eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
865 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_دهم 0⃣1⃣ براے دوره ے راهنمایے به د
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) ⃣1⃣ "امتحان" دڪتر محسن نورے (استاد دانشگاه شهید بهشتے) توی محل از بچگے با هم بودیم.منزل احمـدعلے توے ڪوچه چهل تن در ضلع شمالے مسجد امین‌الدوله بود؛ڪوچه اے ڪه حالا به نام شهیدان نیرے نام گذارے شده. در دوران دبستان حال و هواے احمـد با همه فرق داشت.رفتارش خیلے معنوے و خوب بود. احمــد یکے از بهترین دوستان من بود.همیشه نون و پنیر خوشمزه‌اے با خودش به مدرسه🏫مےآورد.هیچ وقت هم تنها نمےخورد! به ما تعارف مےڪرد.من و بقیه ے دوستان ڪمڪش مےڪردیم! ✨✨✨ رفتار و برخورد احمــد براے همه ے ما الگو بود.احمـــد بهترین دوست👬 دوران نوجوانے من بود.باهم بازے مےڪردیم،مدرسه مےرفتیم،باهم برمےگشتیم و... از دوره ے دبستان تا دبیرستان با احمدعلے هم ڪلاس بودم بهترین خاطرات من برمےگشت به همان ایام. مےگفت: "بیا توے راه مدرسه سوره هاے ڪوچڪ قرآن📖 را بخوانیم. در زنگ هاے تفریح هم مےدیدم ڪه یڪ برگه‌اے📝 در دست گرفته و مشغول مطالعه است. ✨✨✨ یڪ بار از او پرسیدم:این ڪاغذ چیه؟گفت: این برگه‌ے اسماءالله است.نام هاے خدا روے این ڪاغذ نوشته شده. ڪمڪم بزرگ تر مےشدیم.فاصله ے معنوے من با او رفته رفته بیشتر مےشد.او پله پله بالا مےرفت و من... بیشترین چیزی ڪه احمــد به آن اهمیت مےداد بود.هیچ وقت نماز اول را ترڪ نڪرد.حتے زمانے ڪه در اوج ڪار و گرفتارے بود. معلمم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت:بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشے امتحان برگزار مےشه.فردا زنگ سوم ڪه تمام شد آماده ے امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط.گفتند:چند دقیقه‌ے دیگه امتحان شروع مےشه.صداے اذان از مسجد محل بلند شد.احمـد آهسته حرڪت ڪرد و رفت به سمت نمازخانه.دنبالش رفتم و گفتم:احمــد برگرد.این آقا معلم خیلے به نظم حساسه،اگه دیر بیاے،ازت امتحان نمےگیره و... ✨✨✨ مےدانستم نماز احمـد طولانے است.احمـــد مقید بود ڪه ذڪر تسبیحات📿 را هم با دقت ادا ڪند.هرچه گفتم بےفایده بود.احمــد به نماز خانه🕌 رفت و مشغول نماز شد.همان موقع همه‌ے ما را به صف ڪردند.وارد ڪلاس شدیم.ناظم گفت:ساڪت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره. مرتب از داخل ڪلاس سرڪ مےڪشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه مےڪردم.خیلے ناراحت احمـ🌹ـد بودم.حیف بود پسر به این خوبے از امتحان محروم بشه. بیست دقیقه⏰ همین طور توے ڪلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبرے بود نه از ناظم و نه از احمـ🌹ـد! همه داشتند ....
