش در سوریه بود همیشه میگفت «بابا برای تولدم میاد؟ من هم میگفتم انشاالله میاد» کلی نقاشی کشیده بود تا وقتی باباش اومد بهش نشون بده»
پسر بزرگم آقا رضا هم برای کنکور ارشدش برنامهریزی کرده بود و هر موقع باباشون تماس میگرفت از برنامههایی که ریخته بودند صحبت میکردند و همسرم هم تشویقشان میکرد مهدی هم میپرسید بابا کی میای؟
دلمون برات تنگ شده؛ رضا میگفت که بابا ما نگرانیم مراقب خودت باش و همسرم در جوابش میگفت که بابا نگران نباش، هرچه قسمت باشه همان میشود، اگر هم اتفاقی بیفتد خدا صبرتان میدهد، شما مراقب مادر و برادرت باش و پسرم این صحبتها را بعد از شهادت همسرم برای من تعریف کرد.
پس از شهادت همسرم بارها خودم و پسرانم ایشان را در خواب میدیدیم و در همین خوابها ایشان نحوه شهادت خود را برای من تعریف کرد و چند ماه پس از شهادت ایشان یکی از همرزمانش نحوه شهادت همسرم را برای ما گفت که ایشان در منطقه مقاومت با درگیری تن به تن با دشمن به شهادت رسیده است و ما پس از شهادت ایشان فهمیدیم که همسرم فرمانده تیپ مالکاشتر بوده است.
همیشه احساس میکنم همسرم در کنار ما حضور دارد و هرجایی که نیاز به کمک او داشته باشیم، کارها به خوبی پیش میرود.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
#قسمت پایانی
احترام نظامی فرمانده با لباس نظامی به همسر
* در پایان اگر صحبت خاصی مانده بفرمایید؟
همیشه شیفته لباس نظامی شوهرم بودم و در طول زندگی مشترکمان زمانی که با لباس نظامی وارد خانه میشد به من احترام نظامی میگذاشت و یادآوری این خاطرات دلتنگی ما را بیشتر میکند.
وسایل شخصی همسرم را در اتاق کارشان جمعآوری کردم و هر زمانی که احساس دلتنگی میکنم به این اتاق پناه میآورم و برای ساعتی با سجاده همسرم نماز میخوانم و با یاد خاطرات شیرین زندگیمان آرام میگیرم.
بیتابی فرزندم با دیدن قسمت آخر سریال پایتخت
پسر کوچکم آقا مهدی زمانی که قسمت آخر فیلم پایتخت از تلویزیون پخش شد، شروع به گریه کرد و میگفت: «بابای منو چجوری شهید کردن، این داعشیها» و ما نمیتوانستیم او را آرام کنیم.
شهدای مدافع حرم حاصل پرورش مکتب انسانساز انقلاب با تکیه بر قرآن و احادیث اهل بیت هستند و این رشادتها و جانفشانیهای شهدایی همچون شهید مدافع حرم عزتالله سلیمانی است که موجب استقلال کشور در مقابل مستکبران شده است.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
#زندگینامه شهید همت
قسمت اول تولد 🎂
روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده روز ی مستضعف ومتدین به دنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عزم کربلایمعلیّ و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر باتنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهیدمید. محمد ابراهیم درسایه محبت های پدر ومادر پاکدامن، وارسته ومهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. دردوران تحصیلش از هوش واستعداد فو ق العاده ای برخوردار بود و باموفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگامفراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار وتلاش فراوانمخارج شخصی خود را برایتحصیل به دست مي آورد و از این راه بهخانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای مي کرد. او با شور، نشاط،مهر، محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا وصمیمیت دیگری می بخشید. پدرش از دوران کودکی او چنین ميگوید: «هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمي گشتم، دیدنفرزندم تمامی خستگي ها و مرارت ها را از وجودم پاک مي کرد و اگرشبی او را نمي دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. » اشتیاق محمدابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث مي شد که از مادرش با اصراربخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. اینعلاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتابآسمانی قرآن را کاملا فرا گیرد و برخی از سوره های کوچک را نیز حفظ کند.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
#قسمت دوم
دوران سربازی 🏌♂
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس ازاخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیلپرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفته به گفتهخودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود در لشکرتوپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود. ماهمبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خودبهدیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهایرمضان را روزه بگیرند، می توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند ناجی، فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگیبدون استثنا آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریانابراهیم گفته بود: «اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی مي کردندبرایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدابي خبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان رابشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم » اماّ این دوسال برای شخصیچون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدتتوانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهیآشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه )از نظر ساواک( دست یابد.مطالعه آن کتا بها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان،برایش فراهممی شد تأثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت وبه روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همانکتاب ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیمفعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردمو افشای چهره طاغوت بپردازد.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
#قسمت سوم
دوران معلمی 👨🏫
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی رابرگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز وبوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیونمتعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیتحضرت امام )ره( بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعیمي کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارفاسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام )ره( و یارانش آشنا کند. اودر تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش وآگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بي باک او به همه آناخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی ميگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمي ورزید. با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا رابرعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتنرهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمدميکرد. سخنراني های پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحتاندیشی انجام ميشد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، بهگونه ای که او شهر به شهر مي گشت تا از دستگیری در امان باشد.نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشادمردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیریوی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجاسکنی گزید. در ایندوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیمستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان مي دادند و ابراهیماحساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد. بعد از بازگشت به شهر خود در دعوت مردم به خیابان ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه دریکی از راهپیمایي های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بنده ای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آنفرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکرمعدوم ناجی ، صادر گردید. مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودندکه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییرلباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می کرد تا اینکه انقلاباسلامی به رهبری حضرت امام خمینی)ره(، به پیروزی رسید.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
#قسمت چهارم
فعالیت های پس از پیروزی انقلاب✨
پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود کهسپاه شهرضا را با کمک دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانشتشکیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی که درشهر داشتند مکانی را بهعنوان مقر سپاه در اختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح ازشهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج ونیازمند یها را رفع کردند. به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی کهمجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را بهعهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیت های شبانه روزیبرادران پاسدار در سال 58 ، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا که به آزارواذیت مردم مي پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویلداده شدند و شهر از لوث وجود افرادشرور و قاچاقچی پاکسازیگردید. از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت هایفرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شورانقلابی تأثیر بسزایی داشت. اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیلتجربیات گرا نبهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس بهبندر چابهار و کنارک )در استان سیستان و بلوچستان( عزیمت کرد و به فعالیت های گسترده فرهنگی پرداخت.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