eitaa logo
دانلود
35.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مناجات | بیا که ناز تورا 📂 مناجات با امام زمان سال 1391 🎤 بـا نـوای : حاج محمود کریمی 📌 هیئت رایة العباس. بیا که ناز تو را با دلم خریدارم بیا که منتظر لحظه های دیدارم به راه آمدن تو اگر که سر بدهم ولی دوباره به چشمان تو بدهکارم ز جمعه های بدون تو سخت دلگیرم و از دقایق بی تو چقدر بیزارم شکسته شد دل بی طاقتم، بگو آقا برای آمدنت چند جمعه بشمارم یا صاحب الزمان نیامدی گل صحرا نشین زهرایی میان داغ فراغت ببین گرفتارم اگر چه دیدن ماه رُخَت میسر نیست خوشم که با رخ نادیده عالمی دارم @asharmadahiii
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 زیارت امام_زمان (عج) # در روز جمعه @asharmadahiii
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ، السَّلامُ عَلَيْكَ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ، عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ، وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ، سلام بر تو اي حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اي ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اي نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مي يابند، و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مي شود، سلام بر تو اي پاك نهاد و اي هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اي همراه خيرخواه، سلام بر تو اي كشتي نجات، سلام بر تو اي چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده اي كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اي مولاي من، من دل بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توأم، و به دوستي تو و خاندانت به سوي خدا تقرّب مي جويم، و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار مي كشم، وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ، يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ، هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ، وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ، وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ، وَ أَنَا يَا مَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ، وَ أَنْتَ يَا مَوْلايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ، وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ، فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ. و از خدا درخواست مي كنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد، و مرا از منتظران و پيروان و ياوران تو در برابر دشمنانت، و از شهداي در آستانت در شمار شيفتگانت قرار دهد، اي سرور من، اي صاحب زمان، درودهاي خدا بر تو و برخاندانت، امروز روز جمعه و روز توست، روزي كه ظهورت و گشايش كار اهل ايمان به دستت در آن روز و كشتن كافران به سلاحت اميد مي رود، و من اي آقاي من در اين روز ميهمان و پناهنده به توأم، و تو اي مولاي من بزرگواري از فرزندان بزرگواران، و از سوي خدا به پذيرايي و پناه دهي مأموري، پس مرا پذيرا باش و پناه ده، درودهاي خدا بر تو و خاندان پاكيزه ات. @asharmadahiii
یابن الحسن نوا به دل بی نوا بده بانور خود به دل محبان صفا بده سر زد هلال ماه عزاداری حسین اذن ورود ماه محرم به ما بده روز اول محرمه . به فرموده ی امام رضا علیه السلام از شب اول محرم تا عاشورا کسی خنده رو لبای بابام امام کاظم علیه السلام نمی دید. آخه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره ی سید الشهداء (علیه السلام را ازعرش خدا رو به زمین آویزون می کنند، حزن وغم و اندوه همه ی عالم را فرامی گیره. یا صاحب الزمان ،از همین امشب شما رو به حق غریبی مسلم قسم می دهم به ما عناینی بفر مائید.
