YEKNET.IR -Taheri-Shab 05 Moharam1397-0010.mp3
5.01M
🏴 #شور احساسی #اربعین
🌴آرزوی زائرای اربعینه
🌴پیاده روی شروع شه از مدینه
#حسین_طاهری
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🏴 #شور احساسی #اربعین 🌴آرزوی زائرای اربعینه 🌴پیاده روی شروع شه از مدینه #حسین_طاهری
حسین(ع) صدا می زند: بیا
خوب گوش کن!
صدای قدم ها؛
صدای سایش کفش ها بر سینه جاده ها؛
کسی می گوید بیا!
چند روز است که در راهی و باز هم خسته نمی شوی.
چون تو خوب این صدا را می شناسی.
صدای حسین(ع) را که بی وقفه می گوید بیا بیا بیا...
#اربعین
#لبیک_یاحسین🏳🏴
هدایت شده از دِلْنِوِشْتِههآیِشُھـَدآوَمَنْ🌿
جای شهدا در تک تک لحظاتم خالیست.. بااینکه زمین از قدمهایشان خالی نیست اما سخت دلم برایشان تنگ است...💔🍂
http://eitaa.com/joinchat/279576599C192b5ef483
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهید #ابراھیم_ھادی
قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج می زد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز به همراه پیکر شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال. میگفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانسستیم اورابیاوریم.
خبر خیلی سریع رسیده بود تهران. همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد، از میدان خراسان تهران تشییع باشکوهی برگزار شد. می خواستیم چند روزی در تهران بمانیم اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است. قرار شد فردا شب از جلوی مسجد حرکت کنیم. بعد از نماز بود. با ساک وسایل جلوی مسجد ایستاده بودیم. با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را می شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست. آقا ابراهیم ممنونم. زحمت کشیدی، اما پسرم !
پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب! بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود.
صدایش هم لرزان و خسته: دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت: در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات حضرت زهرای نام به ما سر می زد.
اما حالا! دیگر چنین خبری برای ما نیست. می گویند شهیدگمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا( س) هستند.
پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد.می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود؛ #گمنامی
منبع کتاب #شهیدگمنام چاپ سی ام،ص۱۹
✍ #ڪلام_شھید
فردای قیامت جلوی تک تک آنهایی را می گیرم که بخواهند با خون من و امثال من و شهدایی که با خون خود راہ کربلای حسین (ع) را هموار کردند به پست و مقام برسند و از این طریق به آرزوی دیرینه خود که چپاول کردن اموال مردم است نائل آیند و بخواهند مثل زالو خون ملت عزیز و مظلوم را بمکند.
#شهیدکریم_محمدپور🌷
هدایت شده از Maryami
شهـــیدی که به خاطر حرف امـام از خیر رتبه یک کنکـــور گذشت
✔️شهید احمــدرضا احدے ،رتبه ۱ کنکــور پزشکے
فقط نگذاریـــد حرف امام زمیــن بماند. همیـــــن!
🌸سلام عزیزان😍
إن شاءالله دوباره ادامه داستان #غواصها🍃 رو باهم بخونیم.. فقط به سادگی از کنار این شهدا رد نشید این شهدا بهترین های تاریخ جنگ اند، کسایی اند که از همه چیز خودشون گذشتند و دل به #اروند زدند تا وطن همیشه سربلند بمونه....💧
اگر احساس زیبایی به شهدای #کربلای۴ پیدا کردید یا خاطره و روایتی ازشون داشتید به اطلاع بدید👇
@Komiel_110
با اسم خودتون در کانال قرارش میدیم☺️❤️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۲۱) 📝 ................ 🍃می گفت : یکی از بچه ها دستش قطع شده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۲۲) 📝
.................
🌾تمام قد ایستادم روی انگشت های پام و لامپ را چرخاندم.
تاریکی پرده انداخت تو چادر.
چشم , چشم را نمی دید. بچه ها به سجده افتادند.
با همان لباس غواصی و هم صدای #عبادی نیا شدند که پرسوز می خواند :
" بریز آب روان اسما , ولی آهسته آهسته .....🌸
همه تو حال خودمان بودیم , پیشانی روی خاک , که در یک آن شنیدیم عبادی نیا بی بی را از عمق جانش صدا زد و بدون اینکه دعا کند سر از سجده بر داشت و با همان هقهقه های گریه , بلند شد و از چادر زد بیرون. بلند شدم . طاقت نیاوردم ندانم چی شده .
