『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#مرصاد🌷
🌺راوی:
#محمد_بنيادي از رزمندگان حاضر در عمليات «مرصاد»
🌱 در #تنگه_چهارزبر در عمليات #مرصاد منافقين روي تپه سمت راست ما مستقر شده بودند و يكي از دوستان حفاظت اطلاعات صداي منافقين را كه پشت تپه بودند از طريق بيسيم ميشنيد. پشت خط حالت رودخانهاي مانندي بود كه ما با #حاج_مصطفي_طالبي و بر و بچهها ايستاده بوديم و فكر ميكرديم چگونه خط را بشكنيم و به آن طرف برويم.
همزمان روي تپه رو به رو هم كه بچههاي خود گردان مستقر بودند هر وقت ميخواستند از تپه بالا بروند موفق نميشدند چون دشمن از بالا به آنها اشراف داشت و بچهها را به رگبار ميبست و نميگذاشت به بالاي تپه بروند. بعدها خود من كه بالاي تپه رفتم فهميدم كه منافقين به ما هم اشراف داشتهاند .
اين مسير را كه چيزي حدود 300 متر بود با حالت دو طي كردم. به آنجا كه رسيدم يكي از اين بچهها در ذكر گفتن بود. از بچههاي قرآني ناب بود. به من گفت حاجي توروخدا براي من دعا كن تا شهيد بشم. بهش گفتم پسر، حالا وقت شهادت نيست، وقت مبارزه است. هنوز حرف من تمام نشده بود كه صداي قناسه را شنيدم. او رو به روي من بود. من آمدم ببوسمش كه در همين لحظه گلوله به قفسه سينه او خورد و افتاد روي كتف من. او را بلند كردم و با همين وضعيت دوباره 300 متر به طرف حاج مصطفي طالبي برگشتم.
دو سه نفر ديگر كه پشت سر ما بودند آمدند كه #شهيدحافظ_نياوند در همانجا به شهادت رسيد.🌹
يكي از مسائلي كه براي من سخت و ناگوار تمام شد شهادت «حافظ نياوند» بود كه صورت و موي بوری داشت و #حافظ_كل_قرآن بود. از بچههايي بود كه به من گفت فلاني ديگر خسته شدهام و من را به قرآن قسم داد من هم گفتم خوب شما هم فكري به حال من كنيد خدا را قسم بدهيد تا من زودتر بروم. در همين حال در حد دو يا سه دقيقه خوابش برد. بدو بدو آمد پيش من و گفت: فلاني خواب ديدم. گفت: حاج حسن_تاجوک را خواب ديدم كه من را دعوت ميكند.
گفتم: برو بابا بادمجان بم آفت نميبيند ولي هر كس اين حرفها را به من زده بود برايم يقين بود كه شهيد ميشود و آخر سر هم با #عشق جنگيد و عمل كرد و به قول بچهها تا آخرين لحظه ايستادگي كرد و #شهيد شد.🌹
🌸روحش شادویادش گرامی🌸
#شهدای_همدان
#ملایر