روزی که چادری شدم...
آزیتا بدون ناامیدی ۳ سال از عمرش را صرف خواندن دعاهای مختلف کرده بود تا به معشوقش برسد اما نتیجهای نگرفته بود تا اینکه ماه رمضان ۹۶ نذر چادر میکند و با خود عهد میبندد اگر تا پایان ماه به حاجتش نرسد خدا را برای همیشه به کنار میگذارد: «آن روزها معیار انتخابم لباسی بود که جذاب باشد ولی دیگر تصمیم گرفتم برای خدا تیپ بزنم. بگذار دیگران نپسندند همینکه بنده خوشتیپ خدا باشم برایم بس است دیگر از هر نگاهی بهجز نگاه خدا بینیازم. چادر ساده خریده بودم تا قبل آن موهایم بیرون بود برام مهم نبود اما با چادر سخت بود محدودیت زیاد داشت، همه مخالف بوده و مسخرهام میکردند و میخندیدند، دو هفته اول گریه میکردم که این چه نذری است که کردم و پشیمان بودم ».
حتی خانوادهاش هم چادر را پوشش مناسبی برای او نمیدانستند: «بابام نمیخواست بهصورت علنی مخالفت کنه، میگفت: خیلی خوبه ولی هوا گرمه و اذیت میشی، داداشم میگفت آرایش نکن و مانتو بلند بپوش چرا خودت را بقچهپیچ کردی».
اما اینها اثری بر تصمیم آزیتا نداشت او راهش را انتخاب کرده بود، راهی سخت که نهتنها در پوشش بلکه محدودیتهای زیادی به همراه داشت و ماندن در این راه آدم سختی میخواست، همین قدم او را به محبوب اصلیاش نزدیکتر کرد. «وَإِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیسْتَجِیبُوا لِی وَلْیؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یرْشُدُونَ:﴿بقره ۱۸۶﴾ هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] یقیناً من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت میکنم؛ پس باید دعوتم را بپذیرند و به من ایمان آورند، تا [به حقّ و حقیقت] راه یابند و به مقصد اعلی برسند».
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ
«شب قدر بود، آمده بودم که اتمامحجت کنم و خدا را برای همیشه به کنار بگذارم، ۴ سال دویده بودم و چراغ سبزی ندیده بودم، خسته از همه راههای رفته بدون پاسخ، شروع کردم به خواندن دعای جوشن کبیر، این بار دعا نخواندم بلکه جوشن کبیر را درک کردم»
دخترک ناامید از همهجا چشم بر دعا دوخته بود و بیصدا اشک میریخت، این بار قطرهٔ اشکی راهش را عوض کرد، اشکی که فرازی از دعا را به او نشان میداد «یَا رَفِیقَ مَن ْرَفِیق لَهُ"«ای رفیق کسی که رفیقی برایش نیست»،؛ چشمانش توان حرکت نداشت و میخکوب شده بود چندباره و مداوم در ذهنش تکرار میشد "یَا رَفِیقَ مَن ْرَفِیق لَهُ».
آری درست است خداوند در آیه ۴۹ سوره حجر میفرماید: نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ: (ای رسول ما) بندگان مرا آگاه ساز که من بسیار آمرزنده و مهربانم؛ راه همین است و راههای رفته همه باطل، تاکنون به اشتباه رفته و ۴ سال دعا و نماز میخواند بدون اینکه خدا را در نظر بگیرد و به دنبال معشوقش بود: «با دیدن آن آیه ترسیدم خدا را از دست بدهم، یکلحظه به جایی رسیدم که فقط خدا را دیدم، به خودم آمدم؛ گفتم خدایا در این مدت غفلت کردم و حاجت آن ۴ سالم را بخشیدم به تو که تنها رفیق من هستی، دیگر طلبش نمیکنم و همه چیزم را به تو میبخشم اما تو مال من باش».
«وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یصِرُّوا عَلَیٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ یعْلَمُون» (آل عمران ۱۳۵) و آنان که اگر کار ناشایسته کنند و یا ظلمی به نفس خویش نمایند خدا را به یاد آرند و از گناه خود (به درگاه خدا) توبه کنند و کیست جز خدا که گناه خلق را بیامرزد؟ و آنها که اصرار در کار زشت نکنند چون به زشتی معصیت آگاهاند.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
جانان 🌱
وقتی خدا عاشق میشود؛ عشق زمینی را به عشق آسمانی بخشیدم گروه اجتماعی: این بار خدا عاشق شده است، عاشق
ریپلای به قسمت اول 🌹 ادامه دارد
آب بد را چیست درمان باز در جیحون شدند
هر آبی احتمال آلوده شدن دارد اما میتواند همین آب آلودهشده دوباره زلال شود بهشرط اینکه به آغوش دریا برگردد، قصه ما همین قصه آب است هرکه باشیم مثال آبداریم که امکان آلوده شدن را داریم و مثل همین آب احتمال پاک و پاکیزه شدن داریم به شرطی که به دریای حق برگردیم و جای ناامیدی وجود ندارد.
هرگاه تصمیم گرفتی خوب باشی ناامید نشو، مثل شمعی که باد هوا و هوسی خاموشش کرد و دوباره میتوانی با یاد خدا روشن شوی و روشنی ببخشی، آزیتا هم شمعی روشنشده است که میگوید: با این فراز دعای جوشن کبیر همه زندگیام و وابستگیهایم را بخشیدم، دیگر حاجت دنیایی ندارم و از این به بعد هر قدم را برای رضای خدا برمیدارم، انگار همه دنیا دستبهدست هم داد و من به خدای خودم رسیدم و عشق به خدا در تمام وجودم زبانه میکشد.
«اولین کاری که کردم نگین دندانم را درآوردم، دکترم ۵ بارم پرسید، مطمئنی؟؟؟ گفتم شک نکن گفت تو کسی نبودی که همچین کاری کنی؛ عکسهای اینستاگرامو پاک کردم، همه مخالفت کردند و طعنه زدند ولی مهم نبود دیگر خدا را پیداکرده بودم و همه چی را به همین دنیای فانی بخشیده بودم انگار قبل از این کسی تو زندگی من نبوده و از بابت این تصمیم خوشحال بوده و هستم».
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِی اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیم سوره توبه (۹) آیه ۱۲۹ پس اگر روی گرداندند بگو خدا مرا بس است، خدایی جز او نیست، تنها بر او توکل کردهام و او پروردگار عرش عظیم است.
گفتی بنویسم از تو بدون هراس از خوانده شدن، از تویی که خدایت را در شبهای رمضان یافتی و این روزها با حسین (ع) عشق بازی میکنی، تویی که پیش از این چیزی از عزای حسین نمیدانستی و امروز شدهای نوکر ارباب.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
وقتی معشوق آزیتا مجنونش میشود
پس از اینکه آزیتا، اسماعیل زندگیش را قربانی کرد و دریافت که پروردگار عالم تنها معشوق اصلی انسان است، این بار استاد او به خواستگاریش آمد اما آزیتا که دیگر تغییر کرده بود شخصی با اعتقادات گذشتهاش نمیتوانست آرام جانش باشد و او را به خدا برساند. بارها جواب رد به استادش داد؛ همان استادی که روزی برای داشتنش همه زندگیش را میداد اما امروز چنان از عشق خدا لبریز شده است که دیگر حتی او را نمیبیند.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
من نوکر حسینم
«اول محرم روزه گرفتم، آمدم حسینیه آسید جمال؛ برای اولین بار در زندگیام وارد روضه حسین (ع) شدم، ۲۴ سال محرم را ازدستداده بودم اما حس عجیبی داشتم، رفتم اونجا بدون اینکه نظری داشته باشم خادمش را دیدم گفتم میخواهم نوکر حسین شوم این ده روز را میام اینجا تا دینم را با نوکری امام حسین (ع) ادا کنم».
رفتن به مراسم روضهای که به قول پدرش «به آزیتا نمیآید از این کارها کند و نباید برود، چه معنی دارد که هرروز به روضه برود یک روز هم کفایت میکند برای عزاداری» جملهای که دل آزیتا را به درد میآورد اما دیگر خدا دوست اوست و هوایش را دارد بهقدری که پدر بعد از ساعتی دلش نرم میشود میگوید برو دخترم تو که جای بدی نمیری".
