فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش انگلستان 😂✈️🇬🇧😂
#علی_افشار
#داوود
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
افسر ارشد ارتش اتریش😂
#وحید_رهبانی
#محمد
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
یاد قسمت آخر گاندو افتادم🥺😭
#وحید_رهبانی
#محمد
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
#محفل
جلسه پانزدهم
یکم وقت با ارزشتونو بدید ب بنده حرف دارم باتون (:
قرار نیست ب کسی توهینی بشه (:
لطفا بعد خوندن بهش فکر کن (:
دوستان توجه کنید چون بحث اعتقادی هست حتما حتما اگه سوالی براتون پیش امد تو ناشناس یا ایدی مدیر بپرسید
یا از مرجع تقلیدتون😉⭕️⭕️❌❌⛔️⛔️
رفیقم میگه «چرا ایران، تنها کشور اسلامی هست که حجاب رو اجباری کرده؟ »
رفیق من شما به من بگو اخه کدوم کشور اسلامی، داعیه حکومت اسلامی داره؟ اخه هر کشوری که مسلمان داره، حکومتش اسلامیه؟
کی گفته کار اون کشور ها درسته و کار ما غلط؟
ما الگوی کشور های اسلامی هستیم یا اونا الگو ی ما؟
ما معیارمون برای درست و غلط احکام اسلامی هست یا رفتار کشور های مسلمان؟
کشور های اسلامی دیگه با نادیده گرفتن این دستور مهم خدا یعنی حجاب چه دستاوردی هایی برای جامعه و افراد و خانواده ها داشته؟
شما برو جایگاه زنان رو تو این کشور ها با ایران مقایسه کن از نظر اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، هنری و...
اصلا برو با ایران قبل از انقلاب مقایسه کن که به قول خودشون ازادی بوده و....
بعد حقیقت برات اشکار میشه✨
1 قبل انقلاب یک فدراسیون فعال ورزشی برای بانوان ✨ بعد انقلاب 49 فدراسیون
2قبل انقلاب 77 ورزشکار خانم ✨ بعد انقلاب یک میلیون و چهل هزار نفر
3 قبل انقلاب تعداد مدال های بینالمللی بانوان 2 عدد✨ بعد انقلاب 800
4 قبل انقلاب 1 رشته ورزشی برای بانوان ✨ بعد انقلاب 88 رشته ورزشی برای بانوان
5 قبل انقلاب بی سوادی 50 تا 60 درصد بانوان ایرانی
6 قبل انقلاب 14 درصد استاد دانشگاه خانم
7 قبل انقلاب 15 درصد متخصص پزشکی خانم ✨ بعد انقلاب 30 درصد
8 متخصص زنان و زایمان 16 درصد قبل انقلاب ✨ بعد انقلاب 98 درصد
9 کاهش 90 درصد مرگ و میر سر زایمان بعد انقلاب
10 قبل انقلاب درصد امید به زندگی بانوان 57 سال ✨ بعد انقلاب 77 سال
11 به گفته نیویورک تایمز که درباره نویسندگان خانم ایرانی از لقب ستارگان ایرانی استفاده کرده بود زنان نویسنده ایران بعد از انقلاب 13 برابر شد و با اقایان مساوی شدند
این فقط گوشه ای از پیشرفت های خانم ها بعد انقلاب هست ✨
حالا حجاب محدودیت میاره؟
لطفا راجبش فکر کنید:)
پایان محفل امروز
امیدوارم دوسش داشته باشین☺️
منتظر نظرات همگی هستم ✨
https://daigo.ir/secret/159609959
دوستان توجه کنید چون بحث اعتقادی هست حتما حتما اگه سوالی براتون پیش امد تو ناشناس یا ایدی مدیر بپرسید
یا از مرجع تقلیدتون😉⭕️⭕️❌❌⛔️⛔️
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۵ •••♡••• عطیه:رفتم داخل اتاق پیش محمدم با شُک اروم اروم قدمامو میزاشتم و میرف
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۲۶
•••♡•••
عبدی:دوییدم سوار یه تاکسی شدم و رفتم یه جایی دور تر سایت که یهو ردم رو نزنن پیاده تا سایت رفتم وقتی رسیدم سریع رفتم سمت میز رسول نشستم از آرمان که یکی از بچه های سایبریه درخواست کردم دسترسی رو بده و شروع کردم با رسولی ارتباط گرفتن
رسول:تو حال و هوای خودم بودم که دیدم صدای دَر اتاقم میاد رومو کردم اون طرف و گفتم بفرمایید تو دلم گفتم حتما باز پرستارس ولی با یه صدایی برگشتم دیدم داووده
داوود:داداش...خوبی؟
رسول:اره خوبم منتظرم سُرُمم تموم شه بلند شم
داوود:دیگه اخراشه یکم تحمل کن
رسول:هووووف خسته شدم داوود
داوود:ببین من چی کشیدم ببین آقا محمد چی میکشه
رسول:هعی
داوود:فهمیدی پدر زن و مادر زن و همسر آقا محمد اومدن بیمارستان
رسول:عهههههه واقعااااا
داوود:اره حال خانمش نامساعد بود
رسول:اخی حق داره بنده خدا
داوود:اقا انگار میشناستشون
رسول:جدن؟از چه لحاظ
داوود:نمیدونم نپرسیدم چون رفتش
رسول:رفتش؟کجا؟
داوود:سایت
رسول: چرااااا؟
داوود:اروم داداش چیزی نشده که اقای رسولی همکاری کردن که برن دنبال سعید اقا هم رفت سایت برا همین کارا
رسول:وااای چرا به من نگفت
داوود:چی باید بهت بگه رسول؟با این اوضاع؟
رسول:سعیدددد مهمه داداش من اونم جزئی از تیمه
داوود:ما نمیگیم نیس اتفاقا من دارم از دلشوره میمیرم علی هم مدام در تماسه با اقا و اقای رسولی
رسول:فرشیدچی؟
داوود:رفت پیش محمد میگه میره باهاش حرف بزنع اروم بشه
رسول:اخ داوود من دلشوره گرفتم
داوود:داداش تو دلشوره نگیر همین جوری آسم داری چیزی بشه من یکی تحمل ندارم
رسول:وای..