دیدم به خواب آن آشنا دارد می آید دیدم که بر دردم دوا دارد می آید دیدم که با شال عزا و چشم گریان مولایمان صاحب عزا دارد می آید تو بانی این روضه ای دریاب ما را آغوش خود بگشا گدا دارد می آید آقا نمی بینی مگر در غیبت تو خیلی سر شیعه بلا دارد می آید امشب نمی دانم چه سرّی هست کاینجا بوی شهیدان خدا دارد می آید در این دهه خط مقدم هیئت ماست از جبهه بوی کربلا دارد می آید اینجا صدای گریه و عطر مناجات از سنگر رزمنده ها دارد می آید آقا سوالی داشتم از سمت گودال آوای وا اُمّا چرا دارد می آید آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر یک خنجر تیز از قفا دارد می آید آتش به جان خیمه ها افتاده از درد پایان تلخ ماجرا دارد می آید همراه با آن قافله با دست بسته یک خانم چادر سیا دارد می آید پشت سرش یک دختر ناز سه ساله با ناله واغربتا دارد می آید می گوید عمه یک نظر بر نیزه ها کن بابای من همراه ما دارد می آید.. @asharmadahiii
⬛️ (ص) فرمودند: ◼️ إِنَّ لِقَتْلِ اَلْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ لاَ تَبْرُدُ أَبَداً ▪️ برای شهادت حسین علیه السلام، حرارت و گرمایی در دلهای مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود. 📖 مستدرک الوسائل، ج10، ص318. @asharmadahiii
منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین مرغ دل ما زند، پر به هوای حسین یک نگه کربلا بِه بود از صد بهشت جنت اهل دل است، صحن و سرای حسین دیدن باغ بهشت، مژده به زاهد دهید زاهد و حور و قصور، ما و لقای حسین تربت پاکش بود داروی هر دردمند دار شفای خداست، کرب و بلای حسین ملک سلیمان بود در نظرش بی بها آن که گدایی کند پیش گدای حسین هرکه رود کربلا بوسه به خاکش زند بشنود از قدسیان، بانگ و نوای حسین چون به عزاخانه اش پا نهی آهسته نه بال ملایک بود، فرش عزای حسین خنده کنان می رود، روز جزا در بهشت هرکه به دنیا کند، گریه برای حسین غم نخورد بعد از این، بهر سرای دگر آن که «شکوهی!» شود، نوحه سرای حسین. @asharmadahiii
از زید شحام نقل شده است: ما و گروهى از کوفى‏‌ها در حضور امام جعفر صادق علیه‌السّلام نشسته بودیم که جعفر بن عفان به حضور امام صادق مشرف شد. حضرت صادق وى را نزدیک خود جاى داد و به او فرمود: اى جعفر! گفت: لبیک! خدا مرا فداى شما کند. فرمود: به من این طور رسیده که تو خیلى خوب درباره امام حسین علیه‌السّلام شعر میگویی؟ گفت: آرى فداى شما شوم. فرمود: پس شعر بگو! وقتى وى شعر گفت: امام صادق علیه‌السّلام به قدرى گریه کرد که اشک‏‌هاى آن حضرت به گونه‏‌هاى صورت و ریش مبارکش فرو ریخت و افرادى هم که حضور داشتند گریان شدند. سپس حضرت صادق علیه‌السّلام فرمود: اى جعفر! به خدا قسم ملائکه مقرب خدا شعر تو را که در اینجا براى امام حسین گفتى شنیدند و بیشتر از ما گریه کردند. اى جعفر! خدا اکنون بهشت را بر تو واجب کرد و تو را آمرزید. آنگاه فرمود: اى جعفر! آیا زیادتر از این براى تو بگویم؟ گفت: آرى اى مولاى من. فرمود: احدى نیست که درباره مصیبت امام‏ حسین (ع) شعر بگوید و گریه کند و دیگران را گریان کند مگر اینکه خدا بهشت را بر او واجب می‌کند و او را مى‌‏آمرزد. آدرس کانال اشعار مداحی در پیام رسان ایتا : @asharmadahiii(انتشار دهید)
