#دلنوشته
#چادر نه پرِ پرواز فرشته هاست
ڪه با آن آسمانے شوے
و نه جــاروے هرے پاتر
ڪه با آن احساس سبڪے و پرواز ڪنے!
رمــز آلـود و قـصـه دار
و پر هیجان هم نیست!
ڪه منتظر باشے وقتے پوشیدے
انقلاب و اتفاق خطیرے در تو رخ دهد!
تـازه دسـت و پـاگـیر هـم هـسـت
گاهے گرما و سر خوردن و جمع ڪردن
هم دارد!
#چادرڪاریست ڪه امروز
از دست تو بر مےآید
تا شمارِ بے حجابان یڪے ڪمتر شود ،
و شــمار با حجابان یڪے بیشتر...!
سیاهے لشگرٍ #مهدے فاطمه است
ڪه مشڪے اش بیشتر مےآید
اصـلــا لـبـاس #رزم اســت ...!
رزم با نَفْسْ
رزم با بے حـیایے
رزم با بے حجابے
لباس رزم ڪه عــاشقانه ندارد...!
مےشود عاشقانه دوستش داشت
اما ڪسے براے لباس رزم
#عـاشـقـانـه نـمـےگوید...!
لباس رزم نشانه است
رجز دارد و #جهاد
مثل چـفیهے #آقا
آن وقت اگر تاب آوردے
و #فـاطـمـے ماندے ...!
شیرینےاش را با هیچ
مدل و برند و مارڪے
عوض نخواهے ڪرد!
لشگرے ڪه لـباس دشـمن را تنش ڪند
هرقدر هم پاڪ و وفادار و صادق باشد
#فرمانده را دلسرد مےڪند.
راستے #شهدا
سنگینے چادر مشڪے
از ڪوله هاے شما بیشتر نیست
یـارے مـان ڪـنید...!
#لــبــاسرزمـ
#عفتفاطمی
هدایت شده از انگشتر و حرز امام جواد اسرارالشفاء
295700330.mp3
2.31M
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🌺رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود:
درهاى آسمان در اولین شب ماه #رمضان گشوده مىشود وتا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.
بحار الانوار،ج 93،ص 344)
🌙حلول ماه پُرفضیلت رمضان،ماه ضیافت الهی مبارک🌸🍃✨
🍂تنها میان غربت دنیا چه میکنی؟
دلبر که نیست، با دل تنها چه میکنی؟
از تُنگ کوچک ات به تقلا گریختی
با کوسه های وحشی #دریا چه میکنی؟
یوسف پس از رها شدن از چاه بی کسی...
در بند انتخاب زلیخا چه میکنی؟
امروز در تلاش فراموش کردنی...
دیروز رفت، با غم فردا چه میکنی؟
ای پیرمرد خسته و دل تنگ اورشلیم
با خاطرات مسجدالاقصی چه میکنی؟
حرفی بزن یتیم پر از حرف و بی سواد
در قیل و قال جشن الفبا چه میکنی؟
حرفی بزن که نای تحمل نمانده است
تنها میان غربت دنیا چه میکنی؟
🌺 #مصطفی_پاکدل
✨ #فیلم/مستند معرفی شهیدان:
#رضاوعلی_اکبرعمادی🌹👇
http://hamedan.navideshahed.com/fa/news/424841
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از پاسدار شهید محمد غفاری
#خبر
تکاورپاسدارمدافع وطن،دانیال صفری به خیل عظیم شهدا پیوست.
شادی روحش صلوات🌹
#ارسالی_اعضا
کانال شهید غفاری در ایتا👇
🌹 @saberin_shahid_ghafari
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari
🌸حضرت محمد صلی الله علیه و آله:
✨رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه اش مغفرت و پايانش اجابت و آزادى از آتش جهنم.
🌹حلول ماه رمضان بر شما مبارک🌹
اندَر احوالات روزه داران
🔸سحری
ـ . _ 😆 _
ـ . \( )/
ـ . ( )
ـ . _|| ||_
🔸ناهار
ـ . _ 😥 _
ـ . \( )/
ـ . ( )
ـ . _|| ||_
🔸عصر
ـ . 😖
ـ . \()/
ـ . ()
ـ . _||||_
🔸بعد از افطار
ـ . _😍_
ـ . \( )/
ـ . ( )
ـ . _| | | |_
هدایت شده از kaveh parsa
درمــان
ڪہ نمی یابیم
زین دردِ فـراق تو
چون شمع
بسوزیم مـــا
در حسرتِ دیدارت ...
#تخریبچی_مدافعحرم
#شهیـد_علیرضـا_قبـادی
#اولیـن_سالـروز_شهـادت
🌹 @saberin_shahid_ghafari
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
❣رضا به رضای خدابود
به دل هماره صفا بود....
دلش ضریح محبت
لبش هماره دعا بود....
🌺ارسالی ازدوست شهید، #دکترمهدی_مسیبی
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
❣رضا به رضای خدابود
به دل هماره صفا بود....
دلش ضریح محبت
لبش هماره دعا بود....
🌺ارسالی ازدوست شهید، #دکترمهدی_مسیبی
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣رضا به رضای خدابود به دل هماره صفا بود.... دلش ضریح محبت لبش هماره دعا بود.... 🌺ارسالی ازدوست شهید
🌷🍃🌷🍃 🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃
🍃
🍂💔 یاد یاران 💔🍂
🍂 🍂
#شهیدرضاساکی
🍃🌹🍃
💢روایتی از
#کتاب_بگوبباردباران..
که لحظه های دیدار و دلتنگی #شهیداحمدرضااحدی، دوست و همخوابگاهی شهیدرضا(داریوش)ساکی را به قلم تصویر کشیده است....
که مخاطب کتاب شهیداحمدرضااحدی است.
🍂🍃🍂🍃🍂
🍁🍂 #اواخرپاییز۶۵
چند هفته بعداز اینکه به تهران برگشتی , #داریوش هم آمد.
خیلی تغییر کرده بود. از روزهای نفس بُر تمرین #غواصی در سدگتوند میگفت و اینکه خیلی زود باید برگردد.
داریوش حال و هوای خاصی داشت که تو در او کمتر دیده بودی. وقتی از بچه های #غواص میگفت , چشمانش می درخشید.
مجاهدان روز و عارفان شبی که در روز بِشمار یک , به صف میشوند و شب ها باید آنها را در میان نیزارها و غارها و چاله هایی پیدا کنی که برای خلوت با خدا کنده اند. از ناله ها و دعاها و بلم ها و از عدد مقدس گروه شان میگفت که فرمانده گفته بود خیلی باید مراقبش باشند. همان ۷۲ که همه را در حیرت و بغضی دائمی فرو برده بود.
آن پسر قد بلند بسکتبالیست دبیرستان شریعتی که تمام امید پدرومادر و خواهرهایش بود , حالا سراسر غرق عرفان و معنویت شده بود. کمی ترسیدی و آرزو کردی حالا حالاها نپرد.
عملیات #کربلای۴ نزدیک بود.
خودت را به بیمارستان صحرایی فرودگاه آبادان رساندی. آذر ماه ۱۳۶۵ با بچه های گردان , در روستای ابوشانک در شرق آبادان و نزدیک اروند در اتاقک های میان نخلستان مستقر بودید. چند روز قبل از عملیات #کربلای۴ شما را به #هتل_پرشین آبادان فرستادند. طبقات بالایی هتل تخریب شده بود و در طبقات پایین هم با پلیت و الوار و گونی های پر از خاک , سنگر درست کرده بودند. قرار بود شب عملیات , بعد از اینکه #غواصها خط اول جزیره ام الرصاص را شکستند , نیروها سوار بر قایق به سمت جزیره پیشروی کنند.
#شب_سوم_دی_ماه , با تجهیزات کامل از هتل بیرون آمدید و سوار برماشین ها تا پل #خرمشهر رفتید. قایق ها آماده بودند تا شما را به سمت ام الرصاص ببرند.
هر لحظه آتشباری #عراق بیشتر میشد. #رودخانه (اروند) دیواری از آتش شده بود و وقتی موج ها بلند میشد , آب با شتاب داخل قایق می ریخت. خیلی زود فهمیدید که عملیات لو رفته است. سکاندار زیر پل منتظر بود تا فضا کمی آرام تر شود. سنگینی کلاه آهنی ای که امام واجب کرده بود روی سرتان بگذارید , کمی آزارت می داد , اما در این واویلا نعمتی بود.
بالاخره قایق راه افتاد اما هرچه به #ام_الرصاص نزدیک تر می شدید , موج انفجار , امواج بیشتری را طوفانی میکرد و گلوله ها مماس بر سطح آب به سمت شما می آمدند. صدای بی وقفه خمپاره ها و انفجارات و شلیک های بی امان #چهارلول عراقی ها هم تمام گوشتان را پر کرده بود. در آن تاریکی وقتی منورها بالا می رفتند , خیلی خوب می توانستید قایق های واژگون و #پیکرشهدا را ببینید که بر روی امواج آب بالا و پایین می شدند. سلاحتان را برای گرفتن انتقام در نبردی نابرابر محکم تر در دست فشردید و #محمدعابدینی هم در آن هیاهو نوک قایق ایستاد و شروع کرد به خواندن برای اباعبدالله(ع) , که دستور عقب نشینی آمد.
فرمانده گردان و معاونش از روی قایق فرماندهی باتمام توان در میان آن همه صدا در بلندگوی دستی فریاد می کشیدند:
قایقا برن کنار ساحل... بچسبید به خشکی....
📝(۱)
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣رضا به رضای خدابود به دل هماره صفا بود.... دلش ضریح محبت لبش هماره دعا بود.... 🌺ارسالی ازدوست شهید
🍂همه چیز به هم ریخته بود و تو که ناظر آتش گرفتن چند قایق بودی , باخودت فکر کردی که امشب چه کسانی را از دست داده ای؟
با تدبیر فرماندهی , نیروها در ساختمان های منطقه #کوت_شیخ جاگیر شدند تا شاید راهی برای انجام عملیات پیدا شود , اما فایده ای نداشت و دستور برگشت به هتل صادر شد. هرچند ناراضی اما به هتل برگشتید و انتظار آغاز شد.
