فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بســــــــــمـ رب النـــــور... 💫✨
⬅️ دعای هر روز ماه صفر💥🌙
📚📕در مفاتیح الجنان آمده است که
اگر کسی خواهد که محفوظ ماند
از بلاهای نازله در این ماه
در هر روز ده مرتبه این دعا را بخواند
🤲🏻أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
🕊️ ⃟ ⃟
کپی مطالب آزاد باذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج
🍃┅🦋🍃┅─╮
انجمن قرآن و دعا
https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014
╰─┅🍃🦋🍃
🎆پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):
طَهِّروا اَولادَکُمْ یَوْمَ السّابِعِ فَاِنَّهُ اَطْیَبُ وَ اَطْهَرُ و اَسْرَعُ لِنَباتِ اللَّحْمِ، وَ اِنَّ الأَرْضَ تَنْجُسُ مِنْ بَولِ الاَغْلَفِ اَرْبَعینَ صَباحا
روز هفتم [تولّد]، فرزندتان را [با ختنه] پاک کنید، چرا که مایه تمیزى و پاکیزگى بیشتر و رویِش شتابنده ترِ گوشت است و زمین، چهل روز از بول شخص ختنه نشده، آلوده مى ماند.
(کافى، ج6، ص35، ح2
✅نیکی کننده به پدر و مادر همنشین انبیاست(1)
روزی حضرت موسی (علیه السلام) در ضمن مناجات خود عرض کرد: خدایا می خواهم همنشین خود را در بهشت ببینم. جبرئیل بر حضرت موسی نازل شد و عرض کرد: یا موسی، فلان قصاب در فلان محله همنشین تو خواهد بود. حضرت موسی (علیه السلام) به آن محل رفت و مغازه قصابی را پیدا کرد و دید که جوانی مشغول فروختن گوشت است.
شامگاه که شد، جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل خود روان شد. حضرت موسی (علیه السلام) از پی او تا در منزلش آمد و سپس به او گفت: میهمان نمی خواهی؟ جوان گفت: خوش آمدید. آنگاه او را به درون منزل برد.
حضرت موسی (علیه السلام) دید که جوان غذایی تهیه نمود، آن گاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی کهنسال را از درون آن خارج کرد او را شستشو داده و غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که جوان می خواست زنبیل را در جای اول بیاویزد، پیرزن، کلماتی که مفهوم نمی شد ادا کرد. بعد از آن جوان برای حضرت موسی (علیه السلام) غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید: حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟
جوان گفت: این پیرزن مادر من است. چون مرا بضاعتی نیست
که برای او کنیزی بخرم، ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام. حضرت پرسید: آن کلماتی که بر زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت: هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم، می گوید: «غفرالله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیامة فی قبّته و درجته» یعنی خداوند، تو را ببخشد و همنشین حضرت موسی (علیه السلام) در بهشت باشی، به همان درجه و جایگاه او.
حضرت موسی (علیه السلام) فرمود: ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده است. جبرئیل به من خبر داد که در بهشت، تو همنشین من هستی.
داستان های تربیتی
داستان های بلند و کوتاه
https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
داستانهای زیباو تأثیر گذار
https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef
@KanaleDastan
https://eitaa.com/KanaleDastan
.
🎆 --» قصه های قرآنــی «--
🎆 --» عکس نوشته های قرآنی «--
🎆 --» تفسیر روزانه «--
🎆--» تلاوتهای دلنشین «--
💫 دعا و ذکرهای روزانه💫
💫ختم هفتگی قرآن💫
با ما همراه باشین👇👇
در گروه
✅ «قــــــرآن و دعا» ✅
انجمن قرآن و دعا
https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014
╰─┅🍃🦋🍃
🎆امام على (علیه السلام):
تَخَیَّروا لِلرَّضاعِ کَما تَتَخَیَّرونَ لِلنِّکاحِ، فَاِنَّ الرَّضاعَ یُغَیِّرُ الطِّباعَ
✅براى شیردادن، [دایه هاى شایسته [انتخاب کنید، همان گونه که براى ازدواج انتخاب مى کنید، چرا که شیر، طبیعت ها را تغییر مى دهد.