قدم به قدمش , زیر نور کمرنگ مهتاب , از لابه لای چولان ها دنبالش می رفتم , آمدم که صدایش کنم : نادر ! وایسا کارت دارم من, ولی نتوانستم.
تند تر قدم برداشتم . رفت رسید کنار کُنده نخلی و زانو زد. عمامه اش را از سرش برداشت و انداخت روی رمل و پیشانی گذاشت روی خاک.🌾
دلهره داشتم. نمی دانستم چکار کنم. اصلا نمی دانستم آنجا چکار میکنم و الان چی باید به او بگویم. اصلا حرف نمی توانستم بزنم. رفتم جلو . دست روی شانه اش گذاشتم و محکم فشردم تا بفهمد من کنارشم و می فهمم چی گفته و می فهمم چی می کشد.🌷
سر بلند کرد و نگاه پرسانش تبدیل به نگاه متعجب شدو با گوشه آستینش اشکش را پاک کرد.🌾
می خواستم بگویم من محرمم. یعنی می دانم چی در دلت می گذرد. بگو ! بگو و سبک شو! بگو چی شده , چی شنیدی , که آن طور فریاد کشیدی , آن طور بلند شدی دویدی , این طور سر روی خاک گذاشته ای و گریه میکنی.....
👇👇👇
🌸.....
@Karbala_1365
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۲۳) 📝
...............
انگار شنیده باشد چه فکری کرده ام , سر نفی تکان می داد و حتی گمانم شنیدم که گفت : نه .
فقط گفتم : تا عملیات فقط چهل روز دیگر مانده . یعنی یک اربعین... نکند همین عددهاست که.....
که باز هِق زد و سر تکان داد و سر به سجده گذاشت.🌸✨
گفتم : نمی خواستم این را بگویم نادر, ولی روضه های امشبت با شبهای پیش خیلی فرق داشت. چی در دلت گذشته , مرد؟ بگو به من ! غریبه نیستم...یعنی سعی میکنم نباشم.
بلند شد, چشم توچشم, سرتکان داد و لب گزید و حالا واضح شنیدم که گفت : نه . و راه افتاد , سریع و با گام های بلند.
گفتم : نادر!
ایستادو گفت : امتحان سختی بود .
امتحان سختی داریم.
خیلی سخت .
فقط این را می توانم بگویم.
و رفت نشست داخل بلم و پارو زد و من آن قدر نگاهش کردم تا سیاهی شب بلعیدش.✨
هنوز از چادرمان صدای ناله بچه ها می آمد, بدون اینکه نادر براشان چیزی خوانده باشد و بدون آن سه مهمان که حالا دیگر نداشتیم شان.🌹
#ادامه_دارد....
👇👇👇
🌸.....
@Karbala_1365
🌹 #شهیدرضا(دایوش) #ساکی:
✨اى خدا ! ما را از آن بندگانى مقرر ساز که نهال شوق ديدارت در باغ دلهايشان هميشه سبزوخرم است وسوز شرارمحبتت سراسرقلب آنان رافراگرفته است.✨
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی شهدا....🌸
🌹شهید #نادر عبادی نیا
نام:نادر (مصطفی)
نام خانوادگی: عبادی نیا
محل تولد: همدان
تاریخ تولد: ۴۴/۷/۱۵
تاریخ شهادت:۶۵/۱۰/۴
محل شهادت: جزیره ام الرصاص عملیات کربلای۴
🌾او غواص کربلای اروند بود و تنها ۲۱ سال داشت...
#نادر عبادی نیا به نقل از مهدی فرجی:
🌾 نادر عبادی نیا از بچه های مسجد موسی ابن جعفر بود ایشان علاقه ی شدیدی به روحانیت ودرس طلبگی داشت ودرسش هم خیلی خوب بود،با عطشی که به حوزه داشت بالاخره رفت وطلبه شدودر کنار طلبگی حضورفعالی نیز در جبهه داشت.
در شهر دزفول آقا نادر برای سپری کردن یکسری اموزش های ویژه غواصی به گردان غواصی ملحق شد که فرماندهی گردان یاد شده را اقای کریم مطهری عهده دار بودند با توجه به خصایص اخلاقی بالایی که داشت وهمینطور تقوی واخلاق خوبشان بچه ها را دور هم جمع می کرد.
یکی دوشب قبل از عملیات کربلای۴ ایشان را در مقری بین آبادان وفاو دیدم.