مداح اهل بیت(ع) در نخستین شب از ماه محرم با راه اندازی تکیه سیار در محله میدان تسلیحات تهران به مدیحه سرایی سالار شهیدان پرداخت ‌ حاج محمود کریمی امسال بخاطر شرایط کرونایی هیئت امام‌زاده علی‌اکبر چیذر را برگزار نمی‌کند و گفته بود، «سالها مردم هیئت آمدند حالا ما بین‌شان می‌رویم» ‌ حاج محمود کریمی در تشریح جزئیات پویش حسینیه سیار در دهه اول محرم گفته است: این‌روزها که عده‌ای از مردم امکان حضور در جلسات عزارداری را ندارند وظیفه ما مداحان است که به خیابان برویم و روضه‌خوانی کنیم. @asharmadahiii
@hajmahmodkarime_واحد_X_نور_میاد_شور_میاد.mp3
11.47M
حاج محمود کریمی نور میاد شور میاد حسین با ایل و تبار از راه دور میاد ♭♯ ✹●✹ مسیح از عرش میاد کلیم تا کرب و بلا از کوه طور میاد ♭♯ ✹●✹ ۹ روز بعد در صحرای کربلا با ناله زینبش هی میزنه صدا ♭♯ ✹●✹ راس تو میرود بالای نیزه ها من زار میزنم در پای نیزه ها ♭♯ ✹●✹ اشک میاد آه میاد حسین خورشید و با ستاره ماه میاد ♭♯ ✹●✹ یار دلخواه میاد شکوه شاه نجف با لشگر شاه میاد ♭♯ ✹●✹ افتاده زلزله در عرش کبریا فی ماتم الحسین مظلوم کربلا ♭♯ ✹●✹ راس تو میرود بالای نیزه ها من زار میزنم در پای نیزه ها ♭♯  سر میاد یاس میاد قافله خون خدا با کلی احساس میاد ♭♯ ✹●✹ اشجع الناس میاد شیر نر شیر خدا حضرت عباس میاد ♭♯ ✹●✹ با آه فاطمه حی علی العزا با اشک مرتضی حی علی البکا ♭♯ ✹●✹ راس تو میرود بالای نیزه ها من زار میزنم در پای نیزه ها ♭♯ @asharmadahiii
این جا راکربلامی گویند قافله دارد به کربلا می آید. یک وقت رسیدند به جایی که دیدند اسب امام حسین (ع) قدم از قدم بر نمی دارد. اسبش را عوض کردند دیدند راه نی رود. چند اسب عوض کردند. یک وقت جوان ها گفتند: آقا! چرا این اسب ها راه نمی روند؟ فرمود: ببینید از این عرب های باده نشین کسی هست در این سرزمین که اسم این سرزمین را بلد باشد.یک پیرمردی را آوردند. پرسیدند: آیا اسم این زمین را می دانی؟ گفت؟ آری آقا؛ این زمین چند اسم دارد. قادسیه، غاضریه، شاطی ء الفرات، فرمود: این زمین اسم دیگری هم دارد؟ گفت: این جا را نینوا هم می گویند. هنوز آن اسمی که امام حسین(ع) دنبالش می گردد آن عرب نگفته است. فرمود:آی مرد! این زمین اسم دیگری ندارد؟ گفت: چرا این جا را کربلا هم می گویند،فرمود:آی جوانها بارها را پایین بیاورید،بار منزل رسید. آی زمین کربلا من ارمغان آورده ام درّ کوچک اصغر شیرین زبان آورده ام آمدند دور محمل خانم زینب(س) را گرفتند و محترمانه زینب را پیاده کردند. اُف بر تو ای روزگار! چند روزی بیشتر نگذشت همین زینب(س) خواست سوار محمل شود،هر چه نگاه کرد یک نفرنبود تا کمکش کند. یک وقت رویش را برگردان طرف گودال قتلگاه صدا زد: واحسیناه! همه بگویید: حسین! حسین! « یا حمید بحق محمد یا عالی بحق علی یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن یا ذالاحسان بحق الحسین و بحق تسعة المعصومین من ذریة الحسین، یا الله! » @asharmadahiii
روضه شب سوم محرم(حضرت رقیه س)