💖(فوق العاده زیبا) 2⃣1⃣ همه داشتند توے ڪلاس پچ‌پچ مےڪردند ڪه یڪ دفعه درب ڪلاس باز شد.معلم با برگه هاے📄 امتحانے وارد شد. همه بلند شدند.معلم با عصبانیت گفت:از دست این دستگاه تڪثیر!ڪلی وقت ما رو تلف ڪرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد یڪی از بچه ها را صدا زد و گفت:پاشو برگه هارو پخش ڪن.هنوز حرف معلم تمام نشده بود ڪه درب ڪلاس به صدا در آمد در باز شد و احمـد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقے داشت ڪه ڪسے را بعد از خودش به ڪلاس راه نمے داد.من هم با ناراحتے منتظر عڪس العمل معلم بودم. ✨✨✨ آقا معلم در حالے ڪه حواسش به ڪلاس بود گفت:نیّرے برو بشین سر جات! احمـد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم با تعجب به او نگاه مےڪردم. احمـد مثل ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود ڪه احمــد نماز اول وقت را خوانده بود و من... خیلے روے این ڪار او فڪر ڪردم.این اتفاق چیزے نبود جز نتیجه ے عمل خالصانه ے احمــد. ✨✨✨ "تحول" دڪتر محسن نورے رفتار و عملڪرد احمـد با بقیه فرق چندانے نداشت.یڪ زندگے ساده و عادے مثل همه داشت.در داخل جمع همیشه مثل بقیه افراد بود.با آن ها مےخندید، حرف مے زد و... احمــد هیچ گاه خود را برتر از بقیه نمےدانست.درحالے ڪه همه مےدانستیم ڪه او از بقیه به مراتب بالاتر است.از همان دوران راهنمایے ڪه درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس ڪردم ڪه از احمــد خیلے فاصله گرفته ام! احساس مےڪردم ڪه احمــد خداوند را به گونه اے دیگر مےشناسد و به گونه اے دیگر بندگے مے ڪند! ما نماز مےخواندم تا رفع تڪالیف ڪرده باشیم،اما دقیقا مے دیدم ڪه احمـ🌹ـد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت مےبرد.شاید لذت بردن از نماز براے یڪ انسان عالم و عارف، طبیعے باشد و اما براے یڪ پسر بچه ے دوازده ساله عجیب بود.من سعے مےڪردم ڪه بیشتر با او باشم تا ببینم چه مےڪند. اما او رفتارش خیلے عادے بود.مثل بقیه ے افراد مے گفت و مے خندید. ✨✨✨✨✨ من فقط مےدیدم،وقتے ڪسے راه را اشتباه مےرفت خیلے آهسته و مخفیانه به او تذڪر مےداد.او امر به معروف و نهی از منڪر را ترڪ نمےڪرد.فقط زمانے برافروخته مےشد ڪه مےدید ڪسے در جمع غیبت مے ڪند و پشت سر دیگران👥 حرف مےزند.در این شرایط دیگر ملاحظه ے بزرگے و ڪوچڪے را نمے ڪرد.با قاطعیت از شخص غیبت ڪننده مے خواست ڪه ادامه ندهد. من در آن دوران... ...
#همسر_شهید: محمد فوق‌العاده محجوب بود. از همان نگاه اول محجوبیتش به چشم آمد. یک چهره نورانی، یک شخصیت آرام و یک صدای مهربان. همه اینها از همان لحظه اول به دل من نشست، اما بعد از ازدواجمان هرچه زمان می‌گذشت، هم ایشان پخته‌تر می‌شد، هم ‌من، بیشتر و بیشتر به جنبه‌های خوب شخصیتش پی می‌بردم. محمد، فوق‌العاده صبور بود، در برابر همه مشکلاتی که ممکن است برای هر کسی در زندگی به وجود بیاید، هیچ وقت نشده بود شکایتی بکند. همیشه با حوصله و صبر مشکلاتش را حل می‌کرد. ایمان محکمی داشت که نشات گرفته از آیه شریفه «یآ أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» بود. 🌹شهید مدافع حرم 🌹 #محمّد_بلباسی
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_دوازهم 2⃣1⃣ همه داشتند توے ڪلاس پچ
❣﷽❣ 💖 (فوق العاده زیبا) 3⃣1⃣ من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم.ما راز دارهم بودیم. یک روز به او گفتم:احمـ🌹ـد،من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم.اما یک سوالی ازت دارم!من نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر،شما در معنویات رشد کردی اما من... لبخنـــدی زد و میخواست بحث را عوض کند.اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم:حتما یک علتی داره،باید برام بگی! بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت:طاقتش را داری؟ با تعجــب گفتم:طاقت چی رو!؟ گفت:بشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت:یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد🕌رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبودی. ✨✨✨ همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگتر ها گفت: احمـ🌹ـد اقا برو این کتری و آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی را نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا اب بیار. من هم راه افتادم. راه زیاد بود. کم کم صدای اب به گوش رسید. نسیم خنکی از سمت اب به سمت من امد. از لابه لای درخت ها و بوته ها به رودخـــانه نزدیک شدم...
