مشغول‌کارخانه‌شدی بودی‌خوش‌سلیقه‌ام(:

قراربودبزرگش‌کنیم،دامادش‌کنیم (:

فکرکنین بعداین‌همه‌بمان‌گفتن‌های‌مولا آخره‌آخرش‌اقاباحسرت‌میگه :

بمان‌که‌دخترمان‌راخودت‌عروس‌کنی، به‌آرزو‌نرسیدن‌به‌تونمی‌آید(:💔

-

من‌زیرچادرت‌حالم‌بهتره خاکش‌ضمانت‌رو‌محشره عآلم‌ازبغلش‌روزۍمیبره..یافاطمہ(:🖤 #زکودکےخادم‌این‌تبارمحترمم (:

•°🖤°•#حضرت‌مآدر²¹³ جای ِ‌تمام‌شهرخودم‌گریه‌میکنم .. ازبس‌که‌خالےاست‌دراین‌خانه‌جای ِتو (:💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ➸• @INFO_KHANES••

•°🖤°•#حیدرڪرار‌¹¹⁰ دم‌رفتن، فاطمہ‌ ۜ بہ‌علے﴿؏﴾گفت: علےجان‌دلم‌براۍقرآن‌خوندنت‌تنگ‌شده برام‌یاسـیـن‌بخون.. حضرت‌علے﴿؏﴾شرو‌ع‌کرد‌به‌خوندن‌یاسـیـن.. خب‌بالاخره‌امام‌معصوم‌بو‌د میدونست‌یاسین‌که‌تموم‌بشه‌مآدر‌هم‌پرمیکشه..💔 همونجوربابغض‌یاسین‌میخوند به‌آخرش‌که‌نزدیك‌میشد‌ دوباره‌ازاول‌شرو‌ع‌به‌خوندن‌میکرد.. فاطمہ ۜ گفت: علےجان‌بسہ‌دیگہ‌،چقدرازاول‌میخونے؟ علے﴿؏﴾گفت: خودت‌میدونےطاقتش‌وندارم حداقل‌بزاربیشترببینمت..💔 -آخ‌باباعلےبمیرم‌برادلت.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ➸• @INFO_KHANES••

آخ‌مآدر💔

-

•°🖤°•#حضرت‌مآدر²¹³ مافقط‌زیرپرچادرتان‌آرامیم حس ِوابستگی‌طفل‌به‌مادر‌بالاست :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ➸• @INFO_KHANES••

‌🖤- بِسمِ‌‌رب‌آراـم‌دل‌حیـدر(:

🖤#دلے

بریم‌یڪم #عآرفانه باطعم‌روضه‌بشنویم..!

-طبق‌وصیت‌فاطمه،شبانه‌مخفیانه‌ اززیرپیراهن‌داره‌بدن‌روغسل‌میده.. آخ‌چه‌گذشت‌به‌دل‌مولا💔 مظهرصبر‌الهی‌زانوهاش‌داره میلرزه... امان‌ازدل‌این‌غیورصبور

تاالان‌بچه‌هابیصداگریه‌میکردن‌ ناله‌هاشون‌و‌حبس‌کرده‌بودن... اماناگهان‌دیدن‌مولاسربه‌دیوارگذاشت بلندبلندداره‌دادمیزنه... یه‌مرتبه‌بغضشون‌شکست،همه‌داد‌میزدن: وای‌مادرم‌مادرم‌مادرم... اسماء‌گفت:آقاجان!خودتون‌بچه‌هارو‌آروم‌کردید چرااینطوری‌بیقرارشدیددادمیزنید؟ مولافرمود: دستم‌رسیدبه‌پهلوی‌شکسته‌زهرا به‌بازوی‌ورم‌کرده..💔

-بریزآب‌روان‌اسماء،به‌جسم‌اطهرزهرا ولی‌آهسته‌آهسته ببین‌بشکسته‌بازویش،ببین‌نیلی‌شده‌رویش بری‌آب‌روان‌رویس‌ولی‌آهسته‌آهسته💔