eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
868 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
4_645456116263685772.mp3
3.56M
🌺بوی گل سوسن ویاسمن آید🇮🇷 🌺 صبح بجای خورشید ☀️ در آسمان ایران، امام طلوع کرد🌺 🌺سالروز ورود امام به خاک ایران و آغاز دهه فجر مبارک 🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا 🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
' رابه کجای این شهر مشغول کنم که نگیرد بهانه را آقاجان…؟ ♥️ ..... @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️واکنش زيباي سردار شهيد سلیمانی به پخش نماهنگی در مدحش علت اینکه حضرت آقا اینقدر از تقوای این مرد خدا میگفت این چیزها بود.. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
شهدای گمنام نیستند؛ مفقود الجسدند! هست؛ و هرگز نشده است... آیت الله جوادی آملی
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان 🌺بازآفرینی: #محمدرضامحمدی_پاشاک @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۲۸ 🍃🌸 🍂🕯 آنشب من و مادر علی تب و تاب دیگری داشتیم. خواب به چشممان نمی آمد. دم صبح مادرعلی سراس
۲۹ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (همرزم شهید) 💠 🍂❣ 🦋 را در ستاد پشتیبانی جنگ دیدم. لاغر و قد بلند بود. رنگ و رویی نداشت. گفت:من هم می توانم کمک کنم؟ نگاهش مرا گرفت. مظلوم به نظر می رسید. گفتم:چرا نتوانی؟ وارد جمع ما شد. اما دستپاچه بود. یا فکر میکرد جای او بین ما نیست و یا غریبی میکرد.❤️ نوجوانکی بود. ۱۲-۱۳ ساله به نظرمی رسید. یک لباس ساده پوشیده بود. فرصت نداشتم از کس وکارش بپرسم ولی متوجه شدم که باید از خانواده محرومی باشد. توی چشمانش هزار هزار حرف نگفته وجود داشت. آن روز فکر نمیکردم رابطه بین ما آنقدر محکم شود که علی من را صدا کند. یکدیگر را دوست داشتیم. علی بچه ای کاری بود. اگرنبود نمیتوانست در ستاد دوام بیاورد. ما روزی ۲۰ ساعت کار میکردیم و باز می دیدیم خروار خروار جنس آماده نشده. کارمان را از روز اول جنگ شروع کردیم و پشت بلندگو مردم را باخبر کردیم تا به جبهه کمک کنند. یک گروه ۵_۶ نفره بودیم. بعدها جمع ما توسعه پیدا کرد. سرم درد میکرد برای اینجور کارها.. سال ۳۳ یک بیمارستان ساختیم برای مسلولین. سال ۴۲یک درمانگاه ساختیم. توفیق آستان بوسی امام رضا(ع) را داشتیم و آمدیم و سالی که در طبس زلزله آمد، خودمان را رساندیم به مردم آنجا. دیدم گونی روی کولش گذاشته و دارد به داد مردم می رسد. این برای من درس عبرتی بود و خدا را شکر کردم. وقتی عراق حمله کرد، جوان بودم. بازاریی های با ما تماس گرفتند و پرسیدند:شما چه میکنید؟ قرارشد غذای گرم را آنها بفرستند و غذای سرد را ما. در کمترین فرصت ممکن مسجدجامع پر شد از اجناس اهدایی. سیل مردم از هرچه داشتند آوردند. 🍃روز سوم جنگ اولین کاروان جیره جنگی ما روانه جنوب شد. کنسرو ماهی، پسته، خرمای خشک، کشمش، آلو و قیسی و نان. اینها را بسته بندی کردیم برای یک رزمنده. ستاد جنگ در دوکوهه بود. خدا رحمت کند مسئول آنجا بود، وقتی جیره کرمان را دید، پسندید، خیلی پسندید؛ چون این غذاها بسیار مقوی هستند و دردسر کمتری هم دارند. 👇👇👇
هدایت شده از 🌷شهیدعلی‌شفیعی🌷
۳۰ 🍃🌸 🍃دامنه کارمان وسیع شد. بااین تعداد نمی توانستیم اثاث را بسته بندی کنیم و بار بزنیم. هرقدر آدم می آمد، بار کار وجود داشت. بعضیها شبانه روز کمک میکردند. بعضی از خانمها پاره وقت می آمدند. عده ای محصل بودند و یکی_دو ساعت می آمدند. کارمند، کاسب، دانشجو،پیرزن و...از قشری می آمدند کمک. بین آنان همه آدمی که با ما همراهی میکردند، علی هم نمایان شد.🌸 ناخبر آمد و گفت میخواهد خدمت کند. گفتم بیا و خودت را نشان بده. دیدم این بچه مدام کار میکند. برایش فرقی هم نمیکند. از جاروکشی گرفته تا بار زدن وانت و کامیون. وقت اذان دیدم علی با شوق رفت میان صف نمازگزاران. طوری نماز خواند که دیدم تازه واردنیست. علی میان آن همه خوراکی غوطه میخورد اما یک دانه کشمش را توی دهانش نمیگذاشت. تاماسرکار بودیم او هم بود. مسجد که قدری خلوت شد اورا کشیدم کنار و نام نشانش را پرسیدم. گفت: پدر ندارم. برادر و خواهر هم ندارم. فقط مادر دارم آن هم پیر و ناتوان است. پرسیدم نان آور خانه تان چه کسی است؟ گفت مادرم. من هم گاهی کار میکنم. شاگرد دوچرخه ساز هستم. پرسیدم:حالا که آمدی پیش ما، برای امرار معاش چه میکنی؟ جواب نداد. گفتم ماکه نمی توانیم مزدت را بدهیم. حرفم حال این بچه را متغیر نکرد. یعنی انتظار نداشت در ازای کارش مزد بگیرد. طلبکار نبود. واقع امر آمده بود خدمت کند. حالا چرا، علی میدانست و خدایش.✨ مانده بودیم با این بچه چه کنیم. اگر مزدی می دادیم نمی توانستیم جوابگو باشیم. اگر کمک نمی کردیم ، پس او چطور باید زندگی میکرد؟! این فکر زمانی مارا مشغول خود کرد. دیدیم علی مرتب وارد ستاد میشود و با اخرین توان کار میکند. برداشت خوبی داشت. خیلی زود یاد گرفت اجناس را چطور بسته بندی کند و مرتب توی کامیون و وانت بچیند و برای حفظ و نگهداری آنها کوشش کند. امثال علی در ستاد زیاد بودند اما او چیز دیگری بود.❤️ ستاد شده بود خانه دوم مردم. بچه هایشان را از همین جا بدرقه میکردند. شهدا را هم به مسجد می آوردند. تصمیم گرفتیم قدری خوراکی بخریم و بگذاریم دم دست بچه ها. در این زمان هم ندیدم علی بی اجازه چیزی بردارد و بخورد. باید اصرار میکردم. یا خودم یک مشت نقل و کشمش می گذاشتم توی مشتش. این بچه در خانواده بی بضاعتی بزرگ شده بود اما طبع بلندی داشت. سر فرود نمی آورد. حاضربود یک تا پیراهن بماند ولی حاضر نبود زاری کند... دیگر شده بود یاروفادار ستادپشتیبانی. از هیچ کاری فروگذار نمیکرد. علی بدو دنبال گلاب ، علی باید مسیرتشییع شهدا را گلباران کنیم، علی امشب باید تاصبح کامیونها را بار بزنیم و.... علی یکبار نگفت خسته است، مریض است، گرفتار است یا گرسنه است... @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️زیر پا افتادن اسماء متبرکه 🔷س 2394: با توجه به اینکه گاهی در خیابان ها یا هایی که دارای اسم جلاله و یا هستند، پراکنده شده است و گاهی لگد مال هم می شود، تکلیف چیست؟ ✅ج: به هر حال لازم است از و اسماء متبرکه آنها اجتناب شود. 🆔 @resale_ahkam
ذکر هجرانت نباشد طاقت تسبیحِ دل ... دلاتون شهدایی 🌹🌿
✨بسم الله القاصم الجبارین✨ 🍃🌸 تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان 【عجل الله فرجه】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان ⊰❀⊱و اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن @Karbala_1365
🌺🌺وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا 🌺 و بگو حق آمد و باطل نابود شد آرى باطل همواره نابودشدنى است (الاسراء ۸۱) 🍃 🌸✨ 🍃🌸✨ 🌸🍃🌸🍃
4_5801124297057501240.mp3
1.73M
🌺 فایل صوتی سخنرانی کامل امام خمینی(ره) در بهشت زهرا(س)- 12 بهمن 57
🌺بى‌اختیار اشک مى‌ریختم… خاطره از دیدار با پس از ۱۵ سال در فرودگاه 🍃توى ماشین من یک وقتى خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، مى‌خندیدند، بنده از نگرانى بر آنچه که براى امام ممکن است پیش بیاید بى‌اختیار اشک مى‌ریختم و نمى‌دانستم که براى امام چى ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایى هم وجود داشت. 🍃بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد این‌که آرامش امام ظاهر شد نگرانی‌ها و اضطراب ما به کلى برطرف شد. یعنى امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلى‌هاى دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. 🍃وقتى که بعد از سال‌هاى متمادى امام را من زیارت مى‌کردم آن‌جا، ناگهان خستگى این چند ساله مثل این‌که از تن آدم خارج مى‌شد. 🍃احساس مى‌شد که همه‌ى آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعى و پیروزمندانه این‌جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده. ۱۳۶۲/۱۰/۲۴ 🍃🌸 @Karbala_1365
. صبح است و ازل بر رخ مهتاب،دمیدہ است ، ماییم و هوایی شدݩ رخ دلدار، چہ نیڪوست .
‏مثل آن شیشه که در همهمه باد شکست ناگهان باز دلم یاد تو افتاد، شکست ‎ @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا