🌸🍃﷽🍃🌸
🔻شاهدانِ اعمال🔻
✍ شخصی به نام عبدالله بن أَبان الزّیّات، نقل میکند:
به امام رضا (ع) گفتم: ای پسر پیامبر!! برای من و خانوادهام دعائی بفرمائید.
حضرت فرمودند:
⚡️ أَوَ لَسْتُ أَفْعَلُ؟! وَاللهِ إِنَّ أَعْمَالَکُمْ لَتُعْرَضُ عَلَیَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ.
⁉️ مگر من دعا نمیکنم؟!
به خدا قسم، #اعمالِ شما، هر شب و روز بر من عرضه میشود، و من برای شما دعا میکنم.☝️
راوی میگوید: قبولِ این سخن برای من سنگین به نظر آمد.😳
⁉️ که چطور اعمالِ ما هر شب و روز بر امام عرضه میشود؟!🤔
امام متوجّه من شد و به من فرمود:
⚡️ أَمَا تَقْرَأُ کِتَابَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟!
⁉️ آیا کتاب خدا قرآن، را نمیخوانی؟!
آنجا که میفرماید:👇
🕋 قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (توبه/۱۰۵)
💢 ای رسولِ ما! به این مردم بگو: «هر عملی که میخواهید، انجام بدهید! امّا مراقب باشید که خدا، پیامبر و مؤمنان، در حال مشاهدهی #اعمالِ شما هستند!»
بعد امام فرمودند:
☝️ به خدا قسم، منظور از مؤمنان در این آیه، علی بن ابی طالب و امامانِ از نسل او هستند.
یعنی ما #اهلبیت اعمال شما را میبینیم.
📚 اصول کافی، ج۱، ص۱۷۱ (باب عرضهی اعمال بر پیامبر و ائمه).
✨✨✨✨✨
#شرح_حدیث
✍طبق این آیه قرآن، و روایتِ امام رضا(ع)، هر عملی که ما انجام میدیم، هم #خدا میبینه، هم #پیامبر_اکرم(ص)، و هم گروهی از مؤمنینِ خاص، که طبقِ این روایت و روایاتِ فراوانِ دیگه، #امامان_معصوم(ع) هستند.😰
☝️ به این عقیدهی #شیعه میگن: «عرضهی اعمال» بر اولیای خدا.
👈 #شیعه اعتقاد داره که، همه #اعمالِ ما بصورت روزانه، یا هفتگی، یا ماهانه، یا... بر اولیای خدا (پیامبر اکرم و امامانِ معصوم) عرضه میشه.😨
✅️ اگر #اعمالِ ما خوب باشه، اونها خوشحال میشن😌
❌ و اگر بد باشه، نگران و اندوهگین میشن😔
امام باقر (ع) فرمود:
👈 تمام #اعمالِ شما، هر عصر پنجشنبه، بر پیامبرتان عرضه میشود... بنابراین باید از اینکه عمل زشتی از شما بر پیامبر عرضه شود، شرم کنید.😔
📚 تفسیر برهان، ج۲، ص۱۵۸.
و امام صادق (ع) فرمود:
👈 ای مردم! با #گناهِ خود، رسول خدا را ناراحت نکنید.😔
📚 تفسیر کنز الدقائق.
📣 #خدا و #پیامبر و #اهلبیت، از تمام خلوتهای ما خبر دارند..💔
✔ موقع #گناه حواسمون باشه، که #امام_زمان داره ما رو میبینه...😔
#معارف_قرآن، #شاهدان_اعمال، #عرضه_اعمال، #خدا، #پیامبر_اکرم(ص)، #امامان_معصوم(ع)، #اهلبیت، #امام_زمان، #شیعه، #گناه، #اعمال.
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻پاداشِ زیارتِ امام رضا🔻
امام رضا (ع) فرمودند:
⚡️ مَنْ زَارَنِی عَلَی بُعْدِ دَارِی، أَتَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ، حَتَّی أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا:
👈 إِذَا تَطَایَرَتِ الْکُتُبُ یَمِیناً وَ شِمَالاً،
👈 وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ،
👈 وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ.
💢 هر کس مرا با این بُعد مسافت، و راه دور #زیارت کند، در روز قیامت سه جا به دیدن او میآیم، تا او را از سختیهای قیامت نجات دهم:
👈 هنگامی که #نامه_اعمال را به دست چپ و راستِ افراد میدهند.
👈 کنار پل #صراط.
👈 و پایِ #میزان، جائی که اعمال را میسنجند.
📚 کامل الزیارات، ص ۳۰۴.
🕊 #یک_حدیث
☀️امام رضا( ع)
🌺به خداوند خوش بین باش اگر کسی به خداوند متعال خوش بین باشد خداوند همواره با اوست.
📚تحف العقول۴۴۸
┄┅═══✼
🍃🌸🍃🌸﷽🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
✅ عطسه کردن
✍ در کلام امام رضا علیه السلام
عطسه کردن یک مکانیسم دفاعی طبیعی برای بدن است و مطابق روایات از ابتلا به بسیاری از بیماریها به ویژه امراض چشمی جلوگیری می کند.
🔻در کتاب الفقه المنسوب للإمام الرضا علیهالسلام درباره علت اینکه گاهی بر انسان عطسه عارض می شود چنین آمده است : بدان که علّت عطسه آن است که خداوند ، چون بنده اى را نعمتى دهد و او سپاسگزارى بر آن را از یاد ببَرَد ، خداوند ، بادى بر او چیره مىسازد که در تن وى مىچرخد و سرانجام ، از سوراخ هاى بینى او بیرون مى آید و شخص ، خداوند را بر آن عطسه ، سپاس گوید و خدا ، این سپاس گفتن را سپاس آن نعمت قرار مى دهد . همچنین ، هیچ کس عطسه نمىکند ، مگر این که غذایش گوارا مىشود .
📚الفقه المنسوب للإمام الرضا (ع) ، صفحه391 ، بحار الأنوار ، جلد 76،صفحه 55 ،ح13
#طب_اسلامی
╰━━━⊰❁⊱━━━╯
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌺امشب شب عید است،همه گل بفشانید🌺
🌺از دست رضا عیدے خود را بستانید🌺
💜امــیدوارم در این شب معــنوی✨
صداے هـــــمه #دردمــــــــندان✨
💙آرزوے هـــــمه #آرزومــــــندان✨
نــــیاز هـــــمه #نیازمــــــــندان✨
💜روے بال فـــرشته ها به عـــرش✨ر
خــــدا برسه و در این شب های✨
💙پُرنور همه به آرزوهاشون برسن✨
آمـــین یا ربـــــ العالمـــــین🙏
💜شبتون ســ💫ـتاره باران
✨✨
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_دهم 0⃣1⃣ براے دوره ے راهنمایے به د
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_یازدهم1⃣1⃣
"امتحان"
دڪتر محسن نورے
(استاد دانشگاه شهید بهشتے)
توی محل از بچگے با هم بودیم.منزل احمـدعلے توے ڪوچه چهل تن در ضلع شمالے مسجد امینالدوله بود؛ڪوچه اے ڪه حالا به نام شهیدان نیرے نام گذارے شده.
در دوران دبستان حال و هواے احمـد با همه فرق داشت.رفتارش خیلے معنوے و خوب بود.
احمــد یکے از بهترین دوستان من بود.همیشه نون و پنیر خوشمزهاے با خودش به مدرسه🏫مےآورد.هیچ وقت هم تنها نمےخورد! به ما تعارف مےڪرد.من و بقیه ے دوستان ڪمڪش مےڪردیم!
✨✨✨
رفتار و برخورد احمــد براے همه ے ما الگو بود.احمـــد بهترین دوست👬 دوران نوجوانے من بود.باهم بازے مےڪردیم،مدرسه مےرفتیم،باهم برمےگشتیم و...
از دوره ے دبستان تا دبیرستان با احمدعلے هم ڪلاس بودم بهترین خاطرات من برمےگشت به همان ایام.
مےگفت:
"بیا توے راه مدرسه سوره هاے ڪوچڪ قرآن📖 را بخوانیم. در زنگ هاے تفریح هم مےدیدم ڪه یڪ برگهاے📝 در دست گرفته و مشغول مطالعه است.
✨✨✨
یڪ بار از او پرسیدم:این ڪاغذ چیه؟گفت: این برگهے اسماءالله است.نام هاے خدا روے این ڪاغذ نوشته شده.
ڪمڪم بزرگ تر مےشدیم.فاصله ے معنوے من با او رفته رفته بیشتر مےشد.او پله پله بالا مےرفت و من...
بیشترین چیزی ڪه احمــد به آن اهمیت مےداد #نماز بود.هیچ وقت نماز اول را ترڪ نڪرد.حتے زمانے ڪه در اوج ڪار و گرفتارے بود. معلمم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت:بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشے امتحان برگزار مےشه.فردا زنگ سوم ڪه تمام شد آماده ے امتحان باشید.
