eitaa logo
جور وا جور
105 دنبال‌کننده
436 عکس
187 ویدیو
1 فایل
⏪اینجا اومدی شلوغی دنیا رو فراموش کن ⏪ شوخی داریم 🤏 ⏪ انگیزشی داریم 💪 ⏪حرف حساب داریم👌 ⏪ حتی آموزشی داریم ✍️🎀 اینجام پاسخگوییم 😍 @eeitayar
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی برای نابودی يک کشور نیازی به جنگ نیست تنها کافیست جای افراد آگاه و برجسته آن کشور را با تعدادى سياستمدار نادان و احمق عوض کنید !! 👤 🗞 @jourvajor
نادرشاه پس از گرفتن هند، الماسی بر تاج محمدشاه هندی دید و گفت اين الماس كوهى از نور است و از آن پس كوه نور نام گرفت. نقل است زمانیکه نادرشاه پس از ديدن اين الماس بر تاج شاه هند، زيركى به خرج داد و از او خواست تا با مبادله کلاه هایشان پیمان دوستی ببندند، نادر کلاهش را بر سر پادشاه هند گذاشت و كلاه او را برداشت و صاحب اين الماس شد. همین الماس بعد ها از ایران به غنیمت رفت و در تاج ملکه الیزابت به کار برده شد . 🗞 @jourvajor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـارالهـا فرمودی: بنـده‌ای که با نـام مـن آغـاز كرد بر مـن است که كارهايش را به انجام رسانـم و‌ او را در همه حال، برکت دهم مهـربـان خـدایم بـا نـام زیبـای تـو صبـح را آغـاز می‌کنیم روزمان را پربرکت و مزین به ظهور مولایمان گردان آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین ای مهربان ترین مهربانان @jourvajor
یک نوازنده ویولن ۴۵ دقیقه در متروی واشنگتن دی سی نواخت از ۱۰۹۷ نفری که از آنجا عبور کردند، فقط ۷نفر ایستادند تا به نواختن او گوش بدهند و فقط ۱ نفر او را شناخت. در مجموع او ۳۲.۱۷ دلار انعام از ۲۷ رهگذر دریافت کرد (به استثنای ۲۰ دلار از کسی که او را شناخت)! فقط همان یک نفر او را شناخت، اما حقیقت این بود که او نوازنده مشهور ویولن، جاشوا بل، یکی از بهترین نوازندگان جهان بود و در آن مترو، جاشوا یکی از پیچیده ترین قطعاتی که تا به حال نوشته شده بود را با ویولنی به ارزش ۳.۵ میلیون دلار نواخت! دو روز قبل از ماجرای مترو، جاشوا بل بلیط‌های کنسرت تئاتر بوستون را به ارزش هر صندلی به طور متوسط حدود ۱۰۰ دلار فروخته بود این آزمایش ثابت کرد که چیزهای خارق‌العاده در یک محیط معمولی نمی‌درخشند و اغلب نادیده گرفته می‌شوند و کمتر بها داده می‌شوند. در همه جا افراد با استعداد درخشانی وجود دارند که به رسمیت شناخته شدن و پاداشی که شایسته آن هستند را دریافت نمی‌کنند. اما هنگامی که خود را با ارزش و اعتماد مسلح کنند و خود را از محیطی که به آنها خدمت نمی‌کند دور کنند، شکوفا و رشد می‌کنند. قدر خودتو بدون! 🗞 @jourvajor
قدیما یه شاگرد کفاشی بود، هر روز میرفت لب رودخونه برای درست کردن کفش، چرم می‌شست؛ اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد، می‌گفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره! یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره! با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره. شاگرد با تعجب پرسید نمی‌زنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره! الان که آب برده دیگه فایده ای نداره... زندگیم همینه، تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید👏 🗞 @jourvajor
صبور باش... چیزهای خوب زمان میبرند، امپراطوری ها یک روزه ساخته نمیشوند. 👤 استیو جابز 🗞 @jourvajor
نماد چشم زخم که برای جلوگیری از چشم خوردن بکار میرود از پر طاووس گرفته شده است قدیمی‌ها بر این باور بودند که این فرم در انتهای پرطاووس جلوی چشم خوردن طاووس را میگیرد و نماد خوشبختی است 🗞 @jourvajor
خدا ترسناک نيست! بچه که بودم ؛ آنقدر از خدا می ترسیدم ، که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم ... من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست ! با خودم می گفتم : یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم ؟! " من حتی وقتی می گفتند ؛ خدا پشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد ... می دانید ؟!چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود ، فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود ... ! اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند. به او می گویم "خدا بخشنده است" اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم ، تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است . من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود. می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد. من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت. من برایش از جهنم نخواهم گفت. اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد ، و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد ... من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد. کاش همه این را می فهمیدیم ... باور کنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست ! اگر باور نکرده اید ؛ لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید ... خدا ترسناک نیست!!!! 🗞 @jourvajor
