eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
868 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
این زندگی قشنگ من مال شما ایام سپید رنگ من مال شما... بابای همیشه خوب من را بدهید این سهمیه های جنگ من مال شما... 📎نازدانه شهید بی سر
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
باماهمراه باشید با👇 زندگی نامه شهید بی سر #محسن_حججی 🌹 🍃 🌸🍃🍂
. جانا! مپرس حال که کار از خبر گذشت چون‌پای‌شدزجای،‌چه‌خیزد زسرگذشت؟ چندان که بر فراق تو شد آشنا دلم بیگانه‌وار از دل من صبر برگذشت.... شبتون قشنگ و شهدایی🌺 هدیه به شهیدبزرگوار سهم هر نفر ۱۴ صلوات (عج)...🌸 🍃❤️ @Karbala_1365
آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید . کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید . در عرصه های اجتماعی و فرهنگی،سیاسی حضور فعال داشته باشید.. 🌷 #شهیدمدافع_حرم #محمد_بلباسی🌷 یاد شهدا با صلوات
#آرامش_روح گشتم همه جا راپی چشمان پر از شوق تو اما.... فرسنگ به فرسنگ نبودی! که بدانی چه کشیدم.... #شهید_حاج_رحیم_کابلی شبتون شهدایی
#تازه_داماد  25 روز بود که داماد شده بود، بدون اطلاع به جبهه رفت و مدت 5 ماه بود .. وقتی برگشت؛ گفتم: به جبهه نرو. گفت: حیف است که آدم به مرگ طبیعی بمیرد باید در راه خدا جان دهم. #خواهرانه #شهید_سید_محمد_حسینی🌷فریدونکنار شهدارا یاد کنید با ذکر #صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💝 #رمان_مذهبی #عشق_که_در_نمیزند... قسمت چهاردهم 🍃🌸 همون لحظه عکسش رو فرستادم.. عکس رو دید و کلی ذوق
💝 ... قسمت پانزدهم 🍃🌸 ساعتهای حدود ۲ بعدازظهر بود که صدای زنگ در خونه بصدا دراومد .. پدرم بود که این چندروز بامادرم بعداز به دنیا اومدن نوه اشون تااومدن علی اومده بودن پیشم که تنها نباشمو کمک حالم باشن. اون روز صبح به پدرم تلفنی شد و اونم مجبور شد زود بره.. وقتی وارد خونه خیلی بهم ریخته بود.. منو مادرم نگران پرسیدیم _چیزی شده؟ همونطور که سرش پایین بود گفت: + نه، راستی امشب چندتایی مهمون داریم برید وسایل پذیرایی رو آماده کنید... گفتم _مهمون ؟ اینجا؟ کی؟ گفت + امام جمعه شهر میخواد بیاد و چندنفر همراهش... تعجب کردم اما بخاطر دوستی پدرم با اونها زیاد شک نکردم... تااینکه شب شدو مهمونها اومدن .. همشون یجوری بودن.. رفتارشون عجیب بود.. دل توی دلم نبود ازصبح همش منتظر زنگ علی بودم اومدن این مهمونها هم بیشتر نگرانم میکرد ، که بعد از یکم احوال پرسی و بعدش کمی سکوت دوست پدرم گفت امام جمعه محترم بفرمایند علت حضور مارو، که زیاد مزاحم خانواده نشیم.. امام جمعه بعداز بسم الله چند جمله ای ازشهدا ورشادتها و اجر کارشون و ایثارشون گفت که من دیگه رسما داشتم شک میکردم و نگرانتر میشدم که یک جمله مثل زنگ توی سرم پیچید... +همه شهدا زنده اند و پیش خداوند روزی دارند و "شهیدعلی..........." دیگه خوب نمی شنیدم چی میگفت..... +و همه ما اینجا آمدیم که شهادت دلیرانه علی آقا رو به خانواده محترمش تبریک و تسلیت عرض کنیم.....🌹 دیگه نفهمیدم چیشد.. وقتی بخودم اومدم که صدای مداحی "منم باید برم، آره برم سرم بره نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره...." توی گوشم می پیچید... بوی دود و اسفند همه جای مسجد پیچیده بود... و شاخه گلهایی که دستم مردم بود و چقدر جمعیت اومده بودن... تابوت علی که وارد شد بی اختیار بلند شدم و با بغض گفتم: سلام علی جانم..