eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
866 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #عاشق اگر بیند ستم، کی شکوه از یارش کند بلبل نمی رنجد ز #گل، هر چند آزارش کنند... ---*‌‌l 🍃🌺🍃l*---
❣ آدم #عاشـق ... خسته نمی‌شه ؛ از حال می‌ره ..! در این عڪس معلومه آخر از همه اومده و یه جائی گیرآورده و ‌افتاده ! 🌹 #شهیدسیدمحمدرضا_غربتیان #روزتون_شهدایی🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
؟ که ارزش عاشق شدن رو داشته باشه عشق نه.....زمینت میزنه عـــــشق یعنے: تو دل شب آروم زمزمه ڪنے العـــفو عـــــشق یعنے: چشماتو ببندے و بری عـــــشق یعنے: شب ڪه همه خوابن تو آروم سر سجاده بگی خدایا عـــــشق یعنے: اعتراف ڪنے منو بڪِش سمت خودت ... عشق یعنے: یاد و ڪلے حسرت دیدار روی ماهشون عـــــشق یعنے: هرچیز و هرکجایی که بری یاد معشوق بیفتی و دلگیر شی عـــــشق یعنے: حسرت یه بار دیدار با عـــــشق یعنے: آرامش شبهای جمعه کنار عـــــشق یعنے: عـــــشق یعنے: داشتن شــــــــــهادت ودر آخر عشق یعنی روسفیدی پیش (س) ....... التماس دعای شدن
✨عشق زیباست اما... من مےگویم عشق با شین مےشود چون شهادت، آغازش با #ش است و تنها کسانی را مےنوشند که باشند 🌷شادی روحِ شهیدان
#بســـم_الله... دلم بدجور #هواےشهادت دارد ... مےخواهم #شهید شوم ! ولے !! #مےترسم با شهادتم آبروی #شهدا را هم ببرم ! درست ... اهل #شهادت نیستم...! فقط #عاشق شهادتم... #اما...! #آرزو که عیب نیست ... هست ؟! آن هم برای........ #مرا_دریابید... ای شهدا😔😭 #سلام_بر_شهدا
🍃🌸 صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً 🌸🍃 👌 عاشق اگر رنگ و بوی معشوق رو به خودش نگیره نیست... نگاهی به خودم انداختم. به خودِ درونم... چیزی از تو ندیدم خداوندگارم من همرنگ تو نیستم مثل اینکه هنوز عاشقت نشدم...!😔 🙏 📚 بقره آیه ۱۳ ╔═ ✿❀🌸❀✿ ══════╗ 💞 @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۲۱ 🍃🌸 ❣ماندم. ولی آرام و قرار نداشتم. خواب از سرم پریده بود. دم صبح نشستم کنتر گلخانه و سرم را
۲۲ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (همسرشهید) 💠 🍂❣ 🌱پانزده ساله بودم. کلاس اول دبیرستان درس میخواندم. باید درس میخواندم و به دانشگاه میرفتم. این سفارش برادرشهیدم، کاظم بود. برادرم در ۸ شهید شد.🌹 از گذشته و در خاک عراق عملیات کرده بودند. برادرم میگفت:یک دیوار سالم در خرمشهر یافت نمیشد. وقتی محمدکاظم شهیدشد، سفارش او را آویزه گوشم کردم. میگفتم:خانواده شهید باید اهل تقوا و علم باشد. مملکت ماکمبودهایی دارد که باید رفع شود. آن روز فراموشم نمیشود که رفتیم معراج شهدا و برادرم را پیدا کردم. طوری زده بود که عقل و هوش از سرم رفت. آن سال سخت ترین سال زندگی ام بود. دلم میخواست خودم را آرام کنم ولی برادرم را از دست داده بودم، جگر گوشه ام را، پاره تنم را. حقم بود شیون کنم.💔 🌸بهارسال بعد یک روز از مدرسه برگشتم. مادرم حرف راکشید به سروسامان گرفتن. خیال کردم درباره کس دیگری حرف می زند. رفتم پی درس و مشقم که مادرم گفت:برایت خواستگار آمده. زدم به صورتم و گفتم:برادرم گفته درسم را بخوانم.🤫 خیلی جدی نگرفتم. گفت:خواستگارت است. دوست برادرت بود. اهل جبهه است. جوان با دیانتی است. عروسی چیزی نبود که ذهنم را به خود مشغول کند. حاج اقابختیاری، دوست پدرم، آمدند منزل ما و درباره علی حرف زدند. تعریفهای او کار خودش را کرد. انتظاری جز این نداشتیم. علی همرزم برادرم بود. این موضوع خوشحالم کرد.