『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عشق_که_در_نمیزند 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ #قسمت_دهم هورا عروس دومادم اومدم صدای جیغ
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_یازدهم
مثبته‼️‼️
- چی مثبته خانم حالتون خوبه؟!
جواب تست حاملگیتون مثبه خانوم تبریک میگم!!
-چی باورم نمیشد؟!! یعنی من دارم مادر میشم وای خدای من؟! الهی شکر خدایا ممنونم بابت هدیهات🍃 خواستم زنگ بزنم علی که.... گفتم:
بزار امشب سوپرایژشون میکنم جواب ازمایش و گرفتم و رفتم خونه، کل خونه رو مرتب کردم و کیک و شام و...
اوه کلی چیز میز درست کردم و واسه امشب مامان و بابا و نازی و مامان علی اینارو هم دعوت کردم. خداروشکر شب یلدا🍉 بود و یه بهونه داشتم واسه دعوت کردنشون.
.........
بفرمایید بفرمایید خوش اومدید.
سلام عشق خاله هستیا دیگه تقریبا یک سال و نیمش بود و علاقه زیادی به علی داشت تا اومد تو پرید بغل علی و با زبون خودش یه چیزایی بهش میگفت. همه اومده بودن و همه چی اماده بود یه ربع بعد شام، میوهها که تموم شد رو به همه بلند گفتم:
یه سوپرایز دارم واستون⁉️
علی متعجب گفت: چی؟؟؟😳
صبر کنید میفهمید. رفتم از تو یخچال کیکی رو که سفارش داده بودم با جعبش که بسته بود برداشتم و گذاشتم جلو روبه روی علی و گفتم: عزیزم میشه بازش کنی⁉️
علی کنجاو سریع در جعبه رو باز کرد و ....
گیچ و منگ به کیک زل زده بود که نازی گفت:
آقا علی چی نوشته رو کیک مگه؟!
علی لبخندی زد و کیک رو از جعبه بیرون اورد و با صدای بلند گفت :
نوشته بابا شدنت مبارک عشقم😘😘😘
با حرف علی همه بعد چند لحظه سکوت هورا کشیدن و یکی یکی بهم تبریک گفتن. مریم جون مامان علی بغلم کرد و گفت: مبارکت باشه دخترم خیلی خوشحالمون کردی🌸🌼
- ممنونم مادرجون
اون شبم از شبهای خاص زندگیم بود و خیلی خوش گذشت.
............
با مخالفتهای شدید خانواده و علی بازم من تا اخر اون سال تحصیلی رو که ۵ ماهه میشدم سر کار رفتم و خداروشکر مشکلی واسمون پیش نیومد.
سیسمونی های ضروری رو مامان خریده بود واسم، فقط لباساش مونده بود که قرار بود بعد فهمیدن جنسیتش واسم بگیره.😊😊
.............
خانم لطفا بخوابید رو تخت
اروم و با احتیاط رو تخت خوابیدم.دکتر از تو دستگاه سونو دست و پاهاشو نشونمون میداد و من و علی کلی ذوق میکردیم.اخر سر علی دلش طاقت نیاورد و گفت:
- دکتر پس جنسیتش چیه⁉️
- مگه فرقیام میکنه!؟
- نه هر دو هدیه خدا هستن ولی ما دوست داریم بدونیم.
دکتر بعد یه بررسی گفت:
شما خیلی خوشبختین
علی گفت : چرا؟!
- چون بچتون پسره👶 دقیقا همون چیزی که سالهاس من و همسرم منتظرشیم.
علی نگاهی بهم کرد و یه چشمک زد بعد رو به دکتر گفت:
ان شاا... خدا نصیب شماام کنه. وضیعتش خوبه؟!
- اره شکر خدا حالش خوبه.
.................
علی دستمو بگیر که با این وضعم الان با کله میخورم زمین و من و پسرم باهم شهید میشیم😅😅
- ااا زبونت و گاز بگیر خدا نکنه.