داوود:حالا اروم باش تحمل کن تا سُرُمت تموم بشه
رسول:باشه
داوود:من برم
رسول:باشه خبری شد بهم بگو
داوود:باشه رسول جان
رسول:یاعلی
عطیه:بابا میخوام برم پیش محمد
پدر عطیه:بزار یکم روبه راه بشی بعد بابا جان
عطیه:نمیتونم بابا نمیتونم دلم طاقت نمیاره
پدر عطیه:عطیه...بابا جان....اذیت نکن الان روحی حالت خوب نیست
عطیه:نمیتونم بابا (با بغض بلند شدم و رفتم)
پدر عطیه:عه عطیه وایسا
عطیه:وارد سالن شدم که برم بالا یهو بابام دستمو گرفت
پدر عطیه:مگه با تو نیستم عطیه؟!
عطیه:بابا اذیتم نکنین من نیاز دارم الان به محمد، بزارید برم خواهش میکنم
پدر عطیه:نمیگم نرو ولی الان نه حالت مساعد نیس عطیه جانم
عطیه:بابا ببینمش خوب میشم خواهش میکنم
پدر عطیه:اخه چیکارت کنم دختر؟
عطیه:بابا.....خواهشا
پدر :هوووف...لا اله الا الله....باشه
عطیه:لبخندی زدم و با بابام رفتم بالا که بریم پیش محمدم
مادر عطیه:عزیز اومد بیرون و با حال خرابی بهم نگاه کرد
عزیز:خانم...میخواین برید پیش پسرم
مادر عطیه:نه ممنون ...شما خوبید؟حالتون خوبه؟
عزیز:پسرم خیلی لاغر شده....دلم برای چشاش تنگ شده اخ خانم....الهی هیچ وقت همچین اتفاقی برات نیوفته الهی فرزندت رو اینقدر بد رو تخت نبینی
مادر عطیه:الهی بگردم
فرشید:سلام علیکم
مادر عطیه:سلام
عزیز:سلام پسرم
فرشید:ببخشید کسی داخل اتاق پیش اقا محمد هست؟
عزیز:شما؟
فرشید:من دوست محمد هستم از همکاراش اینم کارتم
مادر عطیه:ببینم
فرشید:بفرمایید
عزیز:اخ تو دوست پسرمی....
فرشید:شما مادرشونین؟
عزیز:بله پسرم
فرشید:ای وای ببخشید نشناختم انشاالله سلامت باشید انشاالله اقا هم زود بهبودی کامل پیدا کنن
عزیز:انشاالله ممنونم اگه میخوای بری پیشش برو پسرم
مادر عطیه:بفرمایید کارتتون
فرشید:ممنونم با اجازه ....
••••🕊••••
ادامه دارد...
خیمههای سوخته داغ دل ما را تازه میکند
غزه عاشوراست...❤️🩹
#رفح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سختی های ساخت برنامه محفل از زبان #حامد_شاکرنژاد،میزبان #محفل و کار بزرگ تهیه کننده..