آمدیم داخل حیاط.گفتند:چند دقیقهے دیگه امتحان شروع مےشه.صداے اذان از مسجد محل بلند شد.احمـد آهسته حرڪت ڪرد و رفت به سمت نمازخانه.دنبالش رفتم و گفتم:احمــد برگرد.این آقا معلم خیلے به نظم حساسه،اگه دیر بیاے،ازت امتحان نمےگیره و...
✨✨✨
مےدانستم نماز احمـد طولانے است.احمـــد مقید بود ڪه ذڪر تسبیحات📿 را هم با دقت ادا ڪند.هرچه گفتم بےفایده بود.احمــد به نماز خانه🕌 رفت و مشغول نماز شد.همان موقع همهے ما را به صف ڪردند.وارد ڪلاس شدیم.ناظم گفت:ساڪت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره.
مرتب از داخل ڪلاس سرڪ مےڪشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه مےڪردم.خیلے ناراحت احمـ🌹ـد بودم.حیف بود پسر به این خوبے از امتحان محروم بشه.
بیست دقیقه⏰ همین طور توے ڪلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبرے بود نه از ناظم و نه از احمـ🌹ـد!
همه داشتند ....
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_دوازهم 2⃣1⃣
همه داشتند توے ڪلاس پچپچ مےڪردند ڪه یڪ دفعه درب ڪلاس باز شد.معلم با برگه هاے📄 امتحانے وارد شد.
همه بلند شدند.معلم با عصبانیت گفت:از دست این دستگاه تڪثیر!ڪلی وقت ما رو تلف ڪرد تا این برگه ها آماده بشه!
بعد یڪی از بچه ها را صدا زد و گفت:پاشو برگه هارو پخش ڪن.هنوز حرف معلم تمام نشده بود ڪه درب ڪلاس به صدا در آمد در باز شد و احمـد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقے داشت ڪه ڪسے را بعد از خودش به ڪلاس راه نمے داد.من هم با ناراحتے منتظر عڪس العمل معلم بودم.
✨✨✨
آقا معلم در حالے ڪه حواسش به ڪلاس بود گفت:نیّرے برو بشین سر جات!
احمـد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم با تعجب به او نگاه مےڪردم.
احمـد مثل ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود ڪه احمــد نماز اول وقت را خوانده بود و من...
خیلے روے این ڪار او فڪر ڪردم.این اتفاق چیزے نبود جز نتیجه ے عمل خالصانه ے احمــد.
✨✨✨
"تحول"
دڪتر محسن نورے
رفتار و عملڪرد احمـد با بقیه فرق چندانے نداشت.یڪ زندگے ساده و عادے مثل همه داشت.در داخل جمع همیشه مثل بقیه افراد بود.با آن ها مےخندید، حرف مے زد و...
احمــد هیچ گاه خود را برتر از بقیه نمےدانست.درحالے ڪه همه مےدانستیم ڪه او از بقیه به مراتب بالاتر است.از همان دوران راهنمایے ڪه درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس ڪردم ڪه از احمــد خیلے فاصله گرفته ام!
احساس مےڪردم ڪه احمــد خداوند را به گونه اے دیگر مےشناسد و به گونه اے دیگر بندگے مے ڪند! ما نماز مےخواندم تا رفع تڪالیف ڪرده باشیم،اما دقیقا مے دیدم ڪه احمـ🌹ـد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت مےبرد.شاید لذت بردن از نماز براے یڪ انسان عالم و عارف، طبیعے باشد و اما براے یڪ پسر بچه ے دوازده ساله عجیب بود.من سعے مےڪردم ڪه بیشتر با او باشم تا ببینم چه مےڪند.
اما او رفتارش خیلے عادے بود.مثل بقیه ے افراد مے گفت و مے خندید.
✨✨✨✨✨
من فقط مےدیدم،وقتے ڪسے راه را اشتباه مےرفت خیلے آهسته و مخفیانه به او تذڪر مےداد.او امر به معروف و نهی از منڪر را ترڪ نمےڪرد.فقط زمانے برافروخته مےشد ڪه مےدید ڪسے در جمع غیبت مے ڪند و پشت سر دیگران👥 حرف مےزند.در این شرایط دیگر ملاحظه ے بزرگے و ڪوچڪے را نمے ڪرد.با قاطعیت از شخص غیبت ڪننده مے خواست ڪه ادامه ندهد.
من در آن دوران...
#ادامه_دارد ...