مدارس تموم شده بود من رفته بودم تو هشت ماهم فقط یه ماه مونده بود تا دیدن شاهزاده کوچولومون..... ولی هنوز واسه انتخاب اسمش به تفاهم نرسیده بودیم.
...............
صدای علی تو خونه پیچید که میگفت:
- ملکه ملکه من اومدم.
از اشپزخونه بیرون رفتم و گفتم
- جونم ، خوش اومدی
حال خانم و شاهزاده ما چطوره⁉️
مگه این پسر شیطون تو واسه من وقت میزازه از صبح تا شب داره اینور اونور میره اصلا صبر نداره.
- خب چون میدونه یک ملکه بیرونه و مثل باباش دوست داره هرچی زودتر ملکه رو ببینه🌼🌸
- اوه اوه خدا به داد من برسه با وجود این پسر شیطون و پسرش فرار نکنم شانس اوردم.
- خانومی
- جونم
- یه اسم پیدا کردم واسه شاهزادمون
- جدی ؟! چی؟!
امیر طاها چطوره⁉️
امیر طاها.... اسم قشنگه منم دوستش دارم.
پس قبوله اسمشو این بزازیم؟!
چشمکی زدم و گفتم : قبول قبوله🌼🌸🌼
حالا لباساتو در بیار ناهار حاضره
- چشم شما امر کنید😉
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
@karbala_1365
#ســـلام_صبــحگاهے😍
تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان #حضـــرتصـاحـبالــزمان
【عجل الله فرجه】
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
⊰❀⊱و #سـلامبرسـالارشهیـــدان
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺حضرت صاحب الزمان(عج):
به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام #زینب(س)قسم دهندکه #فرج مرانزدیک گرداند💔
🌸دعای فرج هدیه بشهدا
بخصوص شهدای عملیات #کربلای۴
🌹🌾
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺حضرت صاحب الزمان(عج): به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام #زینب(س)قسم دهندکه #فرج مرانزدیک
همــه مهتاب بِجوینـد بـه تاریڪیِ شب
من بـه دنبـالِ هلـالِ رخِ تــو میگـردم...
#امام_زمان
تعجیل درظهورشان #صلوات
🍃
اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمدوعجل_فرجهم
🍃🌸
#شهیدی_که_مادرش
#صدایش_را_ازمزارش_میشنود
روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت - #مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر #جدم #حسین(ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور #تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند.
هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم #سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد.
هر هفته پنج شنبه ها بر سر #مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل #قبر سید مهدی مرا #صدا می زند و چند بار می گوید: - #مامان!
سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم.
✍سید احمد غزالی (برادرشهید)
آخرین باری که می خواست #اعزام شود. با همه #خداحافظی کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: - داداش! این آخرین باری ست که میبینمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمیگردم؛ حلالم کن.
خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم.
شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم.
#شهیدسیدمهدی_غزالی🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺حضرت صاحب الزمان(عج): به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام #زینب(س)قسم دهندکه #فرج مرانزدیک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - یا حضرت معصومه - کریمی.mp3
4.71M
🍂🏴
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه
🌴یا حضرت معصومه
🌴مدد مدد مدد مدد
🎤 #محمودکریمی
❗️ تبدیل شدن گناه صغیره به گناه کبیره!
💢 شش امر موجب می شود که گناه صغیره به گناه کبیره تبدیل شود:
1⃣ اصرار بر معصیت؛
2⃣ کوچک شمردن گناه
3⃣ مسرور شدن بر معصیت صغیره
4⃣ اظهار معصیت
5⃣ مقتدای مردم شدن در گناه کردن
6⃣ با نظر حقارت و سهولت به گناه پنهان شده خود نگاه کردن.
📚 مرحوم آیت الله محمد تقی آملی (رحمة الله)، در جستجوی استاد، ص۱۲۷
°
نمیخواستم این عشق را فاش کنم
نمیخواستم
ناگاه به خود آمدم دیدم
همهی کلمات
راز مرا میدانند
این است که هر چه مینویسم
عاشقانهای برای تو میشود
#انتظارت_را_تاقیامت_خواهم_کشیدو در آنجا به همه خواهم گفت "که چقدر دوستت داشتم…"
عمه ی سادات...