من گور کسانی را دیدم که برای حق خود نجنگیدند، مبادا کشته شوند! 👤ارنستو چگوارا 🗞 @jourvajor
🔆 و زیبای پیرمرد منتظر 🍁پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست.» 🍁پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد. 🍁پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. 🍁آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟» 🍁پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!» سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.» 🍁پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟» 🍁سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟» 🍁پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری…» 🍁دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم. ✾📚 @jourvajor
ضرب المثل "تعارف شاه عبدالعظیمی" از کجا اومده قدیما که تهرانی‌ها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میدادن برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون، الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین 🗞 @jourvajor
این کوچولو، آلبرت انیشتین فیزیک‌دان نابغه جهان در سن ۵ سالگی می‌باشد! جالبه بدونید که در سال ۱۸۹۵ وقتی انیشتین ۱۷ سال داشت، در آزمون ورودی دانشگاه پلی‌تكنيک سوئيس رد شد. انیشتین در دروس علوم و رياضی نمره خوبی گرفت اما در باقی دروس نمره قبولی نگرفت. چندین سال بعد از او درباره این آزمون سوال کردند و انیشتین گفت: اون سوالات بی‌نهايت كسل‌كننده بودن و من تمايلی برای پاسخ دادن بهشون نداشتم. - خوندن مداوم این چند خط، برای ما شاید از نان شب هم واجب‌تر باشه، مایی که پیشرفت و خوشبختی رو تنها در آزمون و کنکور و مدرک و دانشگاه می‌بینیم! عمیقأ معتقدم بزرگترین خیانتی که به نسل ما شد این بود که بهمون گفتن برای موفقیت راهی جز تحصیل و دانشگاه وجود نداره! بیایید ما این خیانت رو در حق نسل بعدی نکنیم! 🗞 @jourvajor
بزرﮔﺘﺮﯾﻦ ﺑُﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ بقالی ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ‌ لواشک ﺧﺮﯾﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺗﺎﺳﺖ ﭼﺴﺒﯿﺪﻥ ﺑﻬﻢ ! ؟ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ديگه ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﭼﺸﻤﮕﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺷتم!😁😂 @jourvajor
🤣🤣🤣 عنتر خانوم کیست؟ عنتر خانوم شخصی است بسیار زیبا، خنده رو،خوشگل،خوش اندام، خوش لباس، مهربون و جذاب که با وارد شدن او در هر جمعی خانم های دیگر به شدت به او حسودی میکنن و پس از چپ چپ نگاه کردن میگن باز این عنتر خانوم اومد😂😂 😂😎👇🏼📍 @jourvajor
هنرمندانه خراب کاری کرده 😂😂🤣 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @jourvajor
چه شباهتی😄 @jourvajor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣داستان کوتاه زیبا❣ ✍فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت. دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود. فقیر گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت. به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد, کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت: کجا؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده. رندی آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت: این مرد را رها کن من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد. مرد کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر. کباب فروش گفت: این چه پول دادن است؟ گفت: آدم حریصی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد. @jourvajor
بعضی وقتها ادم ها زیبا هستند نه به خاطر ظاهرشان نه به خاطر آن چیز که میگویند فقط به خاطر آن چیز که هستند @jourvajor
داستان کوتاه دکتر مرتضی شیخ، پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان). اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود...! دختر دکتر نقل می کند: "روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر! بازی‌تان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟! پدر جوابی داد که اشکم را درآورد... ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند. این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند. آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند." اومدم بنویسم روحش شاد! یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟! بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو باد... ✍ @jourvajor
🌷🌷🌷 از مترسکی سوال کردم آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده ای ؟ پاسخم داد و گفت : در ترساندن و آزار دیگران لذتی به یاد ماندنی است ! پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم. اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم. گفت : تو اشتباه می کنی زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آن که درونش از کاه پر شده باشه. @jourvajor