eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
873 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🕊 !🍃🌸 🌷💢منطقه عملیاتی ۸ بودیم. بین بچه‌های فردی بود معروف به «سید» ! «سید» بیشتر اوقات سوت می‌زد. سوتش هم شبیه به صدای بلبل بود. بچه‌ها از صدای سوت او لذت می‌بردند. وقتی «سید» ساکت بود، می‌گفتند: «سید» چرا بلبل نمی‌خونه؟ «سید» بلافاصله شروع می‌کرد به سوت زدن. یک شب برای عملیات به رفتیم. قبل از آن با بچه‌ها هماهنگ کرده بودم که با سوت بلبل، شما را هدایت می‌کنم. همینطور هم شد. به هدف که نزدیک شدیم. بلبل شروع کرد به خواندن و از این طریق بچه‌ها را هدایت کردم و به هدف مورد نظر رسیدیم. 🌷💢تا این که نزدیک عملیات ۸ شد. بچه‌های به مدت یک ماه در هر ۲۴ ساعت جذر و مد را کنترل می‌کردند تا ببینند در چه زمانی اروند، آرام و چه زمانی خروشان است. شبی که قرار شد از عبور کنیم. خروشان شد، با خروشان شدن آب معادلاتی که حساب کرده بودیم. همه به هم ریخت. کاری هم از دست‌مان ساخته نبود. سرانجام پیدا کردیم. به حضرت زهرا (س) و از آب عبور کردیم. 🌷💢عده‌ای از را آب با خودش برد، بعضی‌ها هم، توانستند جان سالم بدر ببرند و خودشان را به آن طرف آب برسانند. ساحل حالت یک باتلاق را به خود گرفته بود. عراقی‌ها اطراف اروند را با خورشیدی به‌ هم جوش داده بودند و خاردار زیادی از آنها وصل کرده و بشکه‌هایی از مواد را، کنارش چیده بودند. محوطه را هم مین کاشته بودند. «سید» کنار بود. هنوز خودش را از آب بیرون نکشیده بود که آهسته او را صدا زدم و گفتم: «سید کجایی؟» «سید» جواب نداد. بار دیگر گفتم: «بلبل اگه زنده‌ای یک دم بخوان!» «سید» شروع کرد به خواندن. 🌷💢با شنیدن صدای چند تا عراقی به طرف آب آمدند. بچه‌ها فوراً سرشان را زیر آب بردند. سر و گوشی به آب دادند. چیزی دستگیرشان نشد. دوباره به طرف برگشتند. از زیر آب بیرون آمدیم و آهسته آهسته، به طرف سنگرهای عراقی رفتیم. نزدیک یک عراقی بودم که باز هم آهسته گفتم: «بلبل چرا ساکتی؟» «سید» آرام و آهسته گفت: «مگه نمی‌دونی؟» گفتم: «چی‌رو؟» گفت: «اینکه بلبلمو، توقیف کردن. فعلاً نمی‌تونه بخونه!» خنده‌ام کردم و گفتم: «امان از دست تو با اون بلبل.» سید : سید علی موسوی برادر که بارها جانباز شد. 🌷 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
والفجر هشت شدیداً مجروح می‌شود ، و مجروحیت به قدری بالا بوده که او را در میان پیکر قرار می‌دهند! تنها یک لحظه پلک‌هایش را تکان می‌دهد و از صف شهدای هشت جدا می‌شود تا در صف شهدای فدایی زینب (سلام الله علیها) قرار بگیرد .... 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این ، هم‌نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگاری در این زیستہ ‌اند... 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت دلتنگی🚶‍♂💔
🥀 در ۲۳ خرداد ۱۳۶۷ با رمز «یا اباعبدالله الحسین» در محور شلمچه - کانال‌ماهی بصورت گسترده به فرماندهی سپاه پاسداران آغاز شد. تشنگی ، گرما ، گلوی زخمی ، قطعی آب ، محاصره ، اسارت و شهادت .... بیت‌المقدس۷ را باید «عملیات عطش» نامید! عملیاتی كه در آن رزمندگان اسلام با لب تشنه به فرمان امام‌خمینی لبیك گفته و با ایستادگی به دشمن‌ زبون بعث اجازه ندادند مجدد به حریم كشور تجاوز كرده وحتی در این راه با كام سرخ و ذكر "یاحسین" به دیدار مولای خود شتافتند. در آن گرمای ۵۰ درجه ، برخی گردان‌ها در تله گیر افتادند. بسیاری از نیروهـا به خاطر نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و عده‌ای‌ دیگر در نبرد شهید یا اسیر شدند. تصویر : لحظات آخر عملیات بیت‌المقدس ۷ تشنگان در قتلگاه شلمچه جاماندند .... ♥️ 🌾 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به نظر او فقط در روز قیامت ، به اذن خدا آشکار خواهد شد . 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به
وقتی تعداد ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد ! آن روز سه ناشناس سوار بر ترکِ موتور سمت ما می آمدند . چفیه ها راکنار زدند ، نور ازبچه های اطلاعات عملیات مجنون بودند ونفرسوم بنام محرابی.. جوان ناشناس اما محجوب که خواب دیده بود وبه اصرار تمام آمده بود هرسه آماده بودند . به علی گفتم یکدست لباس نو به محرابی بدهد . آن شب کلی گپ وگفت داشتیم به یاد عملیات های گذشته .. وبعد هرکدام از ها در دل تاریک شب به کنجی خزیده ومشغول نجوا ..
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد #مقدسی! آن روز سه ناش
نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و به .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم چهره های نور بالای آنها ... چادر از ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. کریم فریاد میزد: .. سیدرضا رادیدم که را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی بود و که .. احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... یکدفعه بوی پیچید وصدای فریادها و گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل از و های طولانی حمیدی نور .. یکی زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی آرام گرفته بود . و ما هنوز همان هفتاد ودونفر بودیم.. راوی✍ 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
📜| | ^^بعضی ها فکرمی کنند اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند، کار تمام است!🥀 نـه!باید‌ مانند شهدا زندگی کرد . . .🕊☘^^ 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡 🥀 السّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الأَصْفيَاءِ المُهْتَدين 🌱 سلام بر تو اى فرزند برگزیدگان هدایت‌شده 🥀🌿 اۍآنـڪہ عزیزۍو مراجانۍوجـانان صدیوسف مصرۍ زغمٺ،سربِ،بیابان اۍڪاش بـیایـۍو بگوینـدڪہ آمـد برمـصـروجـودمن قحطـۍزده،باران •|روزۍ‌کــہ‌بیآیـۍخـوش‌تـریـن‌خــبر •|درگــوش‌جـہـآن‌خوآهــدپـیچـیدシ! 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
یکی چشمش را برای خدا می دهد... اما من و تو، می توانیم برای خدا، چشممان را کنترل کنیم...؟! 🌱 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
💢شهید نام پدر : نام مادر:صبح گل تاریخ تولد :1347/06/31 تاریخ : 1365/10/05 محل : ام گلزار : 6️⃣7️⃣ ❤️مادرم! همچون (س) ودیگرمادران شهید در مصیبتم صبر پیشه کن، که صابران را دوست می دارد. شما ای برادرانم! امیدوارم که اگر از من خطایی دیده ا ید، مرا ببخشید و در راه صراط مستقیم بردارید. 💢انتظارم از شما عزیزم این می باشد که... پیام رسان خون شهیدان باشید و در مصیبتم چون (س) درمصیبت حسین (ع) صبر واستقامت پیشه کنید. 🌷شما امت حزب الله روستای اگر از من خطایی دیده ا ید، مرا در درگاه حق تعالی مورد عفو قرار دهید و پیرو امام بزرگوار باشید، که این برای شما سعادت هر دو جهان است... امیدوارم که خداوند همه شما را در مسیر شهدا ثابت قدم بدارد. اینجانب با شناخت و آگاهی کامل که از اسلام و دین و و کشته شدن در راه خدا دارم از سنگر مدرسه به سوی جبهه این دانشگاه بزرگ انسان سازی پرواز کردم تا شاید به آرزوی دیرینه ی خود یعنی برسم. 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مادر قول داده بود بر می گردد … چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت : بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت … 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 التماس دعا 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیجی شهید مهرداد عزیزالهی بسیجی شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال ۱۳۴۶ در شهر اصفهان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد . تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثه‌ای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد . شهید «مهرداد عزیز اللهی» در سال ۱۳۶۴، در عملیات کربلای ۴ در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد. خانواده «عزیز اللهی» ۶ پسر داشته که ۴ نفر از آنها در جبهه‌ها حاضر بوده‌اند و مهرداد و مسعود به شهادت رسیده‌اند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی می‌باشد. پسر دیگر نیز جزو آزادگان سرافراز بوده است. 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
دلم یه معجزه میخاد
ظرف‌دلتنگی‌من‌پر‌شده‌است.. پرم‌از‌دلتنگی.. کاش‌که‌کربلابودم :)💔