مرغ دلم راهی قم میشود
در حرم امن تو گم میشود
عمه ی سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه ی سادات بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی؟
از سفر کرب و بلا آمدی؟
یا که به دنبال رضا آمدی؟
من چه کنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را
کاش شبی مست حضورم کنی
باخبر از وقت ظهورم کنی...
#وفات_حضرت_معصومه سلام الله علیها برشما تسلیت باد
#حدیث_دل 🍁
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#ســـلام_صبــحگاهے😍
تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان #حضـــرتصـاحـبالــزمان
【عجل الله فرجه】
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
⊰❀⊱و #سـلامبرسـالارشهیـــدان
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن
@Karbala_1365
#امام_رضا_علیه_السلام می فرمایند:
هر كس (#حضرت_معصومه عليها السلام ) را در قم زيارت كند ،
چنان است كه مرا زيارت كرده است .❤️🍃
_ كامل الزيارات ، ص 536 .
🏴تسلیت یا صاحب الزمان ارواحنا له الفداء
افتاد زمین، با صورت. طعم خون تازه را بین لبهای ترک خورده اش حس میکرد...
صدای نوزاد گوشش را پر کرده بود... گریه نمی کرد...نه! صدای خنده های یک می آمد... خنده ای بین آسمان و زمین... بلند... بلندتر از همه ی صداها...
چشمهایش را بست، اشک با عجله سُر خورد و با خاک و خون روی صورتش فراتی گل آلود زیر گونه اش جاری کرد.
صدای خنده های نوزاد یک لحظه هم قطع نمی شد... قلبش می سوخت و نمیسوخت...به سختی خودش را تکان داد، دستش را روی قلبش گذاشت، میسوخت و نمیسوخت... انگار آن حفره کوچک، آن زخم عمیق ترکش، آسمان را انداخته بود وسط سینه اش... چشم هایش دریا بود و سینه اش آسمان... کسی خنده کنان آنطرف تر به آسمان شلیک کرده بود...نفس که می کشید خون قلبش که بیرون می ریخت، سبک میشد... انگار هر نفس، هر لخته خون، آرام آرام از زمین جدایش میکرد...
صدای خنده ی نوزاد کمتر و کمتر میشد... دورتر و دورتر...دست کشید روی قلبش، ترکش همه چیز را با هم برده بود، لباس و گوشت و خون و استخوان به هم پیچیده بود... دست کشید روی قلبش... میسوخت... هرنفس درد بود و خون... به سختی گوشه ی کاغذ را گرفت و بیرون کشید... دستی که میلرزید را بالا آورد، چشمش افتاد به عکس. اشک امانش نمی داد... روی چشم های داخل عکس قطرات خونش، گل کرده بود و لاله کاشته بود... لابه لای لاله ها یک خنده پیدا بود... خنده ی نوزاد... به سختی بوسه زد به لبخند روشن عکس... حالا تمام آسمان عکس طوفانی شده بود، طوفان سرخ...
قلبش دیگر نمیسوخت...
صدای خنده نوزاد محو شد... دستش افتاد... عکس افتاد... آسمان افتاد... فرات خشک شد...
#تقدیمبهدخترانشهدا
🌱 باالهام از خاطره ی سردار شهید مهدی زین الدین که در شب عملیات بت عکس دختر تازه به دنیا امده اش نگاه نمیکرد، تا مهر پدرفرزندی مانع پروازش نشود...
#سحرشهریاری
هدایت شده از راویان فتح وخادم الشهداء همدان
توجه توجه📢📣
ثبت نام خادم الشهدا🌹شرووع شدد
از ۲۳ آذر ماه تا ۲۹ آذر فرصت دارید..
از هر قشر و صنفی که هستید
دعوتشدهی شهدا🌹 هستید..
ثبتنام از طریق سایت زیر👇👇 khademin.koolebar.ir
کانال کمیته خادمالشهدای استان همدان
@khademsho