با گذشت زمان تعدادی از بچه ها می آمدند و خبر گم شدن تعدادی دیگر را می دادند. از دیدن به ساحل رسیده ها خوشحال بودی , اما نگرانی و انتظار برای نیامده ها , روح و جانت را در برگرفته بود. هرکدام از بچه ها در گوشه ای از ساختمان هتل کز کرده و در حال خودش بود. تو هم در گوشه یکی از اتاق ها که نور ضعیفی از چراغ فانوس آن را روشن کرده بود , به دیوار تکیه دادی و به #غواصهایی فکر کردی که به دل دشمن زده بودند. زانوهایت را جابجا کردی و محکم آنها را در بغل گرفتی. نمی دانستی چرا , اما به یاد حرف های پدر #داریوش افتادی که وقتی از آرزوهایش می گفت و پسرش را در لباس پزشکی و در حال خدمت مجّانی به مردم توصیف میکرد.
📝(۲)
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣رضا به رضای خدابود به دل هماره صفا بود.... دلش ضریح محبت لبش هماره دعا بود.... 🌺ارسالی ازدوست شهید
🍃صدای یکی از فرمانده هان گردان #غواصها , از بیرون می آمد. بچه ها دورش را گرفته و سوال پیچش می کردند. میگفت:
#غواصها گیر افتاده و مانده اند و بعید است که زنده برگردند.
یکی از آن میان پرسید:
#رضاساکی چی؟
فرمانده گفت:
شهیدشد...🌹💔
یکی دیگر گفت:
اون تک پسر بود . قرار بود بقیه هواشو داشته باشن!
فرمانده گفت:
کدام بقیه؟ بچه ها همه گرفتارشدن.💔
عدد مقدس گردان #غواصها را به یاد آوردی و تعریف های داریوش را. شکستی اما نه با فریاد , در سکوت , یاد خوابت افتادی که یک روز صبح در خانه #درکه از خواب بیدارشدی , قبل از آنکه دست و رویت را بشویی , با حیرت و بدون مقدمه از #داریوش پرسیدی:
داریوش ! تو چندبار بیشتر از من رفتی جبهه؟
او که تا آن زمان #جبهه نرفته بود با تعجب نگاهت کرد و گفت:
من اصلا جبهه نرفتم...
گفتی:پس چرا من خواب دیدم به من میگی #احمدرضا ! اگه یه بار دیگه بری جبهه تازه به اندازه من رفتی !
می دانستی نرفته اما پرسیدی که ببینی تعبیر خوابت چیست.
حالا داریوشی که #رضا شده بود , از تو پیشی گرفته و #پیکرش در میان خورشیدی ها و گِل و لای ساحل ام الرصاص #جامانده بود...😭💔
در میان افکارت غوطه میخوردی که ناگهان خبر مجروحیت فرمانده گردان و معاونش هوشیارت کرد..... گروه گروه وسایلشان را جمع کردند و رفتند تا تسویه بگیرند.
#مجیداکبری و #حافظ_نیاوند هم طوماری تهیه کردند تا مقاومت رزمندگان را به امام اعلامم کنند و آن را به جماران بفرستند. تو هم به سراغ آنان رفتی , در طومار نوشته بود:
ما تا پای جان ایستاده ایم و برای شهادت آمده ایم.
مثل باقی بچه ها آن را با خون خودت امضا کردی و گفتی برای عملیات بعدی خبرت کنند.
به دانشگاه برگشتی. همه سرگرم امتحانات بودند. هیچ کس حتی سراغ داریوش را هم نگرفت و تو بیشتر رنجیدی.
در کلاس فیزیولوژی اجازه گرفتی تا مقاله ای بخوانی و رفتی و روبه روی دانشجویان ایستادی , صدایت را صاف کردی اما نمی توانستی بغض و خشم فروخورده ات را پنهان کنی و خواندی:
" چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چندنفر را می دَرَد؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن , ویران شدن , یعنی ستم , یعنی خونین شدن خرمشهر , یعنی سرخ شدن جامه ای و سیاه شدن جامه ای دیگر , یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه شد؟....
به کدام گوشه تهران نشسته ای ؟ کدام دختر و پسر دانشجویی می داند هویره کجاست؟ کدام مسئله را حل میکنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟ ازخیال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر؟ یا از آدامسی که مادرت تر روز صبح در کیفت می گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می خلد؟.... دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک؟ به ماشین؟....(ادامه مقاله در #کتاب_حرمان_هور, دست نوشته های #شهیداحمدرضااحدی)
تو میخواندی. محکم و قاطع و با تمام اعتقادی که تورا به این باورها رسانده بود , اما خیلی ها خوششان نیامد.
تا آخر مقاله را خواندی و از کلاس بیرون زدی. اتمام حجت کرده بودی , شاید از طرف #داریوش هم....💔🌹
پایان...
📝(۳)
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🍃🌸🍃
❤️سعادتی به جهان
مثل
دوست داشتنت
نیست...
✨❤️✨
🌸.....
@Karbala_1365