_یه داستان معمولی بگم؟ دارم دختر دایی میشم .

امروز استارت یلدارو زدم و اولین سفارش ِ کیکو تحویل دادم . به قول معروف : لذتی که در تحویل سفارش هست در هیچ کاری نیست .

اگه با یه شیشه ترشی حرف بزنم طفلی ترک میخوره بعد الان میخوام احساساتمو بریزم توش و ی گوشه نگهشدارم ولی میترسم به ثانیه نکشیده ازهم بپاشه .

تو وایستا ی جا تا صبح دورت بگردم .

https://eitaa.com/abifiruzeii/605 غزل ۵۲_تفسیر این غزل در فال حافظ شما : به نظر می‌رسد که به شدت خسته شده‌ای. صبر و بردباری تو تمام شده و بسیار کلافه‌ای. شاید این حالات باعث دل شکستگی تو نیز گردد. مراقب باش در این شرایط دیگران را نرنجانی. برای رسیدن به مقصود و هدفی که داری تلاش، کوشش و فداکاری لازم است. [ممنون ازت]

میدونید روزی۴۳۶بار با خودم میگم کاش ۴۳۶نفردیگه میومدن تو کانالم . [فکرنکنید توقعم زیاده ها ن اصلا فقط چون خدامیگه چیز زیاد ازم بخواید منم ازش خواستم]

[انقدر کوچَکم که ی وقتایی از اینکه بین ادما گم بشم میترسم]

یه تراپی قوی میخوام که دیگه اینجوری نشم/نشه .

حرف زدن با خداچطوریه؟حسش میکنید ، منظورم اینکه وقتی دارید عاجزانه باهاش حرف میزنید حس میکنید میشنوه؟ یا خدای شماهم مثل مال من حواسش پرت جای دیگن و انگاری نمیخواد دل بده ب دل این یکی بندش؟ [میشه سرتو بیاری پایین بزاری در گوشت راحت حرفامو بزنم؟]

اعتماد کردن به ادما خیلی برام سخته ، حتی اگه کسیم خداپیش روم قرار بده بازم من نمیتونم بهش اعتماد کنم و این خیلی بد و آزاردهندست .

از برکات روضه خانم فاطمه زهرا(سلام‌علیها)دیدن دوستای ۵ سالم بعد از ۲ سال بود ک امروزو برام بهشت کرد . [چون این مداحی پخش میشد]