هدایت شده از 🌷شهیدعلیشفیعی🌷
#صفحه۴۴
🍃🌸
🌷حسین شریف آبادی مسعول اعزام پادگان امام حسین(ع) بود. #علی چندبار تقاضای اعزام به جبهه را داده بود. چندین نامه برای من نوشت که از #حاج_قاسم_سلیمانی بخواهم با اعزام او موافقت کند. به چه مکافاتی توامستم او را به جبهه منتقل کنم. اولین بار وارد طرح و عملیات لشکرشد.
ما در طرح و عملیات یک جمع ۱۷_۱۸ نفره داشتیم. هنه شان کارآمد پ باتقوا. میرحسینی بود، #حاج_یونس_زنگی_آبادی، رحیمی، کازرونی و... علی میگفت من معاون آخرین نفرهستم.
علی تاامکانات را جفت و جور نمیکرد، دست به کار نمیزد. برای خودش سینه سپر نمیکرد ولی برای بچه ها حان میداد. حاضرنبود تارمویی از کسی کم شود، آن هم به دلیل عدم هماهنگی و کمبودها. این روحیه نظر فرماندهان را جلب کرد و موقعیت رزمی او را تغییر داد. مرتب مسعولیت عوض میکرد. شد پل بین فرماندهان لشکر و فرماندهان گردانها. برای خودش جمع کوچکی داشت. شامل:بسیم چی، پیک، نیروی اطلاعاتی، مهندسی و لجستیکی. چادر میزد، سنگر میساخت و عملیات را هدایت میکرد. چنین نیرویی سلاح بر نمی دارد و نمی جنگد. بسیاری از افراد او را نمی شناسند، شاهد فعالیتهای او نیستند، بنابراین گمنام باقی می مانند. حضور او در سراسر جبهه مشهود است اما نه به چشم. یک حضور نامرئی است و نمی توان حذفش کرد.
#والفجر۸:
🌷منطقه برای عملیات آماده شد، بدون کوچکترین مشکلی. یک هفته مانده به شروع عملیات، فرماندهان گردانها را خواستیم و آنها را فرستادیم تا از نزدیک با منطقه آشنا شوند. آنها باید محل استقرار گردان خود و دیگران را می دانستند، از نقطه حرکت تا نقطه تثبیت گردانها را شناسایی میکردند، از جا و مکان درمانگاه و تدارکات و تجهیزات مطلع می شدند و...
دوسه روز مانده به شروع عملیات، فرماندهان گروهانها را هم فرستادیم. علی و امثال او با همه آشنا شدند و هماهنگی لازم را به عمل آوردند و ماند تا شب عملیات. همراه با ورود فرماندهان، علی هم وارد منطقه شد. نیرو را با کامیونهای سربسته از جنگل اهواز حرکت دادیم و از آبادان گذشتیم و رسیدیم به نهرهای معروف. شب قبل مشکلی پیش آمده و نیرو را از آبادان برگرداندیم.
#ادامه_دارد…
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۴۴ 🍃🌸 🌷حسین شریف آبادی مسعول اعزام پادگان امام حسین(ع) بود. #علی چندبار تقاضای اعزام به جبهه ر
#صفحه۴۵
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#یاد_روزهای_سخت
🌺راوی:
#اکبرخوشی
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_سوم
🍂❣
🌾هوا بارانی بود و #اروند می غرید. آب گِل آلود بود. ابتدا #غواصها به آن طرف اروند رسیدند. قرار بود آنها با نور چراغ قوه علامت بدهند تا نیرو حرکت کند.
#علی با اولین قایق به آن سوی اروند رسید. عراقیها متوجه شدند و چراغ زدند و چندقایق را طرف خود کشاندند و عده ای از بچه های مارا شهیدکردند. حرکت فریب آنها لو رفت و قایق ها پشت سر یکدیگر به مقصد رسیدند. زمین چسبنده بود و حرکت بچه ها را کند میکرد. از زمین و زمان آتش می بارید. هدف رسیدن به جاده استراتژیک #بصره بود. #کارخانه_نمک یکی از ایستگاههای عملیات بود. بچه هاباید آنجا به یکدیگر ملحق میشدند. نقطه بعد جاده #فاو البحار یا بصره بود. علی #مسئول_محور بود. عده ای از عراقیها نتوانسته بودند عقب نشینی کنند. بنابراین بین نیروهای ما محاصره شده بودند. اطراف کارخانه نمک نبردی سخت و تن به تن در گرفت.
حسین خزاعی یکی از دوستان علی بعداز اشغال میدان قشله شهیدشد. علی روی الحاق کار میکرد و سخت درگیربود . بچه ها نمی توانستند خبر شهادت حسین را به او بدهند. آنها خیلی یکدیگر را می خواستند. وقتی خبرشهادت حسین را به او دادند، آشفته شد. اشک توی چشمانش حلقه زد، ولی خویشتن داری کرد. گفت میخواهم حسین را ببینم. ترس این را داشت که جنازه حسین در منطقه بماند. او که راه افتاد عده ای همراهش کردند. حسین را آوردند سه راه قشله. علی به سختی راه میرفت. حسین را بوسید. دلداریش دادیم و حرکت کردیم طرف پایگاه موشکی. پایگاه سقوط کرد. آنجا ماندیم.
#حاج_یونس_زنگی_آبادی پ یزدانی با ما بودند. وقتی اذان مغرب را زدند، علی با آب قمقمه اش وضو گرفت. رفتیم میان سنگر که نماز بخوانیم. علی رفت بیرون و پشت سنگر جای خلوتی پیداکرد. پشت سرش استادم و نمازخواندیم. علی نشست برای دعای توسل. طوری دعا خواند که طاقتم تمام شد.
👇👇👇