(قرب الاسناد، ص، ح 312)
پیراهن عروسی حضرت زهرا (علیها السلام)
پیامبر خدا برای شب عروسی دخت فرزانه اش، فاطمه علیهاالسلام پیراهنی آماده ساخت و ایشان پیراهن دیگری نیز داشت
که پوشیده و اصلاح شده بود.
شب عروسی او بود که بی نوایی در خانه ی پیامبر آمد و از ایشان لباس طلبید.
دخت گرانمایه ی پیامبر برخاست و نخست پیراهن اصلاح شده ی خویش را در بسته ای نهاد تا در راه خدا به او انفاق کند اما ناگهان آیه ی شریفه ی قرآن را به خاطر آورد که:
«لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون»
«شما به اوج نیکی و نیکوکاری نخواهید رسید مگر آنکه از آنچه دوست می دارید در راه خدا انفاق نمایید. »
و درست همین جا بود که « فاطمه (علیها السلام)» بازگشت و پیراهن عروسی خویش را از تن درآورد و به آن زن بینوا انفاق کرد و خود همان جامه ی عادی خویش را پوشید.
هنگامی که خواستند عروس گرانمایه را به خانه ی امیر مومنان ببرند، فرشته ی وحی فرود آمد و پس از سلام بر پیامبر گفت:
ای پیامبر خدا! پروردگارت درود نثارت می کند و به من دستور داده است که سلام و درودی گرم نثار «فاطمه» نمایم و به همراه من ارمغانی از لباسهای بهشت نیز که از دیبای سبز تهیه شده است برای او فرستاده است.(1)
داستان های تربیتی
داستان های بلند و کوتاه
https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
داستانهای زیباو تأثیر گذار
https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef
@KanaleDastan
https://eitaa.com/KanaleDastan
🎆عمرو بن شعیب عن أبیه عن جدّه:
اِنَّ النَّبىَّ صلی الله علیه و آله و سلماَمَرَ بِتَسمَیةِ الْمَولودِ یَوْمَ سابِعِهِ وَ وَضْعِ الاَذى عَنهُ وَ العَقِّ
✅پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمبه نام گذارى کودک در روز هفتمِ تولّد و کوتاه کردن موى او و عقیقه کردن، فرمان داد.
(سنن الترمذى، ج 5، ص 132، ح 2832)
داستان تولد حضرت موسی (علیه السلام) (1)
نام مبارک حضرت موسی (علیه السلام) 126 بار در 36 سوره قرآن آمده است؛ از این رو می توان گفت قرآن توجه و عنایت ویژه ای به زندگی حضرت موسی (علیه السلام) دارد.
این پیامبر اولوالعزم الهی 240 سال عمر کرد و از نوادگان ابراهیم (علیه السلام) و فرزندان بنی اسراییل بود.
قبل از اینکه این پیامبر الهی متولد شود، فرعون هم دوره موسی (علیه السلام) خواب دید که آتشی از شام شعله ور شد و زبانه کشید و به طرف مصر آمد وهمه آنها را سوزاند. سپس کاخ ها و باغ های آنها را فراگرفت و همه را به خاکستر و دود تبدیل کرد.
در ادامه زمانی که فرعون خواست خوابش را تعبیر کنند، دانشمندان تعبیرخواب به اوگفتند:به نظر می رسد فرزندی متولد
خواهد شد و تخت و تاج تو را نابود خواهد کرد.
در ادامه داستان تولد موسی (علیه السلام) می خوانیم که پس از طی ماجراهایی، زمان تولد موسی (علیه السلام) فرا رسید. مادر موسی (علیه السلام) به دنبال قابله ای مطمئن فرستاد تا او را یاری کند. موسی (علیه السلام) در مخفیگاهی دور از چشم مردم متولد شد. نور مخصوصی که در چهره نوزاد وجود داشت، جذبه خاصی به صورتش داده بود و همان دم محبت موسی (علیه السلام) در قلب قابله جای گرفت.
قابله به مادر موسی (علیه السلام) گفت:من تصمیم گرفته بودم تولد موسی (علیه السلام) را به ماموران خبر دهم و جایزه ام را بگیرم، ولی محبت این نوزاد طوری بر قلبم چیره شد که حتی حاضر نیستم مویی از سر این کودک کم شود.
