#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_شصت_نه
زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری
گذاشته بود گوشة بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.»
زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.»
گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.»
رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.»
بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!»
قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود. شام بچه ها را که دادم، طفلی ها خوابیدند. اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد. رفتم خانة همسایه مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت تر با هم رفت و آمد می کردیم. اغلب شب ها یا او خانة ما بود یا من به خانة آن ها می رفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک دفعه خانم دارابی گفت: «فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید. حالت خوب است؟!»
گفتم: «خوبم. خبری نیست.»
گفت: «می خواهی با هم برویم بیمارستان؟!»
به خنده گفتم: «نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی آید.»
ساعت دوازده بود که برگشتم خانة خودمان. با خودم گفتم: «نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید.»
به همین خاطر همان نصف شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم، بخوابم. اما مگر خوابم می برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: «صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده اند.»
گفتم: «نه، فعلاً که خبری نیست.»
خانم دارابی گفت: «دلم شور می زند. امشب پیشت می مانم.»
هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد.
فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد، یکی به بچه ها می رسید، یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند.
#ادامه_دارد
📚 splus.ir/_nahele
🌿@Jshmk33
30.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#ترشی_نازخاتون
مواد لازم :
✅ بادمجون
✅ گوجه
✅ سیر
✅ فلفل
✅ نمک
✅ آبغوره
✅ سبزی معطر(مرزه و ترخون ونعنا و ریحون)
بریم که بسازیمش.😋
🌿@Jshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كى يادشه؟؟؟
يكى از برنامه هاى خاطره انگيز تلويزيون در دهه شصت اين برنامه بود سلامتى چه خوبه كه در سال ٦٧ با مجرى گرى ايرج طهماسب عزيز و عليرضا خمسه ، اكبر عبدى، مرجانه گلچين و ... از تلويزيون پخش ميشد..
🌿@Jshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کارتون زیبای قدیمی😍
اسم کارتونو کیا یادشونه
🌿@Jshmk33
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که یک لحظه ما را فراموش نمیکنی و دستان مهربانت همیشه پشت و پناه ماست...
اللهمعجللولیکالفرج
سلام آقای مهربانم امام زمانم❤️
🌿@Jshmk33
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#نور_بشنویم
💢تلاوت #سوره_مبارکه_فلق
❇️ترتیل با صدای
🎤#حنانه_خلفی
🙏روزتان به نور آیات الهی منور📕❤️
🌿@Jshmk33
💠#شعر بخوانیم
☘دنیای اخمو
📕از مجموعه: آخرین رُمان باغ
🔰 #کانون_پرورش_فکری
🦋# کودک #نوجوان #همکاران
باید بپوشم دوباره
پیراهن و شالِ آبی
سرگرم بازی شوم باز
زیر درخت گلابی
در گوشه ی دنج خانه
باید عروسک بچینم
شاید شبی اتفاقی
همبازی ام را ببینم
می می دَوَم تا بیاید
دنبالم این سو و آن سو
خوب است قدری بخندیم
با هم به دنیای اخمو😊
🌿@Jshmk33
# آموزش مفهومی
# سوره توحید
من سورهی توحیدم
تو جزء سی بچهها
نام دیگهام اخلاصه
ای بچههای دانا
یه سورهی کوچیکم
خونده میشم تو نماز
میگم خدا همیشه
بزرگه و بینیاز
یادت باشه بدونی
خدا همیشه یکتاست
تنها خدا خالق
دنیای خوب و زیباست
حالا باهم بچهها
قشنگ و خوب و زیبا
این سوره رو میخونیم
با نام و یاد خدا
#سوره_توحید
#شعر_کودکانه
🌿@Jshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستاورد تاریخی #شهید_جمهور!
♨️ ویژه نوجوانانه
#جدی_بگیریم
#مثل_ابراهیم_انتخاب_کنیم
💠 برگرفته از کتاب "#رئیسجمهور_تراز_انقلاب" اثر اندیشکده راهبردی سعداء
🌿@Jshmk33
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #اهل_بیت_النبوه
انبیا هم حاجتاشون رو از تو میگیرند
سفرهی لطف تو روزی مردم دنیاست...
فرخنده میلاد امام کاظم علیهالسلام مبارک باد 💐
#میلاد_امام_کاظم علیهالسلام
🌿@Jshmk33
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون
#زنان_کوچک
قسمت ۱۳
🌿@Jshmk33
30.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون
#زنان_کوچک
قسمت ۱۴
🌿@Jshmk33
21.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#جگر_پیچ
مواد لازم :
✅ جگر
✅ دنبه
✅ دل
✅ پیاز
✅ فلفل سبز
✅ جعفری
✅ سیر
✅ پرده پی
✅ نمک،فلفل،آویشن،فلفل،نمک
بریم که بسازیمش..😋
.
🌿@Jshmk33