من دختر سه سالة فخر زمانه ام نور دو چشم فاطمه را نازدانه ام روز از فراق روی پدر همدم غمم شبها انیس و مونس آه شبانه ام بابا بیا که دل به امید تو بسته ام در گوشة خرابه بود آشیانه ام مانند شمع گشته دل عمه ام کباب از بس که جان گداز بود این ترانه ام هر کودکی به دهر بگیرد بهانه ای تنها توئی و دیدن رویت بهانه ام بابا ز راه لطف بیا و مرا ببر از کنج این خرابه غم سوی خانه ام دشمن به جای آن که تسلّی دهد مرا از کینه می زند به خدا تازیانه ام (محمد علی تا بع ) بیاد شهدای عزیزمان ، بیاد امام راحل مان ، دلها را روانه شهر شام و خرابه شام کنید ، همان جائی که در تاریکها یک دختر سه ساله ای زمزمه می کرد : یا ابتاه ، مَن ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدمائکَ ، یا ابتاه مَن ذالَّذی قَطَعَ وَریدَیکَ ، یا ابتاه مَن ذَالَّذی اَیتَمنَی عَلی صِغَرِ سِنّی بابا چه کسی رگهای گلویت را بریده ، بابا کدام ظالمی در این سنین کودکی مرا به داغ تو مبتلا کرد ، این قدر با سر بابا درد دل کرد یک وقت دیدند صدای این روضه خوان امام حسین خاموش شد آمدند دیدند سر بریده یک طرف افتاده ، رقیه یک طرف . عمه خدانگهدار رفتم از این زمانه همره رأس بابم به ملک جاودانه من حوری بهشتم ویرانه جای من نیست باید روم به جنت اکنون شدم روانه @asharmadahiii
سلام بر این سه ساله ای که وقتی می ری حرمش،سر در حرمش این یه بیت با دلت بازی می کنه: آنکه در این مزار شریف آرمیده است اُم البکاء رقیه ی محنت کشیده است ان شاءالله بری حرمش،وقتی وارد حرمش می شی،آخ قربون این حرم برم،گفتم حرم،رفتی دیگه حرمش،از دم در باید کفشات رو در بیآری،چه خرابه ای شده، آن که که در این مزار شریف آرمیده است ام البکاء رقیه ی محنت کشیده است چشم تو را چقدر بر این در گذاشتند گفتی پدر مقابل تو سر گذاشتند کاشکی همین جور که شاعر گفته بود،درست بود! گفتی پدر مقابل تو سر گذاشتند کاشکی می گذاشتند،دیگه نگم،نگم چه جوری سر رو انداخت، تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند بگم چیکار کردند یعنی حساب کوچکی پیکر تو را یه بچه کوچیک رو مجسم کنید،یه بچه سه ساله مگه قد و بالاش چقده؟ قربون دستا کوچولوت برم،خیلی بی حیا بودن،خیلی سنگدل بودن. یعنی حساب کوچکی پیکر تو را با تازیانه های مکرر گذاشتند یه جای سالم تو این بدن نمونده بود،وای…… اونایی که امشب مریض آوردید،واسه این دختر مریض آوردید؟خودش تو گوشه ی خرابه افتاده،می خوای واست چیکار کنه؟بلند شه دست بکشه رو زخمات؟راه نمی تونه بره،دستاش دیگه رمق نداره، یکی از بچه های تفحص می گه اصفهان بهمون گفتند: برید در یه خونه،خوب گوش بده،دخترای شهید منو ببخشند،دخترایی که داغ دیدند منو ببخشند،اونایی که پارسال پدر داشتند،الان داغ دیده اند،هنوز سال باباشون نشده،امشب اومدن برا اون دختر گریه کنند ببخشند،می گفت: رفتیم در خونه ی این شهید خبر بدیم،که بییاید که استخونهای شهیدتون معراج شهداست،بیایید تحویل بگیرید،می گه رفتیم درو باز کرد،دختری اومد،گفتم تو با این شخص چه نسبتی داری؟گفت:بابامه،گفتم این شهیده باباته؟گفت:آره،چی شده؟