#همسر_شهید:
محمد فوقالعاده محجوب بود. از همان نگاه اول محجوبیتش به چشم آمد. یک چهره نورانی، یک شخصیت آرام و یک صدای مهربان. همه اینها از همان لحظه اول به دل من نشست، اما بعد از ازدواجمان هرچه زمان میگذشت، هم ایشان پختهتر میشد، هم من، بیشتر و بیشتر به جنبههای خوب شخصیتش پی میبردم. محمد، فوقالعاده صبور بود، در برابر همه مشکلاتی که ممکن است برای هر کسی در زندگی به وجود بیاید، هیچ وقت نشده بود شکایتی بکند. همیشه با حوصله و صبر مشکلاتش را حل میکرد. ایمان محکمی داشت که نشات گرفته از آیه شریفه «یآ أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» بود.
🌹شهید مدافع حرم
🌹 #محمّد_بلباسی
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_دوازهم 2⃣1⃣ همه داشتند توے ڪلاس پچ
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖 (فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سیزدهم 3⃣1⃣
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم.ما راز دارهم بودیم.
یک روز به او گفتم:احمـ🌹ـد،من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم.اما یک سوالی ازت دارم!من نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر،شما در معنویات رشد کردی اما من...
لبخنـــدی زد و میخواست بحث را عوض کند.اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم:حتما یک علتی داره،باید برام بگی!
بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت:طاقتش را داری؟
با تعجــب گفتم:طاقت چی رو!؟
گفت:بشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت:یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد🕌رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبودی.
✨✨✨
همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگتر ها گفت: احمـ🌹ـد اقا برو این کتری و آب کن و بیار تا چای درست کنیم.
بعد جایی را نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا اب بیار.
من هم راه افتادم. راه زیاد بود. کم کم صدای اب به گوش رسید.
نسیم خنکی از سمت اب به سمت من امد. از لابه لای درخت ها و بوته ها به رودخـــانه
نزدیک شدم...
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_چهاردهم4⃣1⃣
تاچشمم به رودخانه افتاد سرم را انداختم پایین وهمان جا نشستم❗️
بدنم شروع کرد به لرزیدن.
نمی دانستم چه کارکنم❗️
همان جا پشت درخت مخفی شدم.
کسی آن اطراف مرا نمی دید.
درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من بود.
من با چشمانی گردشده ازتعجب منتظر ادامه ی ماجرای احمدبودم.
چرا این قدر ترسیده بود⁉️🤔
احمد ادامه داد؛
من میتوانستم به راحتی گناه بزرگی
انجام بدهم.
در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شناکردن بودند.
✨✨✨✨
من همان جاخدا را صدا زدم وگفتم؛
خدایا کمکم کن.
خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه میکند که من نگاه کنم.
هیچ کس هم متوجه نمیشود.اماخدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.
کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم.
بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند.
برای همین من مشغول درست کردن
آتش شدم.
چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را
آماده کردم.
خیلی دود توی چشمم رفت.
اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود؛ #هر_کس_برای_خدا_گریه_کند خداوند
او را خیلی دوست خواهد داشت.
همین طور که داشتم اشک میریختم گفتم؛
ازاین به بعد برای خدا گریه میکنم.😭
حالم خیلی منقلب بود.از آن #امتحان_سختی که درکنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز #دگرگون بودم...
#ادامه_دارد ...
ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تکفیریها
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم.
عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟
گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است
بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
منبع:
کتاب «عمار حلب»، زندگینامهی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🍂💔 #دلتنگی که به وصال ختم نشه تبدیل میشه به دلسنگی، ریشه احساس رو خشک میکنه، همینه که میگن آدمای بی احساس الان، یه روزی احساساتی ترین آدم روی زمین بودن....
🍂
1_19205943.mp3
1.62M
💖 اذن دخول حرم تو یا ابالفضله
🎤 حاج محمود کریمی
♥️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨☀️✨ ✨حالا كه نيامدم دمت را بفرست من نيستم آن جا كرمت را بفرست ✨گفتم كه مريضم و دوا مي خواهم پس گر
❁﷽❁
ایـטּ زمزمہ در عرش بریـن اسݓ امروز
پیدایش نور شمس دیـنּ اسݓ امروز
مژده بہ محمّـد♡ و علے♡ و زهـرا♡
میلاد امام هشتمیـن است امروز
#ولادت_امام_رضا_ع💝
#معین_الضعفا🍃
#مبارڪـ_باد 💝
"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح😁😁😁
در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود .
در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگان ممتاز بود.
ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره راهنمایی ایشان را در مدرسه مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند.
🌹 #شهیدمحمدرضاتورجی_زاده
#یادش_کنیم_باذکر_صلوات
#شهداهویت_جاودان_تاریخ