💔خوش اومدی علی خوش قولم..درست همونطور که گفتی روز چهارشنبه اومدی..چقدر منتظرت بودم...خوش اومدی عزیزدلم...💔😭 پاهام رمق نداشتن به سختی نزدیک پیکر علی شدم..چقدر زیبا و آرام خوابیده بود. چقدر لبخندش شبیه اون لبخند آخرش بود.. پیشونیش رو که یک پیشونی بند " (س)" روش نوشته شده بود رو بوسیدم.. امیرطاها رو روی سینه اش گذاشتم... باورم نمیشد علی من پرکشیده باشه💔.. تازه فهمیدم اصلا نشناختمش و او چقدر زود برای پرواز آماده شده بود...🕊 سرم رو گذاشتم طرف دیگه سینه اش و بغض این چند روز رو پا به پای گریه های شاهزاده کوچولوش گریه کردم.....💔😭 ✨بعدها علی در نامه ای بهمراه سوغاتی هاش که دوستاش برامون آورده بودن نوشته بود: 🌸 " سلام بر ملکه زیبا و دوست داشتنی من.. سلام به امیرطاهای کوچکم که دل بابا خیلی میخواست بغلش کند و او را ببوسد و کلی قلقلکش بدهد..اما چه بگویم که تقدیر چیز دیگری را رقم زده است، دلم برایتان خیلی تنگ شده .. اما الان که این نامه را برای ملکه ام مینویسم پر از احساس عشق به خداهستم و حال پرواز دارم حال عجیبی که تابه حال نداشتم .. ملکه من ، عزیز دلم ، دیشب در خواب بی بی را دیدم که به من فرمودند: " نذرت را قبول کردیم و به زودی مهمان ما خواهی شد.. دوشنبه منتظرت هستیم" امروز روزی است که شاهزاده کوچکم به دنیا آمده و عکسش را دیدم و بوسیدم و برایش دعا کردم که سرباز امام زمانش و نایب برحقش حضرت امام خامنه ای باشد...و......❤️🌸 😭تازه فهمیدم علی از شهادتش خبر داشت و با حساب و کتاب به من گفت چهارشنبه میام.. و در همان لحظه ای که من خواب دیدم علی بشهادت رسیده بود پرواز کرده بود و نذرش چقدر زیبا قبول شد...🕊❣ اما چقدر دیر فهمیدم که اگر میدانستم با او عاشقانه تر زندگی میکردم...😔 او عشق به بی بی را از مدتها در دلش پرورش داده بود و بخاطر همین چنین نذری را کرده بود.. علی عاشق خانم حضرت زینب (س) بود و من باز نفهمیدم: ...❣🍃 @Karbala_1365
❣گاهے چه دلگرفتہ مے شوے ازخدا گاهے از حڪمتش ناراضے گاهے شاڪر وخوشحال گاهے مشڪوڪ گاهے مجذوب گاهے نزدیڪ و گاهے دور خدا همان خداست ڪاش ما اینقدر گاهے بہ گاهے نمے شدیم ❣ 🌺
🌹 #شهیدشاهرخ_ضرغام: خدا امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند...⚡️ 🔹زندگی ما در لجن بود، اما خدا دست ما را گرفت. امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند. البته بعدا هر چه پول در آوردم به جای آن پول‌ها صدقه دادم. 🔹گذشته من اینقدر خراب بود که روز‌های اول، در کمیته برای من مامور گذاشته بودند، فکر می‌کردند که من نفوذی ساواکی‌ها هستم. #حرانقلاب.... @Karbala_1365
تا حالا حرم امام حسین رو اینجوری خلوت دیده بودین؟ 😭
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
به‌نام‌خـدای‌ح‌س‌ی‌ن . . . ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﻬﺮ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ  ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ من دلم را پُر از نامِ شما کرده‌ام ♥ و هر شب به این میرسم: همه میروند و تو آخر می مانی برایم.....
دلخوشی روزگار منی.mp3
15.03M
«سید مهدی حسینی» کاری کردی دیگه هیچکس به چشم خسته‌ی من نمیاد 🍃🌸
مهتاب و مین و من.mp3
13.42M
مهتاب و مين و من رفقا چیزی دراین صوت باز برام تکرارشد که باید بگم خیییلی پوست کلفتیم که رهبرمون بغض میکند اشک می ریزد اما ما نمی میریم ازاین غم... گرفتی؟ از غمهای دلش نمییی مییییریم😭😭😭😭 ببخش آقای من که از غمت نمرده ام...دعاکن شهید در راهت شوم وخار نشوم یابن فاطمه(س)... ارسالی از مخاطبین کانال👇 🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 #کربلاجاریست_تاشهادت... 🌸 🌸 راوی شهدا ازکربلای #حسین(ع)تاشهادت که درکناراین امربه معرفی شهدای #کربلای٤ میپردازد🌾 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° لینک: ~~~ http://eitaa.com/joinchat/4252303360C232b5f1967
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان 【عجل الله فرجه】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان ⊰❀⊱و اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن @Karbala_1365
مهدی جان اِقرار می کنم در این شلوغـی رَهایم کُنی گُم نمیشوم نَفَســم بَند می آید ... اللهم عجل لولیک الفرج الساعه #سلام_امام_مهربانم 🌸🍃
الهی که امروزت زغم دور دلت ازحسرت هر بیش و کم دور خدا یارت، نگهدارت، به هرجا از اقبالت، دو چشم پر زِ نَم دور نصیبت حال خوش، شادی و لبخند لبت از ناله های دم به دم دور... 🍃🌱
°•|🌿🌹 💢 #دلنوشته ◽️ڪاش هنوز بچه‌هاے "تخـــــــــریبـــــــــ" بودند و از میــــــان این همــــہ میــــــن ضد معنویــــــت معبـــــــرے بہ ســـــــوے "سعــــــــــــــادتـــــــــــــ" برایمــــان مے‌گشودنــــد... #تخریبچے_برگرد #یادشان_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم @karbala_1365
°•|🌿🌹 #دلنوشته به ڪانال ڪمیل وقتے رسیدید نداے پـــــــاڬ یـــــارانم شنیدید بگویید اے #شهیــــدان خــدایے پـــلاڬ یـــار #گمنـــــامم ندیدید #شهدای_گمنام_زهرائی_اند #گمنامی_ام_آرزوست @karbala_1365
#امیرالمومنین_امام_علی_علیه_السلام : تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا، فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ سبڪبار شويــد تـا برسيـد. زيـرا آنـان ڪه از پيـش رَفـته اَند چشـم بـه راه شـما واپـس مانـدگان اند. #نهج_البلاغه #خطبه ۲۱
باماهمراه باشید با👇 زندگی نامه شهید بی سر #محسن_حججی 🌹 🍃 🌸🍃🍂
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢#قسمت٢٠💢 👇🏻مادرخانم شهید حججی👇🏻 یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند، آمده بود خانه مان و ایستا
💥٢۱💥 😔نحوه اسارت شهید محسن حججی😔 اول صبح وقتی که نیرو ها توی چادر هایشان بودند، سه حمله کرده بودند به پایگاه چهارم. یکی از نیروها که آنها را دیده بود، از چادرش خارج شده بود و فریاد کشیده بود: "داعشی ها،داعشی ها." آمده بود پشت خاکریز و دوتایی شروع کرده بودند به سمت آنها شلیک کردن. ماشین اول سیصد متر مانده به پایگاه منفجر شد.💥 ماشین دوم، لبه خاکریز و ماشین سوم هم آمده بود داخل و آنجا منفجر شد! 💥💥 ضربه ی بسیار سنگینی بود. تعداد زیادی از نیروها شدند.😔 محسن هم و زخمی افتاد روی زمین و شد.😢 از پهلو و دستش داشت همینجور خون می آمد. یکدفعه تعدادی که پر از داعشی بود به پایگاه حمله کردند!😣‼️ درگیری شدیدی شد. آن از سه ماشین انتحاری و این هم از داعشی ها.😢 فشار لحظه به لحظه بر نیروها بیشتر می شد. عده ای عقب نشینی کرده بودند. تعدادی هم ایستاده بودند توی میدان و با داعشی ها درگیر شده بودند. از دو طرف، در حال باریدن بود. محسن به هوش آمد. چشمانش را باز کرد. اسلحه اش را برداشت. و با هر سختی بود از جایش بلند شد و دوباره شروع به تیر انداختن سمت داعشی ها کرد. نفس هایش به سختی بالا می آمد.کمترین جانی در بدن داشت. 😔 داعشی ها قدم به قدم جلو می آمدند. نیرو ها هم چون تعدادشان بسیار کم بود، دیگر تاب نداشتند. راه چاره ای نبود. همه عقب نشستند.😥 داعش جلو و جلو تر آمد. بالاخره پایگاه را گرفت و به آتش کشید.🔥 خشاب های محسن تمام شده بود. نفس هایش هم به شماره افتاده بود.😔 تشنه و بی جان و بی توان پشت خاکریز افتاد.به حالت نیمه بیهوش. داعشی ها او را دیدند. به طرفش رفتند. رسیدند بالای سرش.😢 دست هایش را از پشت، با هایش بستند. او را بلند کردند و به طرف ماشین بردند. خون هنوز داشت از پهلویش خارج میشد.😭 تشنگی فشارش را لحظه به لحظه بیشتر میکرد. محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند.😔 چادر ها و خیمه های پایگاه چهارم، داشت در آتش می سوخت و آسمانش مانند غروب عاشورا شده بود…😭😭💝