😊 پدرم از کار پرسید. حاج اقا گفت: رسمی است و الان است. هنوز علی را ندیده بودم، ولی با تعریف های اقای بختیاری متوجه شدم که علی فرد ایده آل من است. بار اول علی و مادرش آمدند. خیلی ساده گفتند که از چه خانواده ای هستند و چه سختیهایی کشیده اند و چه دارند و چه می خواهند. حرفهای آنها به دلم نشست. مادر علی تاکید کرد هرچه زودتر مراسم عروسی برگزار شود. گفتم:هنوز سالگرد برادرم نشده. باید صبرکنید. گفت:ما که نمیخواهیم جشن طاغوتی بگیریم. این همه شهید داده ایم، مملکت در جنگ است، علی یک رزمنده است. این حرفها راضیمان کرد. پدرم رفتار علی شد. بعداز چند روز مراسم بله برون برگزارشد. من در مدرسه بودم و نتوانستم از اول مراسم در مجلس باشم. وقتی رسیدم، پدرم گفت:صدهزارتومان مهر در نظر گرفته ایم و یک جلدکلام الله مجید. مادر علی خواست خانه اش را پشت قباله ات بیندازد که علی نگذاشت و گفت خانه مال مادرش است. هر وقت او خانه دار شد، سه دانگش را به اسم تو میکند. چیزی نگفتم. چون به این حرفها فمر نمیکردم. برای من صداقت، تقوا و حیثیت علی مهم بود که او همه را داشت...✨ 👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_هشتم
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 ۴ ۱۷ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾بعد از توجیه به منطقه از خواستم که یکی دو بار به همراه نیروهای اطلاعات عملیات مسیر را تا آن سه راهکاری که گفته بود، غواصی کنم. نپذیرفت و گفت: هر چیزی را که باید بدانی، از دیدگاه و از روی ماکت دیدی و شنیدی. این جبهه هیچ تفاوتی با و مقابل شهرفاو ندارد. برو و همانجا هر شب با بچه ها تمرین کن تا موعد عملیات.✨ (چیت سازیان) کمتر روی در خواست های من، نه می آورد. حتماً این سختگیری به خاطر حساسیت بالای منطقه بود. وقت خداحافظی گفت:کریم بیا کارت دارم. به تردید افتادم که چه حرف نگفته ای را می خواهدبگوید. دستش را کنار دهانش گرفت، طوری که کس دیگری نشنود، آهسته گفت: کریم تو قول دادی.قولت که یادت نرفته؟! نه جای یکی به دو بود و نه من دل و دماغ شوخی و حاضر جوابی داشتم. غرق در تلاطم خروشان بودم و قلبم برای رسیدن به لحظه حمله و عبور از این رودخانه وحشی و شکستن خط دشمن می‌تپید. وقتی به روستای در حاشیه اروندرود برگشتم، بچه ها داخل خانه های روستا استقرار پیدا کرده بودند. بسیاری از آنان بدون هیچ توضیحی حتی سوالی از من، حدس می زدند که حضورشان در کنار اروند در دهانه برای تمرین غواصی و عبور از چنین آبی است ولی هیچ کس حتی معاونم، حاج حسین بختیاری، نمی دانست منطقه عملیاتی در همین رودخانه اروند، در منطقه مقابل است. آن روز بچه‌ها را جمع کردم. نمی خواستند از منطقه خارج شوند. همه آماده رزم بودند. حال خوشی داشتم و برایشان اینگونه سخنرانی کرده ام: ✨" إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا الله ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنزَّلُ عَلیهِمُ الْملائِكةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ " (فصلت/۳۰) برادران، عزیزان، همرزمان ! می خواهم در مورد عملیات آینده صحبت کنم. البته وقتی اسم عملیات را می آورم، می بینم لبخند ها روی لب ها نشسته است این روحیه بالای برادرها نشان می دهد که إن شاالله همه آماده اند که هر لحظه از بالا فرمان برسد که عملیات می خواهد شروع شود. نشاطی پیدامی کنند و لبخند میزنند. هم در همین طور بود. وقتی می‌گفتند میخواهید شوید، لبخند روی لب هایشان بود. عملیات آینده عملیاتی نیست که بخواهیم به سادگی از آن بگذریم. عملیاتی است که مثل عملیات فاو ان شاالله ریشه حیاتی صدام و حزب بعث را قطع خواهد کرد. عده‌ای از شما بودید و می‌دانید که در ، ما ۷۰ روز مدام با دشمن جنگیدیم. یعنی ۷۰ و روز پشت سر هم عملیات داشتیم. این عملیات شاید به ۹۰ روز برسد باید آمادگی رزم ۹۰ روز متوالی را داشته باشیم.....