قابله از خانه بیرون آمد اما ماموران حکومتی برای اینکه خواب فرعون تعبیر نشود و هر کودک پسری را که به دنیا آمد، در دم بکشند، همه قابله ها را از قبل شناسایی کرده بودند. این ماموران آن قابله را در مقابل خانه عمران پدر موسی (علیه السلام) دیدند و تصمیم گرفتند وارد خانه شوند. خواهر موسی (علیه السلام) از تصمیم ماموران باخبر شد و قبل از اینکه آنها وارد خانه شوند ماجرا را به مادر موسی (علیه السلام) خبر داد.
مادر موسی (علیه السلام) که از شنیدن این خبر سراسیمه شده بود، کودک تازه متولد شده اش را داخل دستمالی پیچید و او را داخل تنور روشن انداخت. سرانجام ماموران فرعون پس از بررسی های فراوان کودکی را یافت نکردند و خانه را ترک کردند.
بعد از رفتن ماموران مادر و خواهر موسی درب تنور را برداشتند و مشاهده کردند که آتش به صورت معجزه آسایی بر موسی (علیه السلام) خنک و گورا شده و این کودک یک روزه در حال گریه کردن است.
داستان زندگی حضرت موسی (علیه السلام) از قصه های بسیار آموزنده قرآن کریم است.(1)
داستان های تربیتی
داستان های بلند و کوتاه
https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
داستانهای زیباو تأثیر گذار
https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef
@KanaleDastan
https://eitaa.com/KanaleDastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃شب های جمعه کربلا غوغاییه
🍃حرم دلیل اصلی شیداییه
🎙 نریمان پناهی
▪️ #محرم
🌷 #امام_حسین
🌙 #شب_جمعه
#کربلا
کپیباذکرصلواتبرایظهورقائم آل محمد
🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️
⛳️گروه دلدادگان امام حسین ع (طرح چله زیارت عاشورا)
https://eitaa.com/joinchat/2071986607C0c3444224b
🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️
🎆. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):
مَنْ کانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْیَتَصابَ لَهُ
✅هر کس با کودک سروکار دارد، با او کودکانه رفتار کند.
(من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 483، ح 4707)
💫داستان مباهله از اینجا شروع می شود که نمایندگان پیامبر که به نجران وارد شدند نامه حضرت را به ابوحارثه اسقف نجران دادند او نیز نامه را با دقت هرچه تمام تر خواند و سپس شورایی با حضور شخصیت های بارز مذهبی و سران تشکیل داد. در این شورا «شرحبیل»
که در میان نجرانیان به عقل و درایت و کاردانی معروف بود نیز حضور داشت. شرحبیل در آن جلسه یادآوری کرد که آنها مکررا از پیشوایان مذهبی خویش شنیده اند که روزی منصب نبودت از نسل «اسحاق به فرزندان حضرت «اسماعیل» منتقل می شود و اکنون نیز بعید به نظر نمی رسد که «محمد» که از اولاد اسماعیل است همان پیامبر موعود و همان کسی باشد که نبوت به وی خواهد رسید. طبق اظهارات و بررسی های شورا در نهایت نظر بر این شد که گروهی به عنوان هیأت نجرانی به مدینه بروند و از نزدیک پیامبر خدا را دیده و با او گفتگو کنند و دلایل نبوت او را بررسی کنند. به این منظور 60 نفر از بهترین و زبده ترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند که افراد مهمی چون «ابوحارثه بن علقمه» اسقف اعظم نجران و نماینده رسمی کلیساهای روم در حجاز؛ «عبدالمسیح» رئیس هیئت و فردی که کاردانی و درایت و عقل او زبانزد اهل نجران بود و «ایهم» کهنسال ترین فرد نجران و کسی که در میان مردم نجران خیلی محترم بود نیز حضور داشتند.