گفتم:جنازه شو پیدا کردن،می خوان پنجشنبه ظهر بیارن،دیدم دختره گریه کرد،گفت:یه خواهش دارم،رد نکنید،گفتم چی می گی؟گفت:حالا که بعد این همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید،گفتم:نمی شه ما معذوریت داریم،باید ظهر برسونیم،گفت:خواهش می کنم به عنوان یه فرزند شهید ،قبول کردیم گفتیم حتماً سرّی داره،می گه شب شد،همون روز مد نظر تابوت رو با استخون ها برداشتیم ببریم به همون آدرس،تا رسیدیم دیدیم کوچه رو چراغ زدن،ریسه کشیدن،شلوغه،میان، می رن،گفتیم چه خبره؟اون روز که اومدیم خبری نبود،رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبره؟گفتند:عروسی دختر این خونه است،می گه تا اومدیم برگردیم،دیدیم دختره با چادر دوید تو کوچه،گفت:بابامو نبرید،من آرزو داشتم بابام سر سفره ی عقد بیاد،من مهمونی گرفتم،هرکی از در میآد می گه بابات کجاست؟ بابامو بیارید،می گه باباشو بردیم،چهار تا استخون گذاشت کنار سفره ی عقد ، قربون این دختر سه ساله برم،تو خرابه یه مهمونی گرفت،دید جای باباش خالیه،گفت:الان بابامو صدا می کنم،هی گریه کرد.. حسین بابا،دخترت از دنیا بریده بدون تو خوشی ندیده ایشاءالله که زبون حاله،ایشاءالله که صحت نداره،ایشاءالله که دروغه ببین همه موهام سفیده بابا ،این دلم افروخته بابایی چشام به در دوخته بابایی خیلی دلم سوخته بابایی بابا ، من و تو غم نشوندن دل من و شکوندن با آتیش تو خیمه دامنم و سوزوندن یه سئوال دارم ،اگه دامن بسوزه چی می شه؟ بچه وحشت می کنه، عموم کجاست ببینه دیدی بعضی وقت ها دختر به باباش بعضی حرفارو نمی زنه،اما به عموش می زنه،عمو خیلی وقت ها عاطفی بیشتر محرم دختره، عموم کجاست ببینه چی بر سرم آوردن حق بده تا بمیرم معجر و از سرم بردن بابا مگه نگفتی بر می گردم بیا می خوام دورت بگردم عمه رو خیلی خسته کردم بابا خوشی به قلبم دست رد زد یه بی حیا بهم لگد زد بدی نکردم ولی بد زد بابا بد زد،یه جوری زد دو طرفم کبود شد،وای…. مقتل برات بخونم،وقتی سر رو گرفت تو بغلش،اول حرفی که زد، من الذی ایتمنی علی صغر سنی ترجمه کنم،بابا کی من و به این کودکی یتیم کرد،بعد، مَنْ ذَا الَّذی خَضَب شیبک بدمک ،صدا زد بابا کی محاسنت رو خاکی و خونی کرد،بعد محاسن رو کنار زد،نگاش به رگ های بریده افتاد، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ، آی حسین….. یا لَیْتنی کَنت عمیاءَ ،خیلی با دل عمه بازی کرد با این جمله،گفت:بابا کاش کور بودم نمی دیدمت،کی تو رو به این روز انداخته،کی دندونات رو شکونده،دید آروم نمی شه،دید قرار نمی گیره، دیدن این خانم آروم آروم این سر رو آورد پایین،لباش رو گذاشت رو لب های ترک خورده،دیدن سر یه طرف رقیه یه طرف ،زینب بیا..حسین. @asharmadahiii
عمه بیا گم شــــــده پیدا شده     کنج خـــــــــــرابه شب یلدا شده مژده کـــــه بابا ز سفر آمده     شام رقیه بــــــــــــــه سحر آمده پــــــــدر فدای سر نورانیت    سنگ جفــــــا که زد به پیشانیت بسکـــــــه دویدم عقب قافله    پــــــــــای من آزرده شد از آبله تیغ کی رگهای گلویت بُرید   ای گل خوشبو ز درختت که چید. @asharmadahiii
4_6010319501072008959.mp3
4.57M