این عملیات هم عاشقانه است.❣ پس اگر می‌خواهی دور شمع وجود آقا بگردی، باید پروانه وار باشی. کسی که توی این عملیات می‌آید، باید عاشق باشد. کسی که عاشق نیست نمی تواند تا آخر بجنگد. خیلی ها هستند عالم اند، دانا هستند، عاقل اند، اما نیستند. باید عاشق بود باید وار سوخت.♥️ اصلا من اینجا می‌خواهم بگویم: باید از پروانه هم عاشق تر بود. چون پروانه می‌خواهد بگردد و خودش را بسوزاند.❤️ توی عشق گاهی تردید میکند و یکباره توی آتش و دود می سوزد. اما ما نباید آن تردید را داشته باشیم ما باید از پروانه عاشق تر باشیم. وقتی معبود را دیدیم، باید سر از پا نشناسیم.❣❤️ اینجور عملیات ها احتیاج به و خودسازی دارد. کسی که میخواهد عاشق باشد باید خیلی روی خودش کار کند....🕊❣ اسم ما را گذاشته اند. باید حواسمان خیلی جمع باشد که چشم امید همه به ماست. نمی گویم تنها به ما ، خیلی ها در جبهه می‌جنگند، اما ما نخستین کسانی هستیم که داخل می رویم. پس مسئولیت ما خیلی سنگین است. دیگر گوش درد و سردرد و فلان درد تمام شد. از طرفی نباید به گونه‌ای به خودمان شویم و به خودمان بگوییم که ما این هستیم که می‌خواهیم خط را بشکنیم. از اینجا که قدم به بیرون بگذاریم باید بپذیریم که همه چیز دست خداست و همه چیز را از خدا بدانیم....توی آب فکر نکنیم کسی ما را می بیند، مهم این است که خدا می بیند. مسئله بعدی مسئله است بین خودمان. و الحمدلله این را در جمع خوب بچه‌های به شکل عالی می‌بینم که ان شاء‌الله بهتر و عالی تر شود. از یک یک شما تشکر می کنم... 🍂_____________________ پ.ن: متن سخنرانی حاج کریم مطهری از منابع شنیداری سپاه انصارالحسین همدان به شکل خلاصه برداشت شده است. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
. را برعکس کنی!! میشود قشاع دهخدارا میشناسی!؟ لغت نامه اش را باز کردم معنی قشاع رانوشته بود: دردی ک درمان ندارد....💔 @Karbala_1365
👆👆👆 🍃هفت_هشت سالی پیش ما در تهران زندگی کرد . از اول راهنمایی تا دبیرستان... او در کنار من بزرگ میشد و من نمیدانستم روح او از جسمش خیلی بزرگتر شده است و عشقی آشنا اورا صدا می‌زند و به دنبال خود می‌کشد و در آخر در خودش غرق میکند...🕊♥️ سن و سالی نداشت و باهمان سن کمش وارد شد.✨ جبهه را از دبیرستان شروع کرد.🌸 چند ماه بود و بعد رفت و عشق همچنان اورا صدا میزد تا اینکه نوبت رسید به عملیات ٤....❣ و کسی نمیدانست کربلای٤ قرار بی قراری‌های او میشود...❣ 🍃در جزیره مجنونِ ۲۰ شهریور شرکت داشت... از شب تا صبح در آب غواصی کرده بودند. با آن بیان زیباو دلنشینی که،داشت برایم تعریف کرد که چطور از شدت سختی یکی از همرزمانش در همان جا در مسیری که می‌رفتند شد...🕊🌹 گفت: دم صبح رسیدیم و سنگرها را فتح کردیم و از این طرف نیروها که آمدند می‌خواستند باهم دست بدهند که نتوانستند. قرار بود از آنطرف زمینی هم دست بدهند با ما , که ما ازآب رفته بودیم , که نتوانستند و ما برگشتیم عقب...👣 🍃بعد ازآن وارد گردانی بنام شد. همان گردانی که اورا برای همیشه جاودانه کرد...✨ بی‌قراری‌اش بیشتر شده بود. هرچه به عملیات نزدیکتر می‌شدند روح بزرگ بزرگتر میشد.. چهره زیبا و قد بلندی داشت که کم کم نورانیت خاصی در چهره‌اش جلوه‌گر شد که خبراز اتفاقی خاص را میداد... صدایی که صدایش کرده بود، خوب اورا خودش کرده بود که آرامش نداشت...✨ 🌾 ۴ که آغاز شد نمیدانم چه معامله‌ای با معشوق خود کرده بود که اورا یکجا برای خودش برد...🕊♥️ 🌾در شب سوم دی ماه به آب زدند. 👣 عملیات لو رفته بود اما باید در هر شرایطی به قول خود وفا میکردند..💕 ماندند ، جنگیدند و ما را تاابد مدیون خون خود ساختند...🌷 🍃بعداز عملیات فهمیدم که محمدحسن چه عشقی به معشوقش داشته که حتی ذره‌ای از پیکرش هم برای ما نیامد و برای همیشه مهمان ماند...🕊🌹 ✨ حالا روح بلندش سالهاست در آسمان آرام گرفته و از آن سوی اروند نظاره‌گرِ ماست...🕊 تا همیشه ، تنهامزار آبی او شد...❣❤️ 💔شهدا خیلی غریب‌اند بخصوص ٤.. و این است...❣ ؛ تولد: شهادت: ۴ 🕊 .... 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
🌷 🌷 : دوم تیر ۱۳۳۶، در روستای مزرعه از توابع ماه نشان به دنیا آمد. پدرش نام داشت . دانشجوی دوره در رشته ادبیات فارسی بود. از سوی بسیج در حضور یافت. نوزدهم دی۱۳۶۵‏، در #۸شلمچه بر اثر اصابت به سر، شهید شد. مدفن او در مزار شهدای پایین شهرستان واقع است 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🍃 این آخرین جملاتی است که در شب عملیات ۵ در ۶۵/۱۰/۱۸ در آخرین صفحه اش نوشته است: ✨🌾✨ “این لحظه ی زندگی من است زیرا پنج ساعت مانده یا به بپیوندم و یا حسرت را بخورم” ابراهیم اصغری به تاریخ در عملیات ۵ در لباس در منطقه به رسید. 🌾🌾🌾🌸 🍃 دست نوشته ای کوتاه از شهید ابراهیم اصغری : 👇🍃 دلم برای آن و گرد و غبار ناشی از انفجار ها ، دلم برای منورها ، برای گلوله های رسام که دل تاریک شب را می شکافند و انفجارها که سکوت را می شکند ، دلم برای فریاد اکبر ، دلم برای شهدا ، برای انسان های ، برای خاک های خونین ، برای صدای نوحه های عاشق (ع) ، برای صدای سینه زنی ، برای خنده ها و گریه های عاشقانه ی عارفان خدا ، برای صدای قرآن ، برای ی راهیان خط مقدم ، برای بوسه ها و خداحافظی ها تنگ شده است. 🌾🕊🕊🕊🌾 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
به یاد شهید بی مزار غواص جاویدالاثر چهار شهادت= ۱۳۶۵/۱۰/۴- بُوارین- عملیات کربلای۴ 💢خدایا، وقتی انسان این بچه‌های بسیجی را می‌بیند كه با چه اطمینانی از بهشت و دوزخ سخن می‌گویند، از خودش شرمنده می‌شود. آن‌وقت ما چطور خود را روشنفكر بدانیم و این واژه را با خود حمل كنیم؟ به قول اماممان، امروز این مردمند كه راه روشنفكرانند. ما تازه ادعا داریم كه می‌خواهیم مسائل مردم را حل كنیم . مسائل خودت را حل كن، مسائل مردم پیشكشت! پس چرا ما به خود مغروریم؟ آخر چه داریم؟ ذره‌ای از صفا و این مردم، ای برادر، برای من و تو كتابی است كه تا آخر هم نخواهیم توانست كه بخوانیم. خدایا چه كنم؟ چرا من نمی‌توانم مانند این مردم عاشق باشم؟ تو. عشقی كه منتهای آمال من است.» …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌱 میگُفت: همیشـه تویِ عبـادت متوجـْہ باش . . . ! خدا↓ مےخواد💞 نـہ مشترےِ بهـشت :)
حضرت عباس بود. در کودکی مریض شد. او را حضرت عباس کردند و شفا یافت. در در گروهان عباس به عاشقان مولایش کمک می‌کرد. پیکرش در ماند. سالها بعد وقتی امد، در روز تاسوعا تشییع شد. روز العباس علیه السلام... 📚برگرفته از کتاب مسافر کربلا. اثر گروه شهید هادی من (خادم الشهید) از این شهید کربلا گرفتم 👆👆
رفقای عزیز! عاشق رو دعوت میکنه یا معشوق عاشق رو؟ عاشق رو دعوت میکنه؛ به معشوقش میگه میای خونه‌ی من؟ میای شلمچه؟ میای ؟ خدا هم به بنده‌ش میگه میای من؟
سنـــگر خــوب و قشــنگے داشــتیم روے دوش خود تفنــگے داشتیم جنـــگ ما را خود ڪـرده بود جبــهه ما را خود ڪــرده بود   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