در ادامه داستان مباهله می خوانیم که هیأت نجرانی در طی مسیر خود به مدینه با پوشیدن لباسهای تجملی و فاخر ابریشمی و استفاده از زر و زیور طلا در دست ها و انگشت هایشان و نیز آویختن صلیب در گردن هایشان به تبلیغ مسیحیت پرداختند و در نهایت در حوالی عصر
وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیامبر خدا رسیدند. مشاهده مسیحیان نجران با آن وضعیت نامناسب و زننده و حضور در مسجد با همان وضعیت پیامبر را سخت ناراحت و آزرده خاطر ساخت. و نجرانیان این موضوع را بخوبی درک نمودند ولی از علت ناراحتی حضرت چیزی نفهمیدند به همین دلیل با عبدالرحمان بن عوف که سابقه آشنایی با آنان داشت تماس گرفته و علت ناراحتی پیامبر را از او جویا شدند و عبدالرحمان نیز آنان را به سوی حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام راهنمایی نمود و گفت که گره این ماجرا به دست ایشان باز می شود. پیشوای متقیان حضرت علی در پاسخ آنان فرمودند که لباس های خود را تغییر دهید و با وضع ساده و بدون آویختن زر و زیور به حضور پیامبر شرفیاب شوید که در این صورت مورد احترام و تکریم حضرتش قرار خواهید گرفت. در این هنگام نمایندگان نجران با راهنمایی حضرت علی علیه السلام با لباس ساده و بدون انگشتری های طلا دوباره خدمت پیامبر رسیدند و سلام کردند و این بار پیامبر با احترام خاصی سلام آنان را پاسخ فرمود و برخی از هدایاایی را که برای ایشان آورده بودند پذیرفت. پیش از آنکه مذاکره آغاز شود مسیحیان از پیامبر خواستند که چون وقت نماز آنها رسیده است قبل از هرگونه سخن به نماز خواندن مشغول شوند و پیامبر نیز اجازه داد که آنان نمازهای خود را در مسجد مدینه و به سمت مشرق برگزار نمایند. حلبی سیره نویس معروف مسلمان داستان مباهله را اینگونه بیان می کند که پیامبر در آغاز مذاکرات مسیحیان را به آئین توحید و پرستش خدای یگانه دعوت نمود و پس از آن آیاتی از قرآن کریم را برای آنان تلاوت فرمود. و اینگونه بود که جریان داستان مباهله در ادامه مسیر خود عظمت و شکوه اسلام را بیش از پیش نمایاند. نمایندگان نجران اظهار داشتند که اگر مقصود از اسلام ایمان به خدای یکتا می باشد که باید بگوییم ما قبلا به او ایمان آورده ایم و به احکام خدایمان نیز عمل می کنیم و پیامبر نیز پاسخ فرمود که اسلام و پرستش خدای یگانه علائمی دارد در صورتی که عنوان می کنید خدای یگانه را پرستش می کنید در صورتی که صلیب را می پرستید و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی کنید و حضرت مسیح را فرزند خدا می دانید. مذاکره پیامبر با مسیحیان همچنان ادامه یافت تا اینکه آنان پیشنهاد به مباهله دادند و در همین هنگام فرشته وحی نیز بر پیامبر نازل شد و پیامبر با مأمور به مباهله نمود. هنگامی که زمان مباهله فرا رسید پیامیبر از میان مسلمانان و اصحاب و یارانش فقط چهار نفر را برگزید و همراه آنان به خارج از شهر محلی که قرار بود داستان مباهله شکل گیرد براه افتادند و این چهار نفر جز على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسى دیگر نبود. سران و نمایندگان هیأت اعزامی نجران در محل قرار مشغول گفتگو بودند و با خود می اندیشیدند که
اگر محمد با یاران و اصحابش و همراه با شکوه مادی و دنیوی به میدان مباهله امد قطعا اعتمادی به ادعای های او نیست ولی اگر او همراه خود عزیزانش را و نزدیکانش را بیاورد این کار او گواه بر اعتمادش نسبت به نبوتش خواهد بود در همین حال بود که پیامبر نزدیک شد در حالیکه همراهش چهره های پاک و معصومی بود که خدا و پیامبرش برگزیده بودند. مسیحیان با دیدن این وضعیت از مباهله منصرف شدند و قرار شد هر ساله مبلغی را به عنوان مالیات به پیامبر بپردازند تا حکومت اسلامی از مال و جان آنان دفاع کنند.(1)
داستان های تربیتی
داستان های بلند و کوتاه
https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
داستانهای زیباو تأثیر گذار
https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef
@KanaleDastan
https://eitaa.com/KanaleDastan
🌺معجزه طبیعت ودرمان،طب وسلامتی
https://eitaa.com/joinchat/3788898504C7ec8025481
🎆پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):
حَقُّ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ... اَنْ یَسْتَفْرِهَ اُمَّهُ
✅حق فرزند بر پدر این است که مادر او را گرامى بدارد.