💖(فوق العاده زیبا) ⃣1⃣ تاچشمم به رودخانه افتاد سرم‌ را انداختم‌ پایین وهمان جا نشستم‌‌❗️ بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کارکنم❗️ همان جا پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف مرا نمی دید. درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من‌ بود. من با چشمانی گردشده ازتعجب منتظر ادامه ی ماجرای احمدبودم. چرا این قدر ترسیده بود⁉️🤔 احمد ادامه داد؛ من‌ میتوانستم به راحتی گناه بزرگی انجام بدهم. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شناکردن بودند. ✨✨✨✨ من همان جاخدا را صدا زدم وگفتم؛ خدایا کمکم کن. خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه میکند که من نگاه کنم. هیچ کس هم متوجه نمیشود.اماخدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم. کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم. بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند. برای همین‌ من‌ مشغول درست کردن آتش شدم. چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم. خیلی دود توی چشمم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود؛ خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. همین طور که داشتم اشک میریختم گفتم؛ ازاین به بعد برای خدا گریه میکنم.😭 حالم خیلی منقلب بود.از آن که درکنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز بودم... ...
ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید محمدخانی با تکفیری‌ها یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم. عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟ گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» منبع: کتاب «عمار حلب»، زندگی‌نامه‌ی #شهید_محمدحسین_محمدخانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂💔 که به وصال ختم نشه تبدیل میشه به دلسنگی، ریشه احساس رو خشک میکنه، همینه که میگن آدمای بی احساس الان، یه روزی احساساتی ترین آدم روی زمین بودن.... 🍂
✨☀️✨ ✨حالا كه نيامدم دمت را بفرست من نيستم آن جا كرمت را بفرست ✨گفتم كه مريضم و دوا مي خواهم پس گرد و غبار حرمت را بفرست 🌸 #میلاد_امام_رضا (ع) مبارک🌸
1_19205943.mp3
1.62M
💖 اذن دخول حرم تو یا ابالفضله 🎤 حاج محمود کریمی ♥️
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨☀️✨ ✨حالا كه نيامدم دمت را بفرست من نيستم آن جا كرمت را بفرست ✨گفتم كه مريضم و دوا مي خواهم پس گر
❁﷽❁ ایـטּ زمزمہ در عرش بریـن اسݓ امروز پیدایش نور شمس دیـنּ اسݓ امروز مژده بہ محمّـد♡ و علے♡ و زهـرا♡ میلاد امام هشتمیـن است امروز 💝 🍃 💝
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙃 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..! گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح😁😁😁
🌄 یادی کنیم از زنی گرانقدر که هم‌رزم و هم‌سر بزرگ مردی همچون آیة اللّه شیخ ابراهیم زکزاکیست ام الشهدای نیجریه زینت الدین ابراهیم [زکزاکی] کجایند مدعیان دفاع از حقوق زنان؟ کجایند مدعیان انسانیت؟ کجایند مدعیان حقوق بشر؟
چاره بعد از تو نداریم به جز تنهایی 🍂
در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود . در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگان ممتاز بود. ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره راهنمایی ایشان را در مدرسه مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند. 🌹 #شهیدمحمدرضاتورجی_زاده #یادش_کنیم_باذکر_صلوات #شهداهویت_جاودان_تاریخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهي به آسمان نگاه كن حتماً نگاه كن واسه گردنت خوبه آرتروز نميگيري آخه سرت همش تو گوشيته 😂😂
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_چهاردهم4⃣1⃣ تاچشمم به رودخانه افت