#کافه_گاندو
#محفل
و نتیجه همه این تلاش ها شد این محفلی که هممون از دیدنش لذت بردیم🤍
#حامد
#حسنین
#برنامه_محفل
@Kafeh_Gandoo12😌♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما باید حسنین اینجا باشه تا حرف بزنی..😂
#کافه_گاندو
#برنامه_محفل
اینا رفیقن فیلمشونه..🙌🏻
#حامد
#حسنین
@Kafeh_Gandoo12🫂♥️
تا محرم . . . نگرانم ! نگرانم نکند خواب بمانم؛ نکند بغض من از شدت غم نه ببارد .. نه بکاهد .. نکنداشك نریزم؟ نکند کرب و بلا را ندهی .. حضرت ارباب؟ نکند باز بمانم؟ نکند باز نخوانم ك اهل حرم میروعلمدار نیامد؟ نکند پای پیاده حرم باز بماند به دلم حسرت و آهش .. نگرانم .. نگرانم نکند دیر شود جای بمانم...!💔:)️
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۶ •••♡••• عبدی:دوییدم سوار یه تاکسی شدم و رفتم یه جایی دور تر سایت که یهو ردم
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۲۷
•••♡•••
فرشید:اومدم برم پیش محمد که گوشیم زنگ خرد دیدم اقا عبدیه جواب دادم
عبدی:الو فرشید
فرشید:الو جانم اقا سلام
عبدی:سلام خوبی میتونی با علی و داوود بیای سایت؟
فرشید:بله اقا فقط برا چی؟
عبدی:رسولی سعید رو پیدا کرده و تو بچه ها باید برید تحویل بگیرینش
فرشید:یاخدااااااا اقا جدیییی
عبدی:بله
فرشید:چشم چشم الان میام
عبدی:زود یاعلی
فرشید:یاعلی
خانما ببخشید من باید برم جایی کاریم ندارید
عزیز:نه پسرم خدا به همراهت
فرشید:خداحافظ
عزیز:خداحافظ
فرشید:دوییدم و رسیدم به علی و داوود و خبرو دادم تیز و تند دوییدیم که سوار ماشین بشیم و بریم
رسول:خواب بودم که صدا در بیدارم کرد یکی اومد تو
پرستار:سلام اقا
رسول:سلام خانم
پرستار:اومدم سُرُمتونو در بیارم تا مرخص بکنیمتون
رسول:بفرمایید
پرستار:ممنون
رسول:پرستار سُرُم رو اورد و یه پنبه و چسب زد و رفت منم از خدا خواسته بلند شدم و رفتم از اتاق بیرون که یه مرده محکم خرد بهم و افتادیم زمین دقت کردم دیدم یه مرد و دوتا ماسک زده
پرستار:اقا ببخشید حواسم نبود
رسول:نه خواهش میکنم
پرستار:به اون مرد کمک کردم تا بلند بشه
رسول:اومد دستمو گرفت که دیدم رو شصتش یه خالکوبیه موندم ولی خب بلندم کرد و تشکر کردم و رفت سمت بالا که تو راه یه چیزی ازش افتاد برداشتم و دیدم یه امپول هست اومدم دنبالش و گفتم اقا اقا
پرستار:نفس نفس زنان گفت بله
رسول:این از دستتون افتاد بفرمایید
پرستار:تعجب کرد و با حالت خاصی ازم گرفت و تشکر کردو رفت ،رفت سمت ICU
رسول:اومدم برم که متوجه چیز عجیبی شدم اون لباسش و... اصلا شبه پرستارا نبود اون امپول....یاحسین گفتم و دوییدم دنبالش رفتم وارد ICU شدم که دیدم رفته اتاق محمد سریع درو باز کردم و گفتم اون سُرَنگ رو بده من یاالله
پرستار:با فشار تمام مواد رو داخل سُرُم میکردم
رسول:رفتم سمتش و محکم زدم تو دستش و باعث شد درگیر بشیم
عزیز و مادر عطیه:یاخدا چیشدههههههع؟اقا رسول
رسول:نامرددددددد میخواستی محمد رو چیکار کنی
پرستار :ولم کننننن
رسول:حرف نزنننن کثافتتتتت
پرستار:میگم ولم کننننن
رسول:دور و بر یه چیز تیز پیدا کردم اومدم بردارم که با پا زد به قفسه سینم و هولم داد وپرت شدم سمت پایه تخت محمد
پرستار:بلند شدم و سریع نفس زنان یه وسیله تیر از میز برداشتم و تا جلو صورتش رفتم که پرت شدم اونطرف و شنیدم طرف گفت از جات تکون نخور
برگشتم و دیدم که اسلحه رو پیشونیمه طرفی هم باهام درگیر شده بود بابت درد قفسه سینش دراز کش رو زمین بود و دستش رو قفسه سینش و نفس های تند تندی میکشید
رسولی:چیکار داشتی اینجا هاااان!جواب بده...با دامادم چیکار داشتی؟
خطاب به رسول:اقا خوبید؟
پرستار:هه پس،پس دامادته،تو چه بدبختی که یه شیطان وارد زندگیت شده
رسولی:عصبانیتم رو فروکش کردم و زنگ زدم پلیس بیاد و اینو ببره
پرستار:از من به تو نصیحت...این..عوضی...رو....بکش...شیطانه
رسولی:حرف نزن
رسول:۲ تا زن اومدن و حالم و پرسیدن و به پرستارا خبر دادن بیان از پایه تخت محمد گرفتم و بلند شدم
رسولی:خوبید؟
رسول:ا...اره...نگران نباشید....درد جزئی بود
رسولی:الان دکتر پرستارا میان یکم تحمل کن
زیاد طول نکشید پلیس اومدو پرستار قلابی رو دستگیر کرد و رفت....