بچه ها در روستایی به نام ابوشانک مهمان ما بودند.
نگاهش کردم خیلی نورانی شده بود ،بلند شد نماز بخواند همه به نادر اقتدا کردیم .
🌾 نادر به قدری بین بچه ها اتحاد ایجاد کرده بود که به نوعی عامل اصلی انسجام گردان غواصی بود، شاید اگر او در جمع بچه ها نبود این گردان اینقدرعالی از آب در نمی امد.
چراکه شرایط کار در گردان غواصی آنقدر سخت بودکه خیلی از بچه ها نتوانستند از پس آن برایند فلذا رفتند در جای دیگر انجام وظیفه کردند.
🌸اما شهید عبادی نیا این مرد خدایی ، همه را خدایی کرده بودو هر کجا که قدم می گذاشت گروه نیز به دنبال وی می رفتند.
واقعا عبور از اروند رود با آن همه موانعی که دشمن ایجاد کرده بود کار هرکسی نبود آنها قبل از عبور از آن موانع سیم خاردار های نفس خود گذشته بودند، رفتند وبدنهایشان را در میان سیم خاردارها ،خورشیدی ها وسایر موانعی که دشمن در میان اروند رود کاشته بود جا گذاشتند تا آب وخاک وناموس این مرز وبوم همیشه به خاطر داشتن آنها به خود ببالد.🍃✨🍃
🌸.....
@Karbala_1365
حورالعین یا قاطر؟!
با سید جلال ابراهیمی از بچه های مشهد خیلی صمیمی بودم و بعضی وقتا با هم سورههایی رو که حفظ کرده بودیم، مرور می کردیم. من یه آیه میخوندم سید آیۀ بعد. البته راستشو بخاید سید تنبلی میکرد و تو جلسۀ مرور همیشه گیر داشت و خوب تمرین نمیکرد، ولی من همیشه با آمادگی میومدم سرِ جلسۀ مرور. منم هی سرزنشش میکردم که سید چرا تنبلی می کنی و حسابی تمرین نمی کنی؟! این جوری که فایده نداره و هر بار وعدۀ جلسه بعد رو میداد که بیشتر تمرین میکنه. یه روز داشتیم سوره الرحمن رو با هم مرور میکردیم و من یه آیه وسید یه آیه. تا رسیدم به این آیه :« متکئین فیها یدعون فیها بفاکهه کثیره و شراب» ،سید هم بلافاصله گفت « وعندهم قاطرات الطرف اتراب»بحث آیات نعمتای بهشتیهاس و آیهای که من خوندم یعنی بهشتیا در اونجا تکیه زدهن و هر گونه میوه و نوشیدنی که بخوان در اختیارشونه. و ترجمه آیه ی سید هم این میشه که زنان جوان و زیبایی که جز به شوهرشون به کسی دیگه فکر نمیکنن در اختیارشونه. سید هول شد و بجای قاصر که بمعنای زن زیبا و جوونه گفت قاطر. من اینقد خندیدم که اشکام درومد و گفتم دستت درد نکنه سید!حالا دیگه بجای حورالعین به من قاطر حواله میدی؟ این شده بود نُقل و نبات جلسات مرور ما و یه اشتباه ناخواسته حال و هوای ما رو عوض کرد و تا مدتا شده بود جوک و لطیفه بین ما. سید یه روز اومد پیش من گفت آقا رحمان یه سؤال دارم گفتم بفرما سید تو جون بخواه. گفت من نه طلبه هستم و نه درس طلبگی خوندم. چرا همه فکر می کنن و به من میگن تو طلبه هستی؟ گفتم: این که بد نیست بزار فکر کنن مگه چه میشه؟ با ناراحتی گفت: اگه بودم که بدم نمیومد فقط میخوام بدونم کجایِ وجنات و سکنات من به طلبه میخوره؟! خندهام گرفت. گفت چرا می خندی جواب سؤال منو بده. گفتم :سید بخاطر همین وجنات و سکناتت. گفت یعنی چی؟ گفتم آخه مردِ حسابی تو یجوری حرف میزنی که هم فک میکنن طلبهای. غیر از طلبه ها کی میگه وجنات و سکنات. خوب بگو کجای قیافۀ من به طلبگی میخوره؟ حرف زدنتو عوض کن تا کسی بهت شک نکنه!یه کم فکر کرد و شونه شو بالا انداخت و گفت: راست میگی علتش همین حرف زدن خودمه.