خرابه تار تاره تاریکه بی ستاره یکی برا من سر تو رو بیاره دیگه نگم که دست کی گرفت سوی چشامو دیگه ازم نپرس کی دزدیده گوشواره هامو چشاتو بسته نبینم نبینم نبینم سرتو شکسته نبینم نبینم نبینم لبها تو پاره نبینم نبینم نبینم غم تو دوباره نبینم نبینم نبینم منم و درد دوری کشته منو صبوری به خودم هی میگفتم نکنه تو تنوری دیگه نگم سرت رو شمر چطور بریده بابا دیگه ازم نپرس موهامو کی کشیده بابا موها تو خونی نبینم نبینم نبینم تویه پریشونی نبینم نبینم نبینم سرت رو بی تن نبینم نبینم نبینم تنت رو بی کفن نبینم نبینم نبینم چشاتو بسته نبینم عزیزم عزیزم سرتو شکسته نبینم عزیزم عزیزم لبها تو پاره نبینم عزیزم عزیزم غم تو دوباره نبینم عزیزم عزیزم یه شام و این همه ننگ رو صورتم پراز چنگ زده زن یهودی به سر عمه.... عمه رو خسته نبینم عزیزم عزیزم سرشو شکسته نبینم عزیزم عزیزم تویه چشماش غم نبینم عزیزم عزیزم وسط نامحرم نبینم عزیزم عزیزم. @asharmadahiii
گریه می کرد، بهانۀ پدر را می گرفت. هر چه به او می گفتند پدر به سفر رفته و منظورشان سفر آخرت بود، آرام نمی شد. تا یک شب خواب پدر را دید. وقتی بیدار شد خیلی بی تابی کرد. هر چه خواستند او را ساکت کنند، نشد. بلکه بی تابی اش بیشتر شد. زنان و دختران دیگر اختیار از دستشان رفت، از گریه و حال او به گریه افتادند. منتخب تریهی می گوید: زنان و دیگر دختران با گریۀ او لطمه به صورت می زدند، خاک خرابه را به سر می ریختند و مو پریشان می کردند و این همه ضجه و ناله یزید را از خواب بیدار کرد. پرسید: چه خبر است؟ خواب دختر را گفتند. گفت: سر پدر را برایش ببرید، بچه است، متوجه نمی شود، دیدن چهر ه پدر آرامَش می کند. سر را در طبقی که روپوشی رویش انداخته بودند آوردند پیش بچه گذاشتند. گفت: من طعام نمی خواستم، من پدر می خواستم. گفتند: پدر آمده است. وقتی روپوش را برداشت، سر بریده را دید، با آن دستان کوچک سر را برداشت و به سینه گرفت. مرتب می گفت: پدر، چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؟ چه کسی رگ هایت را برید؟ چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟ پدر چه کسی به فریاد یتیمان برسد؟ چه کسی از این زنان غصه دار پرستاری کند؟ چه کسی از این زنان شهید داده و اسیر دلجویی کند؟ چه کسی به فریاد این چشم های گریان برسد؟ پدر، کدام دست موهای پریشان این بچه ها را نوازش کند؟ پدر، بعد از تو تکیه گاه ما کیست؟ وای بر حال زار ما، وای بر غربت ما، پدر، ای کاش برایت بمیرم. پدر، ای کاش پیش از این کور شده بودم و این منظره را نمی دیدم. و بعد لب بر لب پدر گذاشت، چنان گریه کرد که غش کرد، ولی وقتی او را حرکت دادند دیدند از دنیا رفته است. حضرت زینب سلام الله علیها در بیان آنچه در طول سفر از مدینه تا مدینه برایشان گذشته بود می فرماید: در هر منزلی با مصیبتی روبرو شدیم تا در خرابه شام که جور و جفا بر ما کامل شد لکن مصیبت برادر زاده ام رقیه در آن خرابه قدم را خم و مویم را سفید کرد. @asharmadahiii
4_6010319501072008961.mp3
8.47M