•••🕊•••
ادامه دارد...
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۷ •••♡••• فرشید:اومدم برم پیش محمد که گوشیم زنگ خرد دیدم اقا عبدیه جواب دادم ع
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۲۸
•••♡•••
پدر عطیه:اقا خوبید؟
رسول:اره خوبم نگران نباشید
عزیز:اقا خوبید؟
رسول:ممنونم خانم الحمدالله خوبم
پدر عطیه:خانم حسینی این پسر اگه نبود معلوم نبود چه اتفاقی واسه پسرتون محمد میوفتاد
رسول:ببخشید؟چی؟پسرتون؟مگه شما مادر اقا محمدین؟
عزیز:بله پسرم من مادر محمدم
رسول:اخ تروخدا ببخشید من نمیشناختمتون عذر میخوام سلام و علیک نکردم
عزیز:عیب نداره پسرم حالا اسمت چیه؟
رسول:کوچیک شما رسول هستم همکار اقا محمد
عزیز:خیلی خوشحالم محمد همچین همکار خوبی داره،الان خوبی چیزیتون نشده؟
رسول:ممنونم نه چیز خاصی نیست نگران نباشید
پدر عطیه:بیا ،بیا عزیزم بریم دکتر یه چکابت کنه ببینیم خدایی نکرده چیزیت نشده باشه
رسول:چیزیم نیس ولی چشم
پدر عطیه:دکتر حال محمد چطوره؟
دکتر:چون زود تونست این اقا جلو طرف رو بگیره مواد ریخته نشده بود تو سُرُم بنابر این حال بیمار خوبه و چیزیش نیس
رسول:خدایا شکر
عزیز:وای یا خدا ،خدایا شکرت
پدرعطیه:الحمدالله
مادر عطیه:شکر،راستی عزیزم پس عطیه کو؟
پدر عطیه:رفت نمازخونه دورکعت نماز بخونه بیاد پیش محمد
مادر عطیه :خب خیالم راحت شد
پدر عطیه:رسول جان بیا ،بیا بریم دکتر یه چکابت کنه
رسول:چشم بفرمایید
عبدی:رسولیییییی جواب بدههههه
رسولی:....
عبدی:محسنننن
رسولی:...
عبدی:ای خدااا
جعفری:اقا اقا،این ویدیو رو ببینین از مرز گرفته شده و ارسال شده
عبدی:بنداز رو پرده
ویدیو:بسم رب الشهدا والصدیقین،به نام خدای شهیدان،سلااااام عبدی جان،من محسن رسولی به قولم عمل کردم و اقا سعید پیدا کردم و او الان کنار ماست ،دوربین و بدید بهم،نگا امیر حسین،اینم اقا سعید فقط چون خون زیادی از دست داده زیاد نمیتونه حرف بزنه
سعید:س.....ل...ا....م
اینم اقا سعید انشاالله تا چندساعت دیگه ما خدمت شماییم یاعلی
عبدی:واییییی خدا،ووااای،خیلی خوشحالمممممممممم
جعفری:اقا تبریک بالاخره سعیدمونم پیدا شد
عبدی:شکر واقعا شکر
فرشید:اقااااااااا اقااااااا
عبدی:چیشده؟
داوود:باید برگردیم بیمارستان
عبدی:چیشده مگه
داوود:انگار رسول بهش حمله شده
عبدی:چییییی؟
فرشید:ماهم بی خبریم اومدیم باهم بریم
عبدی:جعفری علی اومده باهم موقعیت رسولی رو چک میکنین تا برسه به سازمان متوجه شدی؟
جعفری:بله
عبدی:علی کجاست؟
علی:اقا سلام بجنبید بریم بیمارستان
عبدی:نه تو نمیخواد بیاین بمون پیش جعفری ،رسولی سعید رو پیدا کرده دارن میان
علی:جدننننن!
عبدی:بله حالا برو پیش جعفری
علی:چشم چشم
عبدی:بچه ها پاشید بریم بدو بدو
بچه ها :چشم....
•••🕊•••
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر شبیه سید حسنینه😂
"هر چی عقده از حسنین داشتن اینجا خالی کردن 😂
#حسنین
#حامد
#برنامه_محفل
#کپی_ممنوع
@Kafeh_Gandoo12😎♥️