(کافى، ج 6، ص 48، ح 6)
دلسوزی عزرائیل(2)
روزی عزراییل به زیارت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. رسول خدا (صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر ! در این چند هزار سالی که جان بنده ها را گرفته ای و مامور قبض روح انسان ها بوده ای، آیا شده
دلت برای کسی بسوزد؟
عزراییل گفت در این مدت برای دو نفر دلم سوخت:
1. روزی دریا طوفانی گشت و موج های سنگین یک کشتی را در نوردید و همه سرنشینان کشتی غرق شدند و تنها زنی نجات یافت، آن زن باردار بود و سوار بر تخته ای از کشتی شد و موج های ملایم او را به ساحل بردند و به یک جزیره رساندند، درد زایمان زن فرا رسید و او نوزادش را به دنیا آورد، من مامور گشتم جان آن مادر را بگیرم و در آن لحظه دلم به حال کودک سوخت.
2. زمانی که شداد بن عاد سال ها عمر خود را صرف ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود نمود و در ساختن آن باغ پر شکوه تمام توان و امکانات و ثروت خود را بکار برد و برای ساخت ستون ها و سایر زرق و برق آن خروارها طلا و جواهرات خرج نمود.
هنگامی که خواست به دیدن باغ برود و حاصل زحمتهای خود را ببیند،همین که خواست از اسب پیاده شود و هنوز پای چپش بر رکاب بود که من از سوی پروردگار فرمان گرفتم جان او را بگیرم، او از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین علت که عمرش را صرف ساخت باغی نمود اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده، مرگ به سراغش آمد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) آمد و
گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید:به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم.
در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.
داستان های تربیتی
داستان های بلند و کوتاه
https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
داستانهای زیباو تأثیر گذار
https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef
@KanaleDastan
https://eitaa.com/KanaleDastan
🎆امام على (علیه السلام):
وَ حَقُّ الوَلَدِ عَلَى الوالِدِ أنْ یُحَسِّنَ اِسمَهُ وَ یُحَسِّنَ اَدَبَهُ، و یُعَلِّمَهُ القُرآنَ
حقّ فرزند بر پدر، آن است که نام خوب بر او بگذارد و او را خوب تربیت کند و قرآن به او بیاموزد.
(نهج البلاغة، حکمت 399)
✅درباره راز علت نامگذاری دعای مشلول، امام حسین علیه السلام می فرماید:در یک شب تاریک با پدر خود مشغول طواف خانه خدا بودیم و اطراف خانه خدا در خلوت و سکوت بود و همه زائرین به
ص: 109
خواب رفته بودند که ناگهان صدای سوزناک ناله ای به گوش ما رسید. یک نفر به سوی درگاه خدا رو آورده و با سوز و گداز جانسوزی اشک می ریزد.
پدرم رو به من فرمودند: ای حسین! آیا صدای ناله های گناهکاری که به سمت درگاه خداوند پناه آورده است و با دلی شکسته اشک ندامت می ریزد را میشنوی؟ برو به سراغش و پیدایش کن و سپس با خود نزد من بیاور.
امام حسین علیه السلام می فرماید: اطراف خانه خدا را در آن شب تیره و تار گشتم و آن شخص را در بین رکن و مقام در حالی که نماز میخواند یافتم.
سلامی عرض کردم و گفتم: ای بنده نادم! پدرم امیرالمومنین تو را خواسته است. با عجله نمازش را به اتمام رساند. او را در نزد پدرم حاضر کردم.