خوش آمدی و شدی شمع محفلم ، بابا ! مگو چرا شده ویرانه منزلم ؟ بابا ! تو آفتاب منی و ز ابر خون ، هر بار نگاه می کنی و می بری دلم ، بابا خرابه ساکت و تاریک بود و من ، خاموش تو آمدی و شدی شمع محفلم ، بابا درست شکل تو بود آن سری که می دیدم به روی نی ، همه جا در مقابلم ، بابا مگر که عمّه به تو گفته … از چه خیره شدی به پای خسته و زخم پر آبله ام ، بابا ؟! نشد که از تو کنم مخفی و تو فهمیدی چه غصّه ها که نهان است در دلم ، بابا زمین که خوردم ، هر بار تازیانه زجر چه نقش ها زده بر زخم تاولم ، بابا بهانه تو گرفتم ، طعام آوردند ! مگر کنند دمی از تو غافلم ، بابا اگر چه کودکم ، اما تو هیچ غصّه مخور که در تحمل اندوه ، کاهلم ، بابا ! به روی دامن خود باز هم مرا بنشان بگو: رقی ه! گل ناز و خوشگلم ! بابا مرا نگاه مکن اینچنین و حرف بزن سکوت تلخ تو گردید قاتلم ، بابا. @asharmadahiii
4_484897422556791001.mp3
3.89M
🔰روز شنبه روز زیارتی 🌸 حضرت رسول اکرم (ص) دعا 🤲 @asharmadahiii
مقتل حضرت رقیه سلام الله علیها در کتاب «عوالم العلوم» و بعضی کتب دیگر روایت شده است که در میان اسیران دختر کوچکی از امام حسین علیه السلام باقی مانده بود، و اسم او بنا بر قولی رقیّه، و از عمر شریفش سه سال گذشته بود، و آن حضرت او را بسیار دوست می داشت، و آن دخترک بعد از شهادت پدر شب و روز گریه می کرد، که از گریه ی او دل اهل بیت مجروح می شد و دائماً از اهل بیت سؤال می کرد که پدر من کجا رفت؟ و چرا از من دوری نمود؟…(۱)  یکی از مصیبت هایی که در شام برای اهل بیت علیهم السلام رخ داد، شهادت طفل عزیز، حضرت رقیّه خاتون علیها السلام بود.(۲)  عماد الدین طبری رحمه الله از کتاب «الحاویه» نقل کرده که زنان خاندان نبوّت شهادت پدران را از کودکان پنهان می داشتند و می گفتند: پدرانتان به سفر رفته اند. امام حسین علیه السلام دختری چهار ساله داشت، شبی با حالت پریشانی از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین علیه السلام کجاست؟ اکنون او را دیدم! زنان و کودکان از شنیدن این سخن گریان شدند و شیون از ایشان برخاست. یزید از خواب بیدار شد و گفت: چه خبر است؟ جریان را به او خبر دادند. آن لعین دستور داد سر پدر را برای او ببرند، سر را آوردند و در دامنش گذاشتند. گفت: این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن کودک هراسان شد، ترسید و فریاد بر آورد، بعد مریض شد و در همان روزها در دمشق از دنیا رفت.(۳)    در بعضی کتب چنین نقل شده که:دستمالی روی سر انداختند و آن طبق را جلو آن دختر نهادند. پرده از آن بر گرفت و گفت: این سر کیست؟ گفتند: سر پدر توست. سر را از میان طشت برداشت و به سینه گرفت و می گفت: «یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر» «پدر جان، کی تو را با خونت خضاب کرد! ای پدر که رگهای گردنت را برید! ای پدر، کی مرا در کودکی یتیم کرد! پدر جان، بعد از تو به که امید وار باشیم؟ پدرجان، این دختر یتیم را کی نگهداری و بزرگ کند!». و از این سخنان با او گفت، تا اینکه لب بر دهان شریف پدر نهاد و سخت بگریست تا غش کرد و از هوش رفت. چون او را حرکت دادند از دنیا رفته بود. اهل بیت چون این بدیدند، صدا به گریه بلند کردند و داغشان تازه شد، و همه از زن و مرد بر آن آگاه شدند و گریستند.