خیلی حرف برا گفتن دارم از چن روز پیش تاحالا ولی در همین حد خلاصه کنم که برای بار چهارم تو این فصل مریض شدم و بازم مقصر شکلاته عزیز بود .
[وی به شکلات حساسیت شدید داره]
۱۰ دی ۱۴۰۱
۱۰ دی ۱۴۰۱
۱۰ دی ۱۴۰۱
۱۰ دی ۱۴۰۱
یه خدایا خستمه خاصی تو نگامه موقع روبه شدن با روانشناس که وقتی چش تو چش میشیم هرچیو میخواستم بگم یادم میره و همونجا متوجه مریضی حادم میشه .
[حداقل بگید تو این مورد ما مثل همیم]
۱۱ دی ۱۴۰۱
۱۱ دی ۱۴۰۱
محبوب من ؛
منتظربهونه هستی دلمو ب دست بیاری؟ خوب اینو برام بخر :
https://eitaa.com/hojreh57/108
۱۲ دی ۱۴۰۱
۱۲ دی ۱۴۰۱
۱۲ دی ۱۴۰۱
۱۴ دی ۱۴۰۱
از همون نسکافه و مراسم حاجی و همسرشهید اسلامی مشخص شد امروز خیلی باید قشنگ باشه چون ؛
کلی تو کوچه پس کوچه های شاهد و قصردشت گشتیم و خونه های قدیمی رو دید زدیم یا حتی در یکی از خونه ها زنگ زدیم که بگیم وای چقدر خونتون قشنگه که نگهبان گیچشون درو برامون باز کرد ماهم ک الفرار .
یه چندتاییم سوژه برا خندیدن و دس انداختن و شک کردن پیدا کردیم .
گلخونه رفتیم و بجای بستنی خوردن زیر نم نمک های بارون رفتیم چیپس خوردیم و خلاصه امروز کلی خاطره ساخت و ی سری خاطره هارو هم ب یاد آورد .
۱۴ دی ۱۴۰۱