امیرالمومنین جوانی زیبا با جامه ای تمیز به تن دید و فرمود: تو کیستی ای جوان؟
جوان پاسخ داد: من یک عرب هستم
حضرت سوال کرد: به چه دلیل با آهی جانگداز و دردمند اشک میریختی؟
جوان پاسخ داد: یا امیرالمومنین! ای حضرت به علت نافرمانی از
ص: 110
پدرم گرفتار نفرین او در زندگی ام شده ام زندگی ام ویران شده است نفرین پدرم سلامتی ام را از من گرفته است.
حضرت فرمود: داستان تو چیست؟
- من جوانی بودم که همیشه بی بند و باری در زندگی ام نمایان بود و آلوده به گناه و معصیت بودم هیچ ترسی از خدا و حکمتش نداشتم. پدر پیر و مهربانی داشتم که همیشه با مهربانی مرا پند و اندرز می داد اما من هیچ زمان به نصیحت هایش گوش فرا ندادم.
هر زمان که اقدام به نصیحت من می کرد با حرفهای ناپسند آزرده خاطرش می کردم و بعضی اوقات او را کتک می زدم. روزی از روزها در یک محلی مقداری پول بود که تصمیم گرفتم بروم و آن پول را از آنجا بردارم و خرج خود کنم اما پدرم مانع این کار من شد اما من دستش را گرفتم و او را به شدت به زمین کوبیدم پدرم دستهای خود را روی زانوهایش قرار داد تا برخیزد اما به قدری درد و کوفتگی داشت که نتوانست از جایش بلند شود.
همه پول ها را برداشته و به کار خود ادامه دادم در همان حین صدای قسم خوردنش به گوشم رسید و به خدا سوگند می خورد که به خانه خدا رفته و من را نفرین میکند.
خودم شاهد بودم که چندین روز روزه گرفت و نماز های فراوانی به جا آورد و پس از آن باروبندیل سفر را مهیا کرد و به سمت
ص: 111
خانه خدا به راه افتاد و خود را تا به اینجا رساند. پس از اینکه طواف کعبه را انجام داد دست خود را بر پرده کعبه رساند و با یک دل شکسته و آهی سوزناک مرا ناله و نفرین کرد.
به خداوندی خدا قسم! هنوز نفرینش تمام نشده بود که دچار بدبختی و درماندگی شدم و سلامتی ام از بین رفت. و در همان حال که جوان تعریف می کرد پیراهن خود را کنار کشید و به ما نشان داد که یک طرف بدنش فلج شده است.
وی به سخنان خود ادامه داد و گفت: بعد از این اتفاق از کارها و رفتارهای خود بشدت نادم هستم پیش پدرم برای عذرخواهی حاضر شدم اما او قبول نکرد و به سمت خانه خود حرکت کرد.
به مدت سه سال با همین وضعیت به زندگی خود ادامه دادند تا اینکه سال سوم موسم درخواست حج کردم تا به خانه خدا رفته و در محلی که مرا نفرین کرده است دعای خیر برایم بکند. پدرم لطف کرد و پذیرفت.
به سمت مکه به راه افتادیم تا اینکه در یک شب تاریک به بیابان سیاه رسیدیم به ناگاه از کنار جاده پرنده ای پرواز کرد و به خاطر صدای بال و پر او و رمیدن شتر، پدرم از روی شتر به زمین افتاد.
همین که پدرم روی سنگ ها افتاد در همان لحظه جان به جان آفرین تسلیم گفت پیکر او را در همانجا دفن کرده و آمدم. خودم به
ص: 112
این موضوع واقف هستم که تمام درماندگی و بدبختی من به علت نارضایتی و نفرین پدرم است.
حضرت امیرالمومنین بعد از اینکه داستان دردناک و غم انگیز جوان را شنید فرمود:حالا دیگر یاری گر تو فرا رسیده است ست من آن دعای پرفضیلت ای را که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من تعلیم داده است را به تو می آموزم و بدان هر آنکه این دعا را که اسم اعظم الهی در آن جای دارد بخواند تمام دعا هایش از طرف خداوند به اجابت می رسد و فقر، درد، بیچارگی، مرض و غم از زندگی او ریشه کن شده و معصیت هایش بخشیده میشود.
