eitaa logo
داستانهای زیباو تأثیر گذار
150 دنبال‌کننده
126 عکس
12 ویدیو
0 فایل
داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
مشاهده در ایتا
دانلود
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵🍃🌺🍃✵✿‍✼═┅┄ علی علیه السلام و بیت المال زاذان نقل می کند: من با قنبر غلام امام علی علیه السلام محضر امیرالمؤمنین وارد شدیم قنبر گفت: یا امیرالمؤمنین چیزی برای شما ذخیره کرده ام! حضرت فرمود: - آن چیست؟ عرض کرد: تعداد ظرف طلا و نقره! چون دیدم تمام اموال غنائم را تقسیم کردی و از آنها برای خود بر نداشتی! من این ظرف ها را برای شما ذخیره کرده ام. حضرت علی علیه السلام شمشیر خود را کشید و به قنبر فرمود: - وای بر تو! دوست داری که به خانه ام آتش بیاوری! خانه ام را بسوزانی! سپس آن ظرف ها را قطعه قطعه کرد و نمایندگان قبایل را طلبید، و آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند 📚✍بحارالانوار جلد۱ الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِڪَ الفــَرَج ‌✧✾════✾✰✾════✾✧ 🌹🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‎‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾ ╭❣ ╰┈➤داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ آیت الله ناصری داستانی از ایاز و سلطان محمود ایاز غلام سلطان محمود بود و به سلطان محمود خیلی علاقه داشت سلطان محمود به ایاز گفت: ایاز یک خربزه بیاور و پاره کن تا بخوریم چون ایاز هم خیلی مورد علاقه سلطان محمود بود یک خربزه آوردند و سلطان گفت: بگذار من پاره کنم گفت: خیلی خوب قربان شما پاره کنید سینی و خربزه و کارد را جلو سلطان گذاشت و سلطان خربزه را پاره کرد اول یک مقدار آن را به ایاز داد تا بخورد ایاز هم شروع کرد با لذت خوردن سلطان محمود هم یک ذره آن را برید و خورد و دید خیلی تلخ و بد مزه است ولی ایاز خورد و پوست آن را هم دندان زد و هیچ حرفی هم نزد سلطان گفت: ایاز خربزه را خوردی؟ گفت: بله قربان گفت: اینکه خیلی تلخ بود گفت: بله قربان ولی خوردم گفت: چرا چیزی نگفتی؟ گفت: من عمریست از دست شما شیرین خورده‌ام آيا حالا که خربزه تلخ است بگویم تلخ است نه این را هم می‌خورم این هم شیرین است از دست شما هر چه برسد شیرین است خدا این همه نعمت‌ها را از اول تا بحال به ما داده است اصلاً ما را ایجاد کرده است این همه نعمت‌های کلان را به ما داده است حالا یک کسالتی به ما می‌دهد كه تازه اين كسالت هم اثر عمل خود ما است ما شروع می‌کنیم ناله و شکایت کردن فقر و فلاکتمان را این طرف و آن طرف بردن بنده خدا آخر تأمل بکن ببین خدا چقدر به تو احسان کرده این بلا هم اثر عمل تو بوده است که خدا خواسته اثر عملت را در دنيا به تو بدهد که در آخرت راحت باشی، تحمل کن راضی باش به رضای او بگو «شُکراً لله، اَلحَمدُلله» منظور اینکه بیائیم راستی راستی بنده خدا باشیم نه بنده هوای نفس 📚 یادنامه اولیاء خدا ✧✾════✾✰✾════✾✧ 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ڪـانال داستانهای زیبا و تاثیر گذار 💠داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat ╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵🍃🌺🍃✵✿‍✼═┅┄ موضوع: علی علیه السلام و یتیمان روزی حضرت علی علیه السلام مشاهده نمود زنی مشک آبی به دوش گرفته و می رود. مشک آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمناً از وضع او پرسش نمود. زن گفت: علی بن ابی طالب همسرم را به مأموریت فرستاد و او کشته شد و حال چند کودک یتیم برایم مانده و قدرت اداره زندگی آنان را ندارم. احتیاج وادارم کرده که برای مردم خدمتکاری کنم. علی علیه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتی گذراند. صبح زنبیل طعامی با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه، کسانی از علی علیه السلام درخواست می کردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم. حضرت می فرمود: - روز قیامت اعمال مرا چه کسی به دوش می گیرد؟ به خانه آن زن رسید و در زد: زن پرسید: - کیست؟ حضرت جواب دادند: - کسی که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، برای کودکانت طعامی آورده، در را باز کن! زن در را باز کرد و گفت: - خداوند از تو راضی شود و بین من و علی بن ابی طالب خودش حکم کند. حضرت وارد شد، به زن فرمود: - نان می پزی یا از کودکانت نگهداری می کنی؟ زن گفت: - من در پختن نان تواناترم، شما کودکان مرا نگهدار! زن آرد را خمیر نمود. علی علیه السلام گوشتی را که همراه آورده بود کباب کرد و با خرما به دهان بچه ها می گذاشت. با مهر و محبت پدرانه ای لقمه بر دهان کودکان می گذاشت و هر بار می فرمود: فرزندم! علی را حلال کن! اگر در کار شما کوتاهی کرده است. خمیر که حاضر شد، علی علیه السلام تنور را روشن کرد. در این حال صورت خویش را به آتش تنور نزدیک می کرد و می فرمود: - ای علی! بچش طعم آتش را! این جزای آن کسی است که از وضع یتیم ها و بیوه زنان بی خبر باشد. اتفاقاً زنی که علی علیه السلام را می شناخت به آن منزل وارد شد. به محض اینکه حضرت را دید، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت: وای بر تو! این پیشوای مسلمین و زمامدار کشور، علی بن ابی طالب علیه السلام است. زن که از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگی گفت: - یا امیرالمؤمنین! از شما خجالت می کشم، مرا ببخش! حضرت فرمود: - از اینکه در کار تو و کودکانت کوتاهی شده است، من از تو شرمنده ام! 📚✍بحارالانوار جلد۱ الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِڪَ الفــَرَج ‌✧✾════✾✰✾════✾✧ 🌹🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‎‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾ ╭❣ ╰┈➤داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿ @KanaleDastan هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵🍃🌺🍃✵✿‍✼═┅┄ ✍موضوع: 🔸ترس از گناه حضرت علی علیه السلام مردی را دید که آثار ترس و خوف در سیمایش آشکار است. از او پرسید: - چرا چنین حالی به تو دست داده است؟ مرد جواب داد: - من از خدای می ترسم امام فرمود: - بنده خدا! (نمی خواهد از خدا بترسی) از گناهانت بترس و نیز به خاطر ظلمهایی که درباره بندگان خدا انجام داده ای. از عدالت خدا بترس و آنچه را که به صلاح تو نهی کرده است در آن نافرمانی نکن، آن گاه از خدا نترس؛ زیرا او به کسی ظلم نمی کند و هیچ گاه بدون گناه کسی را کیفر نمی دهد 📚✍بحارالانوار جلد ۱ الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِڪَ الفــَرَج ‌✧✾════✾✰✾════✾✧ 🌹🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‎‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾ ╭❣ ╰┈➤داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋           🌷فضیلت زیارت عاشورا🌷 🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋            🌹اِنّ الحسین مصباح الهدی                     و سفینة النّجاة🌹 🌻بهترین زمان خواندن زیارت عاشورا🌻 🌿به طور کلی خواندن زیارت عاشورا زمان خاصی ندارد و هر ساعتی که خوانده شود، ثواب زیادی را در بر دارد اما در برخی روایات به فضیلت خواندن زیارت عاشورا در هنگام صبح اشاره شده است🌿 -عنایات غیبی وفراهم شدن وسیله برای خواندن زیارت عاشورا: آقاى حاج...مردى صالح.كه من اورادرنائين ملاقات كردم واهل توسّل بودوحالت خوبى داشت وهروقت بااوبرخوردكرديم جلسه مايكپارچه توسّل وگريه مى شدومى گفت:چراشماآقايان اهل علم كمتربه زيارت عاشوراتوجه مى كنيد،مى گفت:من هرروزصبح مقيّدم زيارت عاشورارابخوانم،سالى درسفرمشهدازراه كناره مى رفتم ماشين براى نمازنگه داشت من مفاتيح همراه نداشتم ناراحت شدم كه امروززيارت عاشوراازمن ترك مى شوديك وقت نگاه كردم جلوى من پرده اى نمايان شدروى آن زيارت عاشورانوشته شده بودخيلى خوشحال شدم وزيارت عاشوراراخواندم،موقع نقل اين واقعه گريه مى كردومى گفت چه بگويم.   📚زبدةالحكايات،عبدالمحمدلواسانى: ص227( التماس📚 🌹زیارت پر فیض عاشورا،بانوای حاج علی ابوریحان،و سخنان بزرگان دروصف زیارت عاشورا🌺               🤲التماس دعا🤲                 🇮🇷ابر گروه🇮🇷          🕋افسران جنگ نرم🕋     🇮🇷داستان های زیبا و تاثیر گذار🇮🇷                   🙏🌷🙏🥀🙏🌺🙏🌷🙏 داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
متن داستانی داستان های تربیتی روایتی زیبا از زندگی شهیده کمایی که منافقین او را با چادرش خفه کردند داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿ @KanaleDastan هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵🍃🌺🍃✵✿‍✼═┅┄ ✍موضوع: 🔶 از ما حرکت از خدا برکت یکی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و اله فقیر شد. محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و شرح حال خود را بیان کرد.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: برو هر چه در منزل داری اگر چه کم ارزش هم باشد بیاور! آن مرد انصار رفت و طاقه ای گلیم و کاسه ای را خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آورد. حضرت آنها را در معرض فروش گذاشت و فرمود: چه کسی اینها را از من می خرد؟ مردی گفت: من آنها را به یک درهم خریدارم. حضرت فرمود: کسی نیست که بیشتر بخرد! مرد دیگری گفت: من به دو درهم می خرم. پیغمبر صلی الله علیه و آله به ایشان فروخت و فرمود: اینها مال تو است. آن گاه دو درهم را به آن مرد انصار داد و فرمود: با یک درهم غذایی برای خانواده ات تهیه کن و با درهم دیگر تبری خریداری کن و او نیز به دستور پیغمبر صلی الله علیه و آله عمل کرد. تبری خرید و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آورد. حضرت فرمود: این تبر را بردار و به بیابان برو و با آن هیزم بشکن و هر چه بود ریز و درشت و تر و خشک همه را جمع کن، در بازار بفروش. مرد به فرمایشات رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل کرد. مدت پانزده روز تلاش نمود و در نتیجه وضع زندگی او بهتر شد. پیغمبر گرامی صلی الله علیه و آله به او فرمود: این بهتر از آن است که روز قیامت بیایی در حالی که در سیمایت علامت زخم صدقه باشد 📚✍بحارالانوار جلد ۱ الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِڪَ الفــَرَج ‌✧✾════✾✰✾════✾✧ 🌹🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‎‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃✧ ༅࿐✾ ╭❣ ╰┈➤داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
👤 در بیابان به رسید و گفت: چرا به جای تحصیل علم📚، چوپانی 🐑 می کنی؟ ▫️چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانش‌هاست یاد گرفته ام. 👤 حكيم گفت: خلاصه دانشها چیست ؟ ▫️چوپان گفت: پنج چیز است: 1️⃣- تا راست تمام نشده 2️⃣- تا مال حلال تمام نشده، 3️⃣- تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، 4️⃣- تا روزی خدا تمام نشده، 5️⃣- تا قدم به بهشت نگذاشته ام، 👤 حكيم گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب سیراب شده.. داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat
🔴 جوان فاسد و امام حسین(ع) استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد: یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت: دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم. شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم. گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم. گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد. نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم. به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان می‌داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید. فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم. رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا. گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم. بالاخره من هم رفتم. چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم. رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی. السلام علیک یا اباعبدالله... بیاید هممون امشب با امام حسین معامله کنیم.. ═✧❁🌸❁✧═ داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat ═✧❁🌸❁✧═
✔️موضوع: روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید : من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم. اول اینکه می گوید خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم. استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت. داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat