eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋
40.1هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
14.9هزار ویدیو
47 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
➣ 📜 #درمحضرقرآن و ما انسان را آفريده ايم و میدانيم ڪه #نفس او چه وسوسه اى به او مى ڪند و ما از شاهــــرگ او به او نزديڪتريـــم. 📓ســـوره مبارڪه ق آیه ۱۶ ↷↷↷ ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖ با آیات‌و #تلنگر های‌قرآنی همراه باشید👇 🆔➯ @kashkoolmanavi 📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 ‍ ‍ 🔸شناخت هوای درهرلحظه 🔸خیلی میتونه درترک به انسان کمک کنه.👌 🔸هوای نفس تو📛 🔸از هردشمنی باتودشمن تره☠ 🔸ببین پیروی از اون در کجای زندگیت به تموم شده 🔸 بیشتر بهش فکرکن🤔 ببین توی این مدت که عمر خدا بهت داده چقد پاسوز هوای نفس ات شدی⁉️ چقد بله قربان گوی نفس ات بودی😢 چقد بهش بی تفاوتی کردی و باهاش بخاطر خدا جنگیدی⁉️ خودت با خودت خلوت کن راستی.... بگم ها ک هنوز وقت هست⏳ رو بذار کنار اره درست تصمیم گرفتی✅ خدا حواسش بهت هست🌹 شک نکن ک مسیری که سمت خداست درسته تا دیر نشده برگرد...🙏🏻 ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#درمحضرقرآن و ما انسان را آفريده ايم و میدانيم ڪه #نفس او چه وسوسه اى به او مى ڪند و ما از شاهــــرگ او به او نزديڪتريـــم. 📓ســـوره مبارڪه ق آیه ۱۶ باآیات‌ و تلنگر های‌ قرآنی همراه باشید👇 🆔➯ @kashkoolmanavi 📮نشر دهیدورسانه قرآن وعترت باشید📡
شرمم ڪِشـد ڪہ بے ٺـــو #نفس مے ڪشم هنــوز ... ٺا زنـده ام بس اسٺــــ همیـݧ شرمسارے ام #شهدا_شرمنده_ایم😔 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
#تلنگر ⚠️خواهرم 🔹حواست هست که از کجا شروع شد و دارد به کجا کشیده میشود 🔸مقصر بودی که باعکس شماره یک، رقابتی شوم را آغاز کردی ⛔️خراب کردی بانو این تبلیغ حجاب نبود..! ❌ #جلب_توجه بود، #خودنمایی بود. شکست برابر #نفس بود.. #تفکر 👈اخلاص درحجاب🌹جز برای رضای خدا کاری نکن.. 💢اونی که چادر رو درک کرده ، پروفایلش پر از خودنمایی باچادر نیست😊 #عفاف_و_حجاب -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
گاهـی ... فاصله #ما و #شهدا یه خمپاره است ؛ یه سیم خاردارِ به اسمِ #نَفْس ! از این ها که #بگذریم ، #می_رسیم ... #شهدا_شرمنده_ایم #توبه از #گناه -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
ما آمــاده ی جنگیــم.💪 بزرگتــرین دشمــن ما ماســـت.😈 بزرگتــرین جــهـــاد جنگـیــــدن با نفـــــــس است.😎 پیــروزی برای ماست😍 چــون هم با ماست.😊 خـــــدایا یاریمان کن. ما بدیم اما نگاهی کن بر ما که مقصــریم و خوار.😞 جز تو که را دارم ای خدا.😔 یاریــم کن.🙏 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
﷽❣ ❣﷽ 💓عشق آن دارم ڪہ تا آید 🌸از دلبرم گویم فقط ... 💓حق پرستم، مقتدایم اسٺ 🌸تا ابد از گویم فقط ... ..... -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔰 🔹️نماز اول وقت چکشی است بر سر ، از وقتش که گذشت، می شود چکشی بر سر ... 🔸️حی علی الصلاه 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
: 🔹 کسانی که هرزگی می‌کنن به اندازۀ کسانی که ارضاء خواسته‌های عمیق خود می‌پردازن ، لذت نمی‌ برن و شاداب نمی‌ شن . ♦️ چون مبارزه با در واقع یعنی ارضای نفس ، یعنی عبور از علاقه‌های سطحی نفس برای پاسخ دادن به علاقه‌های عمیق و خوبِ نفس . -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمان
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
👥👥👥 نیمه شبی 🌓 چند دوست👥 به قایق‌سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده 🌔 که زد، گفتند: «چقدر رفته‌ایم❓❓ تمام شب را پارو زده‌ایم!» هوا که روشن تر شد، دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند!🔁 آنان تمام شب را پارو زده، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!❌ Ⓜ️بیندیشیم قایق‌ِ (لحظه های) عُمرِمان را در این دریای متلاطم به کدامین ساحل بسته‌ایم⁉️ ساحل افکار منفی، [نعوذبأللّه] تکبّر، ریا، غیبت، تهمت، حسادت و نا امیدی و .....🚫 Ⓜ️تنها مسیر لذت بندگی سوار شدن در قایق و مبارزه با هوای و ترک گناهان است.💯 که اگر چنین باشد، طنابی در بین نخواهد بود که ما را در بند ساحلِ {دنـــیـــا} کند.❎ در این صورت هست که، تو عـــبــــد خواهی شد، در دریای بیکران رحمت معبود...🌹💯 -------------------------- با تمثیلات ما همراه باشید👇 🆔➯ @kashkoolmanavi 📮نشر دهید و رسانه باشید📡