سپس حضرت فرمود:این دعا را در دهمین شب ذی حجه بخوان و سحرگاه به نزد من بازگرد تا تو را ملاقاتی کنم.
امام حسین می فرماید:جوان نسخه خود را از پدرم گرفت و راهی شد. سپس در روز دهم ماه ذی حجه با خوشحالی هرچه تمام به نزد ما بازگشت و ما مشاهده کردیم سلامتی او به دست آمده است.
جوان ادامه داد:قسم به خدا اسم اعظم الهی درون این دعا است. به خداوندی خدا سوگند حاجتم برآورده و دعاهایم مستجاب شدند.
حضرت علی علیه السلام از جوان درخواست کرد که برایشان توضیح دهد که چگونه شفا یافته است.
جوان تعریف کرد: در شب دهم که جملگی در خواب بودند و
ص: 113
سکوت و سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آن دعا را در دست خود گرفته ام و به درگاه پروردگار ناله کردم و اشک ریختم. همین که چشم هایم برای بار دوم به خواب رفت آواز خوشی در گوشم پیچید ای جوان! کافی هست.
تو خدا را به اسم اعظمش سوگند دادی و حاجت روا شدی. پس از چند لحظه چشمانم به خواب رفت و رسول خدا به خوابم آمدند و دست مبارکشان را بر اندامم کشیدند و فرمودند:تو به خاطر اسم اعظم الهی به سلامت زندگی کن و بعد من از خواب بیدار شدم و خود را در کمال ناباوری سالم دیدم.(1
داستانهای زیباو تأثیر گذار
https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef
@KanaleDastan
https://eitaa.com/KanaleDastan
داستان های تربیتی
داستان های بلند و کوتاه
https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14
ارتباط با ادمین؛
@valayat
🌸💠🌸💠🌸💠🌸💠
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن
و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن
خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن
▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🥀ختم قرآن این هفته لیست اول رو شروع می کنیم.
🥀 به نیت تعجیل درامرفرج وسلامتی آقاصاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف )
🥀حاجت روایی همه شما شرکت کنندگان عزیز
🥀شفای همه بیماران
🥀گشایش بخت مجردها
🥀سبز شدن دامن همه بی اولادان
🥀صاحب خانه شدن همه مستاجرها
🥀رفع بیکاری
🥀برکت رزق وروزی همه عزیزان...
هدیه به چهارده معصوم علیه السلام
هدیه به ارواح طیبه شـهـدای کربلا شهدای صدر اسلام تا به اکنون همه اموات.اموات قریب بد وارث وبی وارث و روح پدران و مادران آسمانی وهمه کسانی که به گردن ما حقی دارند
قربه الی الله
وقت تلاوت👈 🍃یک هفته 🍃
جزء ١💫خانم نصیری
جزء ٢💫خانم نصیری
جزء ۳💫خانم نصیری
جزء ۴💫خانم نصیری
جزء ۵💫خانم نصیری
جزء ۶💫خانم نصیری
جزء ٧ 💫خانم نصیری
جزء ٨💫خانم نصیری
جزء ٩💫خانم نصیری
جزء ١٠💫خانم نصیری
جزء ۱۱💫✅
جزء ١٢💫✅
جزء ١۳💫✅
جزء ١۴💫
جزء ١۵💫
جزء ۱۶💫
جزء ١٧💫
جزء ۱۸ 💫
جزء ١٩💫
جزء ٢٠💫
جزء ۲۱💫خانم مریم حسنی
جزء ٢٢💫خانم مریم حسنی
جز ء۲۳💫خانم مریم حسنی
جزء ٢۴💫
جزء ٢۵💫
جزء ٢۶ 💫
جزء ٢٧ 💫✅
جزء ۲۸💫✅
جزء ٢٩💫✅
جزء ٣٠ 💫 خانم هاشمی
التماس دعا
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
کپی مطالب آزاد باذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج
انجمن قرآن و دعا
https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014
╰─┅🍃🦋🍃
سلام دوستان برای برداشتن جزهای باقی مانده میتونین وارد گروه شین انشاالله ذخیره ای باشه برای دنیا و آخرت ما و عزیزانمون