eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
💝دعای فرج میخوانیم 💝همه با هم به نیت 💝سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  در مسیــر ڪربلا🕌 چــــادرت را محڪم بگیــر و زیـنب(س)، را یــاد ڪن.. هــر چه محڪم میگــرفت محڪم‌تر میــزدند ...😔 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🍃 @karbala_1365
یاد مردان خطرڪرده بخیر یاد یاران سفرڪرده بخیر یاد مردانی ڪه چون شیران روز حمله فتح و ظفر ڪرده بخیر 🌹 @karbala_1365
#زندگینامه_شهدا ✍او فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کرد که ، یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقر شده است !! در اردیبهشت سال 1315 در تهران به دنیا آمد ، در سال 1335 وارد ارتش شد و سریعا به نیروهای ویژه پیوست. فارغ التحصیل اولین دوره رنجری در ایران بود! دوره سخت چتربازی و تکاوری را در اسکاتلند گذراند. اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت ، او طی نامه ای به صدام او را به نبرد در دشت عباس فرا خواند. صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف ، به دشت عباس فرستاد. 💠عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده بود ، پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقی ‌ها شکست خوردند و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت میگیرد. مردم دشت عباس به او لقب ، شیر صحرا داده بودند ، این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام می بردند. 💠او در عملیات قادر ، در منطقه سرسول در مهر ماه سال 64 ، به شهادت رسید ، سرلشکر حسن آبشناسان فرمانده نیروی ویژه ایران بود که بیشتر مردم او را نمی‌شناسند..... #سردارشهیدحسن_آبشناسان 📚یادگاران 🌷🕊🌷🕊🌷 ✅ @karbala_1365
#وصیت_شهید ✍عشق #حسین (ع) از همه عشق ها برتر ، و عاشقان او عاشق تر از دیگران ! اگر نمی بُود عشق #حسین (ع) دل ها زنگ زده و سیاه و کدر می شد ! پس ای ثاراللّه !! ما را از عاشقان حقیقی قرار بده و عشقمان را افزون کن ، و از شراب عشقت سیرابمان بنما ، و از شهدای کربلا ما را جدا نفرما ... #غواص_شهیدحاج_رضا_داروییان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ✅ @karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..... پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله : … و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمه و إنها لمن بطحاء الجنه. پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) در ضمن حدیث بلندى مى‏ فرماید: کربلا پاکترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه‏ ها است و الحق که کربلا از بساطهاى بهشت است. بحار الانوار، ج 98، ص 115 و نیز کامل الزیارات، ص 264 * * * * * @karbala_1365
🎤حاج آقا : 🌷در هر مرحلـه ای از هستی سریع توقف کن ⛔️⛔️ ❌مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه ✘مبـادا از نا امید بشی 👈شیـطان میخواد بهت القا کنه که آب از سرت گذشتـه و فایده نداره😏 ❌مبـادا فریب شیـطان😈 رو بخوری خدا بسیـار ومهـربونـه💖 🌷🇮🇷🌷 @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۵۶) 📝 ................ 🌾اسلحه اش را گرفت طرفم و آن دو نفر د
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۵۷) 📝 ................ 💦می کشیدنم روی خاک, روی پیکر بچه ها, روی جنازه عراقی ها, ولی می بردندم. جنازه های خودشان بیشتر بود و شاید به خاطر همین بود که پرتم کردند و انداختندم کنار دو جنازه که پتویی خاکی و خونین انداخته بودند روی صورتشان. از لباس شان فهمیدم غواص اند و حتم از نیروهای خودم. افسر عراقی چندبار وسوسه شد دست طرف کلتش ببرد و من دیگر برام مهم نبود. پیچیدم به خودم و با دو غلت رفتم رسیدم به پتو و تا آمدم برش دارم, افسر پیش دستی کرد و برش داشت و من , چه بگویم؟💔 بگویم دلم شکست که دیدم نادر ومجید دراز کشیده اند کنار هم و چشم های نادر هنوز باز بود و من به خودم و خدا می گفتم:چرا؟ چرا آخر؟ چرا زودتر از من...💔 بلند نگفتم. حسرت آه را به دل افسر گذاشتم. انگشت روی چشم های نادر گذاشتم و بستم شان و صورتش را هم مسح کردم و کشیدم به صورت خودم و نتوانستم نگویم: چرا تنها؟ چرا بی ما؟....💔 ادامه دارد.... 🌸..... @Karbala_1365
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۵۸) 📝 ................ 🌾افسردستور داد بلندم کنند و آنها بلندم نکردند و همانطور کشیدنم روی زمین و حالا دیگر جلوی لباس غواصی ام کاملا پاره شده بود. انفجار گلوله های توپ پ خمپاره هوش و حواس آن دو سرباز را پرت کرده بود و مدام نُچ می کشیدند و غر می زدند و اگر عصبی می شدند , مشتی هم به من می زدند. رسیده بودیم به جاده آسفالته و من مطمئن شدم که از اروند دور شده ایم و حالا روی آسفالت کشیده میشدم. در یک فرصت کوتاه برگشتم و به پای راستم نگاه کردم و دیدم سفیدی استخوانش از سیاهی لباس غواصی زده بیرون. به خدا گفتم:بَسَم است دیگر. ولب گزیدم و پشیمان شدم که همچی حرفی زده ام و متوجه همهمه ای شدم که به من و ما نزدیک می شد. عراقی نبودند. خبرنگارها بودند, با دوربین ها و سر و شکلِ تروتمیزشان و نور فلاش هاشان و چشم های کنجکاوشان. .... 🌸..... @Karbala_1365