eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
866 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 راوی: 🍂🕊 🍂همان خواسته‌ای که مادربزرگ از من طلب کرده بود. با نگاه به میز جلوی صندلی به افسرانی که دورتر از صدام ایستاده بودند، در ذهنم نقشه می‌کشیدم که هم زمان که آماده عکس گرفتن می‌شویم و به پشت صدام می‌رویم، در عرض دو دقیقه گردنش را بگیرم و او را کنم. نیاز به کمک دوستان داشتم آرزو می‌کردم کاش از این ملاقات با خبر بودیم تا از قبل نقشه‌ای طراحی می‌کردیم. هنگام رفتن به پشت صندلی، به بقیه بچه‌ها این نقشه را گفتم. من دقیقا پشت سر صدام ایستاده و نزدیک‌تر از بقیه بچه‌ها به او بودم. دستانم کمی می‌لرزید. هر چند ثانیه نگاهی به بچه‌هایی که کنار و پشت سرم بودند،‌می‌انداختم و منتظر بودم که موافقت همه بچه‌ها اعلام شود و کار را شروع کنم. چندین بار نقشه را در ذهنم مرور کردم هر از چند گاهی هم دست چپم را به شانه صدام نزدیک می‌کردم. نیز که چهره انسان دوستانه‌ای از خود به نمایش گذاشته بود، با نزدیک شدن دست من یا اینکه حتی لحظاتی دست من شانه‌اش را لمس کند، مخالفتی نمی‌کرد. چشمانم را بسته و آماده خفه کردن صدام بودم. نه چیزی می‌دیدم و نه می‌شنیدم. بیشتر از همه چیز و همه کس به مادربزرگ فکر می‌کردم و خواسته‌اش. گاهی خوشحال می‌شدم و گاهی ناراحت. دو سه بار مشتم را باز و بسته کردم. انگشتانم می‌لرزید.😠 در ذهنم شمارش معکوس را شروع کرده بودم که یکی از محافظان صدام که نزدیک‌تر از بقیه به ما بود و ظاهراً متوجه حرکات غیر عادی و مشکوک من شده بود، نزدیک آمد و با دستش ضربه‌ای به دست چپ من زد و مرا کمی دورتر راند. حیف شد. نقشه‌ای که دقایقی از کشیدنش نمی‌گذشت، نقش بر آب شد. فقط یک قدم مانده بود تا انتقامی که مادر بزرگ از من خواسته بود.😔 صدام خیلی اصرار داشت که لبخند بزنیم و بخندیم تا عکسی از ما گرفته شود و خوشحالی ظاهری‌مان نمایان باشد، اما همه بی توجه به خواسته صدام، سر را پایین انداخته بودیم. 👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔶راوی می‌گفت : 🕊رزمنـده هایی را این #رودخانه با خود بُرد پس اینجـا #ارونـــد نیست ... 🌷دستانت را ب
! 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 هنگام عبور از به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از ، دهان و پر از شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به کردن بودند. اما چون می دانستند که با یک ی کوچک هم لو رفته و نیرو ها به می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا نکنند. 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 چون وضعیت شد، ماجرا را با در میان گذاشتیم ایشان داد: اگر شده خود را کنید اما سرفه نکنید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 چون یک لشکر را خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را کردیم. در پی این چنان تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم است...💔😔 که دچار شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند.😔 در شرایط و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. 🍂🍃🍂🍃🍁 این بار رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر بمانید و بی صدا شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد😔😔 می دانستیم که صدور چنین برای چقدر است. اما این را هم می دانستیم که هستی و نیستی یک پیروزی یک در میان است. 🌙🌙🌙🌙🌙🌙 اما با این همه در سینه های ما شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار ی شده بودند با خواهش و از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر بمانند و شوند! 🌺🌺 می دانم که بازگو کردن این چقدر و انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در و نشان دادن یک و روح بلند که برای از جان و مال و و یک ملت از هیچ دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این هستیم ......... به هر همه در بودیم تا راهی برای از این پیدا کنیم که در یک بر هم زدن تمام و همه ی ما و دشمن پر از هایی🐸 شد که نمی گذاشتند صدای ی نیرو ها ی ما به کسی برسد. 🕊🕊🕊🌾🌾🌾 انگیز بود و باور زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای هایی شد که تردید ندارم به یاری ها و هایی شتافته بودند 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 که برای یاری در برابر آن سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به خود بگذارند همان بود که اعجاز به بی بی (س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه (ع) را در یافتیم و بار دیگر را سپاس گفتیم که ما را در صف خاندان عصمت و قرار داد 🌾🌾🌾🌾🌾🕊🕊🕊🕊🕊 🕊 یاد شهدا غواص با ذکر صلوات 🕊 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
قرار بود نیروها با بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خط‌های بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط اول و دوم، به خط سوم رسیدیم. آنقدر خوب پیشروی کرده بودیم که روی خط سوم، شهید مسعود مرادی که‌پسری سبزه رو و حدوداً 17، 18 ساله بود به تنهایی رفت و حدود 60، 70 عراقی را به تنهایی کشت. روز بعد، وقتی نیروهای ما اسیر شدند، شهید مرادی را دیدند که به رسیده و کنارش انبوهی از نیروهای عراقی ریخته شده است؛ عراقی‌ها او را با سیم کرده بودند و همگی دور پیکر وی حلقه زده بودند و هل هله می‌کردند. حتی اسرا دیدند که روی گرفتن او بین دعوا شده بود. ما خط را و طبق قرار از پیش تعیین شده،آماده شدیم و علامت دادیم؛ اما یگانی که قرار بود به » بیاید و به ما بپیوندد، نتوانست خود را به ما برساند. 🌾🌾🌾🌾 ؟ 💢ما در میان » و » بودیم. لازم به ذکر است که «» مثل سدی جلوی کارون قرار دارد. در «ام الرصاص» و از مواضع خود، قایق‌های ما را که کنار کارون ایستاده بودند به رگبار بسته بودند. 🍂🍂🍂🍂🍂 _دارید؟ 💢در یکی از قایق‌های نیروهای ما، حاج ستار ابراهیمی‌ حضور داشت که توانست با از خط عبور کند و به سمت نیروهای خود که در سمت چپ ما قرار داشتند، برود. اتفاقاً در همان عملیات برادرش که کنارش بود، همانجا به رسید. به هرحال حاج ستار ابراهیمی بعد از درگیری، شنا می‌کند به سوی یک کشتی شکسته می‌رود و دو روز آنجا ماند. در این دو روز هر بار نیروهای عراقی برای دستگیری وی به سمت کشتی شکسته می‌روند، حاج ستار ابراهیمی با آن‌ها درگیرمی‌شود و نمی‌گذارد او را اسیر کنند. آن زمان ما دوست مداحی داشتیم به نام سعید بادامی که ‌فرمانده یکی از بود، خلاصه سعید بادامی، بلندگویی در دست گرفت و پشت بلندگو دعای ‌خواند و در دعا مرتب می‌گفت «یا ستار، یا ستار» و چون اسم حاج هم ستار بود، در میان نوحه به او گفت «امشب به سراغت می‌آییم». حاج ستار ابراهیمی را نجات دادند که بعداًدر به شهادت رسید. ✨✨✨✨ ؟ 💢خیر؛ اما در هر و عملیاتی، هم ما و هم نیروهای دشمن همیشه آمادگی حمله از سوی طرف مقابل را دارند. به عنوان نمونه، در ، وقتی عملیات انجام و منطقه تصرف شد، دیدیم که دشمن با اینکه از عملیات بی‌خبر بود، اما برای مقابله احتمالی 7توپ چهار لول را آماده و خود را مجهز کرده بود. قبلاً هم ذکر کردم؛ هر برای خود قاعده مشخصی دارد؛ همانطور که ما برای شناسایی می‌‌رفتیم، دشمن هم برای بررسی منطقه به مواضع ما می‌آمد. مثلاً ما در مناطق غربی از ارتفاعات برای دیده‌بانی و در جنوب از دکل‌ به رصد منطقه می‌پرداختیم. در کنار تمام این‌ها، ستون پنجم دشمن نیز همیشه فعال بود و هر دو طرف نیز مرتب هواپیمای شناسایی به منطقه طرف مقابل می‌فرستادند. در موضوع لو رفتن عملیات سه قاعده از جمله زمان، مکان وطرح وجود دارد؛ هر وقت هر سه به دست طرف مقابل برسد، می‌توان گفت عملیات رفته؛ اما هیچ جا چنین چیزی پیش نیامده است. حتی وفیق ، رییس بخش ایران در استخبارات حکومت بعث که بعدها کتابی درباره کل عملیات‌های وقوع یافته می‌نویسد و به تحلیل آن‌ها می‌پردازد، درباره به چنین چیزی اشاره نمی‌کند. البته آن‌ها متوجه تحرکات ما در شده بودند، اما زمان شروع عملیات را نمی‌دانستند. آن شب به محض شروع درگیری،هوا‌پیما‌های منور زدند و منطقه روشن شد، بعد بمب‌های خود را روی کارون و کنار ریختند و پشتیبانی قطع شد. به عقیده من اگر قایق‌های ما می‌توانستند عبور کنند و بیایند ما در ‌پیروز می‌شدیم. قایق‌ها نیامدند و ما نتوانستیم را بگیریم و این باعث شد ما ) که به خط دشمن رفته و چیزی حدود 1000 متر فضا را آماده کرده بودیم، با شکست مواجه شویم. 🌿🌿🌿🌿 ؟ 💢لباس به قطر نیم سانت از اسفنج فشرده تشکیل شده است؛ اگر بعد از خروج از آب و طلوع آفتاب آن را از بدن در نیاورید، آنقدر خشک می‌شود و به بدن می‌چسبدکه ‌پوست را می‌کند.در آن عملیات ) ما به نیروهای خودی گفتیم لباس‌های ما را به همراه خود بیاورند تا وقتی صبح شد، بپوشیم وآماده بعدی شویم که این اتفاق نیفتاد.. .... راوی : 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365