💠 همیشه به این آیه فکر کن
که #خـــدا از رگ گردن
هم به تــو نزدیک تره !
پس چه طـور صــداتو نشنوه ؟؟؟
#درمحضرقرآن
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 👆 نشانه های ظهور را انڪار نڪنید‼️
👤 #استاد_پناهیان
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
👌 #تلنگر
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#تمثیلات
🌸✨دوش حمام ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.
میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی"
یک چنین ماجرایی است.
🌸✨رزق ما تو آسمونه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
"فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما
بستگی داره....
" لیس للانسان الا ما سعی"
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
📖 #درمحضرقرآن
👌 #تلنگر
🚨 ذرهای و کمتر از ذرهای، از خدای خودمون #غافل نباشیم.
👈 که حضرت خداوند، یک لحظه⏰ از ما و اعمال ما غافل نیست:
🕋 وَ مَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.
💢 پروردگارت از کارهایی که میکنید، هرگز غافل نیست!
📖سوره انعام، آیه ۱۳۲
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
📣 #تلنگر #تمثیلات
ماشینت که جــوش مےآورد
حرکت نمےڪنی ڪنار زده و
مےایستی وگرنه ممکن است
ماشین آتش بگیرد!
خــودت هم همینطوری وقتی
جوش مےآوری عصبانیمیشوی
تخـتهگاز نرو بزن ڪنار ساڪت
باش و هیچ نگو!
وگرنه هم به خودت آســـیب
میزنی هم به اطـــــرافیان!
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
#تلنگر
از 👼 تا 🎅 چه کرده ایم برای #قبر و قیامت مان؟
⌛️ یک عمر فرصت طلایی را با چه معامله کرده ایم؟!
🚑خیلی خیلی نزدیک است! آماده ایم؟!
#یاد_مرگ
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
#خاکریزخاطرات ۵۵
👈باخاطراتشهداهمراهباشید 👇
eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3
درثوابنشرفرهنگشهداشریکشوید
#امام_زمانم🖤✋
هر #جمعه ای که میگذرد پیر میشوی
در هر غروب آن تو دلگیر می شوی
می ترسم آقا بگویی به این گدا
تو باعث این همه تاخیر می شوی😭
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج مرتبه #صلوات
🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
4_5800917726310433416.mp3
16.24M
🎼عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت ........بگویم بنویسم
👤حاج میثم مطیعی
🍁بیرون نشود عشق توأم
تا ابد از دل ...!!
#تو_کجایی_گل_نرگس
#غروب_جمعه
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
یا #امام_زمان
#جمعه باشد
تو نباشی
غم عالم
اینجاست💔....
السلام علیک #یااباصالح_مهدی
#غروب_جمعه
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت #امام_حسن_مجتبی علیه السلام
🎥شبی که من دوست دارمش امشب...
🎤سیدمجید #بنی_فاطمه
#سرود
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
Banifateme Milad Emam Hasan 98-02.mp3
3.11M
🎙 شب تبسّم زمین
🔰 #بنی_فاطمه
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#مهدی_جان
تنها من #عاشق گرمای نگاه تو نیستم؛
ببین! پرنده ها🕊 هم، به هرجا که می روی، #کوچ می کنند!!!
مولای من♥️
#سلام
دلم برای #تو
به هر سو پَر می کشد...
#اللهمَّ_عجِّل_لولیِّک_الفَرَج🌸🍃
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #ع
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپ
🍃🍂 پاداش کسانے که از راه
دور به مسجد میروند🍃🍂
🖊حجة الاسلام بهشتے
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#درمحضرقرآن
✍چهار عامل ما را🔥جهنـمی🔥کرد
✅»در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟
💠»آنها می گویند : ۴ عامل :
1⃣»« لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ »
٬پای بند به نماز نبودیم .
2⃣»« لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ »
به گرسنگان اعتنا نمی کردیم.
3⃣»« کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ »
٬ ما در جامعه فاسد هضم شدیم .
4⃣»« کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین »
٬قیامت را هم نمی پذیرفتیم.
📚»قصص الصلاة - ص ۱۸۹
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
📝 #کلام_بزرگان
🍀استاد فاطمی نیا: این همه در اینترنت و کتابها میگردی دنبال اینکه آقای قاضی چی گفته ، آقای بهجت چی گفته ، این همه این در و آن در میزنی ، چی شد آخر؟ تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی!! میخوای بشی #سالک، بنده خدا؟
🍀عاق والدین انسان را صد فرسخ عقب میاندازد.خود ملا حسینقلی همدانی از قبر بیاد بیرون و بشه مرشدت ولی عاق والدین باشی ، به جایی نمیرسی.
حواست باشه قدم اول ترک معصیته!
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
1_63646316.mp3
4.25M
❤️ مدح بسیار زیبا
❤️خبر این است که گفتند علی بابا شد
🎤🎤 سید مهدی میرداماد
🌺 میلاد #امام_حسن علیه السلام
🍃🌹🍃🌹
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✨در نیمه #ماه_رمضان ماه برآمد
✨سالار کریمان جهان از سفر آمد
✨افطار کنید از رطب ذکر #حسن جان
✨چون بر علی و فاطمه زیبا پسر آمد
🌸 میلاد باسعادت #امام_حسن(ع) مبارڪ 🌸
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#درمحضراهل_بیت
❤️امام صادق عليه السلام:
✨هر كه خودپسندى در او راه یابد، هلاک شود✨
🍃مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ 🍃
📚ميزان الحكمه جلد7 صفحه 50
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📚 #داستانک
#توقع_زیاد_داشتن
در زمانهای قدیم شخصی برای خرید #كنیز به بازار برده فروش ها رفت و مشغول گشت وتماشای حجرهها شد. به حجرهای رسید كه برده ای زیبا در آن برای فـروش بود و از صفـات نیک و توانایی های او هم نوشته بودند و در آخر هـم نوشته بودند ، اگر بهتر از این را هم بخواهید به حجرهی بعدی مراجعه فرمایید.
در حجره ی بعـد هم كنیزی را دید که با خصـوصیات خـوب و توانایی های زیاد در معـرض فروش بود، بالای سر اوهم همان جمله قبلی كه اگر بهتر از ایـن را می خواهید به #حجره بعدی مراجعه کنید. آن بندۀخدا كه حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت و برده ها را تماشا می نمود و در نهایت هم همان جمله را میدید
تا اینكه به حجره ای رسید كه هر چه در آن نگاه كرد برده ای ندید. فقط در گوشه حجره آینه ی تمام نمای بزرگی را نـهاده بـودند کـه خـودش را تمام و كمال در آینه می دید. دستی بر سر و رویـش كشیـد. چشمش بـه بالای آینه افتـاد. این جملـه بر بالای آینه نوشته شده بود: چرا این همه #توقع داری؟ قیافه خود را ببین و بعد قضاوت كن!
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
#مناجات
خدایا آشوبم ، آرامشم تویے....
آمده ام تا بگویم.. در پیچ و تاب
این روزها نفسم به شماره افتاده...
امـید قلبم ..
میدانم که صدایم را میشنوی
این منم ...همان بنده گناه کار ات !!!
همان کودک چموشِ پر مدعا
که دستهایت را رها کرد و در تاریکے بازار
گم شد😢
امشب برگشته ام ... تنها .. خسته ..
ولی امیدوار به مهربانیت...
آمده ام...
آمده ام تا بگویم محتاجم..محتاج نگاهت..
از من چشم برمدار..
به نادانی ام رحم کن!
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
💠 شهیدی که مادرش را شفاداد
حدود بیست سال پیش در ایام محرم پایم ضربة شدیدی خورد؛ به طوری که قدرت حرکت نداشتم. پایم را آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی توانستم در این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگر تا روز عاشورا خوب شوم، با بقیة دوستانم دیگ های مسجد را بشویم و کمکشان کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز همان طور بودم. از مسجد که به خانه رفتم، حال خوشی نداشتم. زیارت را خواندم و کلی دعا کردم. نزدیکی های صبح بود که گفتم مقداری بخوابم تا صبح با دوستانم به مسجد بروم.
در خواب دیدم در مسجد (المهدی(عج)، بلوار امین قم) جمعیت زیادی نشسته اند و من هم با دو عصا زیر بغل بودم. یک دستة عزاداری در حال ورود به مسجد بود. جلوی دسته، شهید «سعید آل طه» داشت نوحه می خواند. با خود گفتم: اینکه شهید شده بود! پس اینجا چه کار می کند؟ ناگهان دیدم پسرم، (شهید محمّد معماریان) هم کنارش هست. عصازنان به قسمت زنانه رفتم و در حال تماشای این ها بودم که دیدم محمد به سراغم آمده و دستش را دور گردنم انداخت. به او گفتم: مادر، چه قدر بزرگ شدی؟
آره، از وقتی که به اینجا آمدیم، کلّی بزرگ شدیم.
بعد رو به من کرد و گفت: مادر! چه شده؟ مشکلی داری؟
چیزی نشده، پاهایم کمی درد می کرد، با عصا آمدم.
ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برایت یک شال سبز آوردم.
بعد دست هایش را باز کرد و از سر تا مچ پاهایم کشید، آتل و باندها را باز کرد و شال سبز را به پایم بست و گفت: از استخوانت نیست؛ کمی به خاطر عضله ات است که آن هم خوب می شود.
از خواب بیدار شدم، دیدم باندها همه باز شده و شال سبزی هم به پاهایم بسته شده بود. آهسته بلند شدم و آرام آرام راه رفتم! من که کف پاهایم را نمی توانستم روی زمین بگذارم، داشتم بدون عصا راه می رفتم. پایین رفتم و شروع به کار کردم که پدر محمّد از خواب بیدار شد. وقتی من را در این حالت دید زد زیر گریه... .
بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رسید. ایشان گفتند: او را نزد من بیاورید. پیش ایشان رفتم و شال را به ایشان دادم. ایشان گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(ع) را می دهد. سپس به آقازاده شان گفتند: آن تربت را بیاورید، می خواهم با هم مقایسه کنم.
وقتی تربت را کنار شال گذاشتند، گفتند که این تربت و شال از یک جا آمده است. فکر نکنید این یک تربت معمولی است! این تربت از زیر بدن امام حسین(ع) برداشته شده است، مال قتلگاه است، دست به دست علما گشته تا اکنون به دست ما رسیده است. شما نیم سانت از این شال را به ما بدهید، من هم به جایش به شما از این تربت می دهم.
گفتم: بفرمایید آقا، تمام شال برای خودتان. ایشان گفتند: اگر قرار بود این شال به من برسد، خداوند شما را انتخاب نمی کرد. خداوند خانوادة شهدا را انتخاب کرد تا مقامشان را یادآور شود.
آن شال هنوز هم پربرکت و شفابخش است.
#شهدا_شرمنده_ایم
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#کلام_بزرگان
#ترک_مطلق_گناهان...
💠آیت الله حق شناس:
توصیه می کردند که ترک گناه را با ترک کردن گناهان زبان آغاز کنید و ابتدا با ترک مطلق غیبت کردن ...
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™