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) ⃣1⃣ همین طور که اشڪ میریختم و با خدا مناجات میڪردم خیلے باتوجه گفتم؛ یاالله یاالله...🕊 به محض تکرار این عبارت یڪ باره شنیدم ڪه از همه طرف شنیده می شد.ناخودآگاه از جا بلند شدم و باحیرت به اطراف نگاه ڪردم. صدا از همه شنیده مے شد. از صدا مے آمد‼️ همه مے گفتند؛ ↙️ 💎💎 سُبّوحٌ قٌدوسٌ رَبُنا وَ رَبُّ الْمَلائِڪَةِ وَ الرّوح (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائڪه و روح) 💎💎↗️ وقتے این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. ازادامه بازے بچه ها فهمیدم که آنها چیزے نشنیده اند❗️ ✨✨✨ من‌ در آن غروب با بدنے که از وحشت مے لرزید به اطراف میرفتم. من‌ ازهمه ذرات عالم این صدارا مے شنیدم❗️❣ احمـ🌹ـدبعد از آن ڪمے سڪوت ڪرد. بعد با صدایے آرام ادامه داد؛ ڪم ڪم به روے من بازشد! احمـ🌹ــداین را گفت و از جابلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت؛ محسن ، این ها را براے تعریف ازخودم نگفتم. گفتم انسانے ڪه گناه را ترڪ ڪند چه مقامے پیش خدا دارد.🌹🍃 بعد گفت تامن زنده ام براے ڪسے از این ماجرا حرفے نزن❗️
💖(فوق العاده زیبا) 6⃣1⃣ احمـ🌹ـدآقادرسنین نوجوانے الگوے ڪاملے ازاخلاق ورفتاراسلامے شد. هرڪارے ڪه میڪرد یقینا دردستورات دینے به آن تاڪیدشده بود. یڪے ازویژگی هاے خاص ایشان احترام فوق العاده به پدرومادرش بود.به طورے ڪه هربار مادرش وارد اتاق میشد ایشان حتما به احترام مادر از جابلند میشد.🌺🍃 این احترام تاجایے ادامه داشت ڪه یڪ باردیدم احمـ🌹ـدآقا به مسجدآمده وناراحت هست! باتعجب ازعلت ناراحتے اوسوال ڪردم. گفت:هربارڪه مادرم وارد اتاق میشد جلوے پایش بلند مے شدم.تااینڪه امروز مادرم به من اعتراض ڪرد ڪه چرا این ڪار را مے ڪنے؟من ازاین همه احترام گذاشتن تو اذیت مے شوم و... ✨✨✨ احمـ🌹ـد به صله رحم بسیار اهمیت مے داد.وقتے دفترخاطرات اورا ورق مےزنیم بازندگے یک انسان عادے مواجه مے شویم،مثلا درجایے آورده: "امروز به خانه عمه رفتم و مشغول صحبت شدم بعد به خانه آمدم ورفتم نان خریدم وبعد ڪمے استراحت ڪردم.مسجدرفتم ومشغول مطالعه شدم و..." درمسجد هم ڪه بود همین روند ادامه داشت.ظاهر زندگے او بسیارعادے بود. ✨✨✨ احمـ🌹ـدآقا ادب را از استادخود،آیت الحق حاج آقا حق شناس فراگرفته بود.🕊 همیشه درسلام ڪردم پیشقدم بود.حتے درمقابل بچه هاے ڪوچڪ. هیچ گاه ندیدم ڪه احمـ🌹ـد در کوچه وخیابان چیزے بخورد.مے ترسید ڪسی ڪه ندارد و مشڪل مالے داردببیند وناراحت شود.🌺🍃 احمـ🌹ـدآقا هرچه پول توجیبی ازپدرش میگرفت یاهرچه ڪه ڪار ڪرده بودرا خرج دیگران مے ڪرد.به خصوص ڪسانے ڪه میدانست مشکل مالے دارند.❣ ❣﷽❣ 7⃣1⃣ بارها شده بود ڪه احمـ🌹ـدآقا درمسجد براے ماصحبت میڪرد و بچه ها یڪے یڪے به جمع ماوارد میشدند. ایشان با تواضع جلوے پاے همه ے این بچه ها بلند میشد و به آن ها احترام میڪرد. خدا مے داند احترام و ادبے ڪه ایشان براے بچه ها قائل بودچقدر در روحیه آنها تاثیر داشت. بچه هایے ڪه تشنه محبت بودند با یڪ مربے ارتباط داشتند ڪه اینگونه براے آنها احترام قائل بود. ✨✨✨ فراموش نمیڪنم،احمـ🌹ـدآقا هیچ گاه از ڪارها و اعمال عرفانے خودش حرفے نمیزد،بلڪه باادب و رفتار خود دیگران راعامل به دستورات دین میڪرد.🕊🍃 خانواده آنها نسبتا ثروتمند بود.پدرش از خارج از ڪشور براے او یڪ ڪتانے بسیار زیبا آورده بود. آن موقع این چیزها اصلا نبود.احمـ🌹ـد همان شب ڪتانے را به مسجد آورد وبه من نشان داد. مے دانست ڪه خانواده ما بضاعت مالے چندانے ندارد.براے همین اصرار داشت ڪه من آن کتانے رابردارم.❣ مےگفت؛من یڪ ڪتانے دیگر دارم. به تمام مستحباتے ڪه میشنید عمل میڪرد؛مثلا،به یاددارم چهل روز جلوے درب خانه را آب و جارو میڪرد. درخانه وقتے مے خواست بخوابد به انداختن تشڪ وداشتن تخت و... مقیدنبود.🌺🍃 با اینڪه درخانه هرچه ڪه مے خواست برایش فراهم بود.اما یڪ پتو برمے داشت و به سادگے هرچه تمام تر مے خوابید. مدتے درچایے فروشے یڪے ازبستگان ڪارمیڪرد.احتیاجے به پول نداشت اما مے دانست ڪه اهل بیت(ع)،بیڪارے رابزرگترین خطر براے جوانان معرفی ڪرده اند.
❤️🌱 …🌺🍃 اگر محبتی واقعی و خدایی باشد بی شک دلهای سخت را نرم کرده و اثرش را خواهیم دید. هیچ محبتی اگر برای خدا باشد بی جواب نخواهد ماند... 🌱
🌹 #شهید_نور_علی_شوشتری " دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!! آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!! جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!! الهی: نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!! بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!! و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!! " 🌷
🖋 #خاطرات_شهدا ﻧﺠﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﺍﻥ ﻧﺪﻫﺪ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﯼ، ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺫﮐﺮ ﺩﺍﺋﻤﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ : ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻗﺒﺮ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﻔﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻣﻨﻢ ﻣﻨﻢ 🌹 #شهیده_نجمه_قاسم_پور
#همرزم_شهید #محمدحمیدزاده داخل سنگر بودیم . سپیدۀ صبح می زد. سرش را بالا آورد. کلاه خودش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی. حدود سی متر با عراقی ها فاصله داشتیم . نگاهم کرد و گفت : « خوب تیراندازی میکنم ؟» گفتم : « مواظب باش ! جایت را عوض کن . عراقی ها می خواهند پاتک بزنند. » 🌸 صدای تقه ای داخل سنگر پیچید. مثل صدای برخورد یک تکه سنگ با کلاه خود . سرش خم شد روی سینه اش.نیم خیز شدم طرفش . سرش را بالا گرفتم ؛ صورتش سرخ شده بود . گلولۀ تک تیرانداز دشمن به سجده گاهش خورده بود . وسط پیشانی اش مثل خورشید می درخشید. #شهید_حسن_ترک🌹
┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄ نعمــت فقط #برف و #باران نیست... گاهۍ« خدا » #رفیقی نازل میڪند! زلال‌تـــر از #باران... ✔️رفیق‌شهیــدداری؟؟ ✔️شهید‌شهیدت‌میڪند!! ┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄ نعمــت فقط #برف و #باران نیست... گاهۍ« خدا » #رفیقی نازل میڪند! زلال‌تـــر از #بارا
┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄ ✨ارادت بــه از میان شهدای مدافــع‌حــرم، بسیاری بودند ڪه ارادات و علاقه قلبی به داشتند. 🌷 هرزمان یڪی از اساتید دانشگاه ڪه همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله‌ای از ابراهیم بگوید! ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، ڪتاب را خوانده بود و هر وقت از ڪنار تصویر او رد می شد سلام میڪرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 هرطور بود در راهیان نور به ڪانال ڪمیل می‌رفت و با ابراهیمش خلوت می‌ڪرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 ڪه دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: «ابراهیم هادی ذوالفقاری» ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 بیشتر ڪتابها را خوانده بود و در ڪنار مزار یادبودش عڪس یادگاری گرفت. ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷 از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرڪز خاصی داشت. ــــــــــــــــــــــــــــــــ اما یڪی از مسئولین لشکر فاطمیون به ما مراجعه ڪرد و گفت: برای اوقات بیڪاری رزمندگان احتیاج به ڪتاب داریم. تعداد زیادی از ڪتابها از جمله سلام بر ابراهیم به آنها هدیه شد. بعدها از برڪات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و... در مراسم روز جوان، ڪه یڪی از مسئولین فاطمیون بود حضور یافت. ایشان از جانبازان مدافع حرم بودند و در مراسم توسط استاد پناهیان از ایشان تقدیر شد. 🌷 نیز عاشق ابراهیم بود و مدتی بعد، به ڪاروان شهدا پیوست... ♦️هرڪسی‌با‌یڪ شهیدۍخــو‌گرفت روزمحشــرآبـرو از اوگرفــت♦️ ┄┅┅✵❁🌹❁✵┅┅┄