هدایت شده از Sarbsaz velayat
Alimirza:
حورالعین یا قاطر؟!
با سید جلال ابراهیمی از بچه های مشهد خیلی صمیمی بودم و بعضی وقتا با هم سورههایی رو که حفظ کرده بودیم، مرور می کردیم. من یه آیه میخوندم سید آیۀ بعد. البته راستشو بخاید سید تنبلی میکرد و تو جلسۀ مرور همیشه گیر داشت و خوب تمرین نمیکرد، ولی من همیشه با آمادگی میومدم سرِ جلسۀ مرور. منم هی سرزنشش میکردم که سید چرا تنبلی می کنی و حسابی تمرین نمی کنی؟! این جوری که فایده نداره و هر بار وعدۀ جلسه بعد رو میداد که بیشتر تمرین میکنه. یه روز داشتیم سوره الرحمن رو با هم مرور میکردیم و من یه آیه وسید یه آیه. تا رسیدم به این آیه :« متکئین فیها یدعون فیها بفاکهه کثیره و شراب» ،سید هم بلافاصله گفت « وعندهم قاطرات الطرف اتراب»بحث آیات نعمتای بهشتیهاس و آیهای که من خوندم یعنی بهشتیا در اونجا تکیه زدهن و هر گونه میوه و نوشیدنی که بخوان در اختیارشونه. و ترجمه آیه ی سید هم این میشه که زنان جوان و زیبایی که جز به شوهرشون به کسی دیگه فکر نمیکنن در اختیارشونه. سید هول شد و بجای قاصر که بمعنای زن زیبا و جوونه گفت قاطر. من اینقد خندیدم که اشکام درومد و گفتم دستت درد نکنه سید!حالا دیگه بجای حورالعین به من قاطر حواله میدی؟ این شده بود نُقل و نبات جلسات مرور ما و یه اشتباه ناخواسته حال و هوای ما رو عوض کرد و تا مدتا شده بود جوک و لطیفه بین ما. سید یه روز اومد پیش من گفت آقا رحمان یه سؤال دارم گفتم بفرما سید تو جون بخواه. گفت من نه طلبه هستم و نه درس طلبگی خوندم. چرا همه فکر می کنن و به من میگن تو طلبه هستی؟ گفتم: این که بد نیست بزار فکر کنن مگه چه میشه؟ با ناراحتی گفت: اگه بودم که بدم نمیومد فقط میخوام بدونم کجایِ وجنات و سکنات من به طلبه میخوره؟! خندهام گرفت. گفت چرا می خندی جواب سؤال منو بده. گفتم :سید بخاطر همین وجنات و سکناتت. گفت یعنی چی؟ گفتم آخه مردِ حسابی تو یجوری حرف میزنی که هم فک میکنن طلبهای. غیر از طلبه ها کی میگه وجنات و سکنات. خوب بگو کجای قیافۀ من به طلبگی میخوره؟ حرف زدنتو عوض کن تا کسی بهت شک نکنه!یه کم فکر کرد و شونه شو بالا انداخت و گفت: راست میگی علتش همین حرف زدن خودمه.
هدایت شده از دبخند
امروز از این ماشین عکس گرفتم.
بیاید کمک کنیم حرف این راننده زحمتکش نیسان به گوش مسئولین برسه.
😊 @de_bekhand ☺️
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃
السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج
از یِکی پرسیدم:
ان شاالله اگه بخوام #اربعین برم کربلا باید چه کارهای اداری رو انجام بدم؟؟؟؟
گفت:اول میری پاسپورتتو از اِمام رِضا(ع) میگیری،
+بعد میدی به حضرت #معصومه(س) پاراف میکنه...
+بعد ميدی به حضرت #عباس (ع) امضاء ميکنه
+بعد از اون میبری دبیرخونه حضرت #زینب(س) ثبت میڪنه
وآخرین مرحله ممهور به مهر حضرت #مادر(س) میشه و تمام . . .
گفتم راهی نداره که زودتر انجام بشه؟!!
گفت چرا یه راه وجود داره اونم اینه که
بری در خونه حضرت #رقیه (س) رو بزنی و با ايشون صحبت کنی....😭
گَر دُخترکی پیشِ پِدر ناز کند
گره ی کَربُ و بَلای همه را باز کند ...🖤😔😔😔
اگه دل ندارین حداقل دلبری نکنین...😕
#ارسالی_شما
-----------
بقول جناب فاضل نظری
روزگاری...
دل سپُردن ها
دلیلِ عشق بود...