اما دوستی با دختری از جنس خدا هم راه کربلا را نشانش داد، همان دوستی که حافظ قرآن بود و آزیتا را تشویق میکرد در همین راه بماند:«روز تاسوعا بود تو حسینیه آسید جمال مشغول پذیرایی بودم که فریده بهم زنگ زد که یه امانتی برات از کربلا دارم، من از همهجا بیخبر تعجب کردم که برای من از کربلا! گفت ۲ سال پیش که پیاده رفتم کربلا من علم «لبیک یا زینب» همراه داشتم؛ وارد بینالحرمین که شدم خادم اونجا که عرب بود اونم علم داشت، صدام کرد علم خودشو درآورد داد به من گفت اینو بده به نفر بعدی که قراره بیاد با خودش بیاره الان ۲ سال که خونمونه من پارسالم رفتم کربلا ولی اصلاً یادم نبود که همچین چیزی دارم و ببرمش تو راه بدم به یکی با خودش ببره تا اینکه یاد تو افتادم برای تو آوردمش انگار اون گوشه مونده بود که برسه به دست خودت».
آزیتا حالا تنها خواستهاش رفتن به کربلا است و وصال را در بینالحرمین میبیند، قصه آزیتا مانند پازلی است که خدا کنار هم چیده تا بندهاش را بیازماید، هر وقت ناامید شد تکه جدید پازل را در کنار تکههای قبلی میگذاشت تا اینکه شب قدر با گذاشتن آخرین تکه، پازل زندگیاش تکمیل شد.
قصه طولانی است و نمیدانم چه بنویسم که اینهمه عشق به خدا را نشان دهد، حس میکنم بااینکه از تو مینویسم بازهم نمیدانم شناختمت یا نه، گفتی خوب نیستم، اما تو را خوب دیدم، محبوبی که بعد از سالها دوری به خدا رسیده است، میدانم که در این راه آمدهای تابمانی رفیق خوب خدا.
گزارش از آرزو یارکه سلخوری خبرنگار ایکنا از قزوین
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃
خاطره اول
دمی با سید 👇
🍃🌺🍃🌸🍃
1. دائم الصلوات بود. حتی وقتی تسبیح دستش نبود.
🍃🌺🍃🌸🍃
2. توصیه می کرد حتما هر روز صبح به نیت امام زمان "عج" آیت الکرسی بخونید.
🍃🌺🍃🌸🍃
3. کوچیک و بزرگ یا غریبه و آشنا نمی شناخت. با هر کی چشم و تو چشم می شد اول اون بهش سلام می کرد.
🍃🌺🍃🌸🍃
4. رفتارش خیلی عادی بود اما بیش از حد ضرورت با خانم ها هم کلام نمی شد و در نگاه بسیار عفت چشم داشت.
🍃🌺🍃🌸🍃
5. ابایی نداشت از اینکه از کوچک تر از خودش چیزی رو یاد بگیره یا فرد کوچک تر بهش تذکر بده. اگه حرف صحیح بود قبول می کرد و از طرف مقابل تشکر
🍃🌺🍃🌸🍃
6. همیشه چند دونه شکلات توی جیبش بود. می گفت: تبلیغ اخلاق فقط به کلام نیست. هر روز توی خیابون از کنار بچه های زیادی رد می شیم.
🍃🌺🍃🌸🍃
7. هرگز کلام اهانت آمیزی نسبت به احدی از دهانش خارج نمی شد. حتی نسبت به دشمن عفت کلام داشت.
🍃🌺🍃🌸🍃
8. زمانی که عصبانی می شد سکوت می کرد و تا زمانی که خشم بهش غلبه داشت هیچی نمی گفت.
🍃🌺🍃🌸🍃
9. کوچک ترین عمل خیرش رو به قوی ترین شکل ممکن مخفی می کرد. می گفت: کار من در پیشگاه خدا بی ارزشه و می ترسم از روزی که شیطان اون رو جلوی چشمم نمانما کنه
🌼🍃🌺🍃
10. تقریبا تمام پنجشنبه ها رو روزه می گرفت. تا جایی که به مرور این رفتارش بین بچه ها شیوع پیدا کرده بود.
🍃🌹 @Shadana 🌹🍃