(۴)  چون اولاد رسول و ذراری فاطمه بتول علیها سلام را در خرابه ی شام منزل دادند، آن غریبان ستمدیده و آن اسیران داغدیده، صبح و شام برای جوانان شهید خود در ناله و نوحه بودند. عصرها که می شد آن اطفال خردسال درب خرابه صف می کشیدند، می دیدند که مردم شام خرّم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تهیّه کرده به خانه های خود می روند. آن طفلان خسته مانند مرغان پر شکسته دامن عمّه را می گرفتند که ای عمّه، مگر ما خانه نداریم؟ مگر بابا نداریم؟ می فرمود: چرا نور دیدگان، خانه های شما در مدینه، و بابای شما به سفر رفته است. در میان آنها دخترکی بود از امام علیه السلام به نام فاطمه که درد هجران کشیده، گرسنگی و تشنگی ها آزموده، رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده، بر بالای شتر برهنه راه درازی پیموده، کعب نیزه و تازیانه خورده. پدر او را خیلی دوست می داشت، محبّت این دختر در دل امام علیه السلام منزل گرفته بود، همیشه در کنار پدر می نشست و دم به دم مانند دسته گل او را می بوسید، و شبها هم در بغل امام علیه السلام می خوابید… پیوسته احوال پدر می پرسید و گریه می کرد که «أیْنَ أبی وَ والدی وَ الْمُحامی عَنّی». به هر نحوی که بود زنها او را آرام می کردند، تا آن که از کربلا به کوفه و از کوفه به شام رسیدند. در بین راه از رنج شتر سواری به تنگ آمده بود، به خواهرش سکینه می گفت:«أیا أ ُختَ، قَدْ ذابَتْ مِنَ السَّیْر مُهْجَتی» «خواهرم این شتر بس که مرا حرکت داده دل و جگرم آب شد». از این ساربان بی رحم درخواست کن ساعتی شتر را نگاه دارد و یا آهسته راه ببرد که ما مردیم، از ساربان بپرس کی به منزل می رسیم… در یکی از شب ها در آن منزل خرابه، شور دیدن پدر به سرش افتاد، و از هجران پدر اشک می ریخت، سر روی خاک نهاد آن قدر گریه کرد که زمین از اشک چشمش گل شد. در این اثنا به خواب رفت.خواب پدر دید، از خواب بیدار شد، فَبَک وَ تَقُول: وا أَبتاهُ، واقُرَّهَ عَیناهُ، واحُسَیناهُ، چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند… هر چه خواستند او را آرام کنند ممکن نشد. امام زین العابدین علیه السلام پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه چسبانید و تسلّی می داد. آن مظلومه آرام نمی گرفت و نوحه می کرد، آن قدر روی دامن حضرت گریه کرد«حَتّی غُشیَ عَلیهْا وَ انْقَطعَ نَفَسُها» «تا آن که غش کرد و نفس او قطع شد». امام به گریه درآمد. اهل بیت به شیون آمدند«فَضجُّوا بِالْبُکاءِ و جَدَّدُوا الْأَحْزانَ وَ حَثُّوا عَلی
رُؤُسِهمُ التُّرابَ، وَ لَطمُوا الْخُدودَ وَ شَقُّوا الْجُیوبَ، وَ قامَ الصِّیاحُ». آن ویرانه از ناله اسیران یک پارچه گریه شد.دختر بیهوش افتاده بود و مخدّرات در خروش بر سر می زدند و به سینه می کوبیدند. خاک بر سر می کردند گریبان می دریدند، که صدای ایشان در قصر به گوش یزید رسید. طاهر بن عبدالله دمشقی گوید: سر یزید روی زانوی من بود. سر پسر فاطمه هم در میان طشت بود، همین که شیون از خرابه بلند شد، دیدم سرپوش از طبق به کنار رفت، سر بلند شد تا نزدیک بام قصر، به صوت بلند فرمود:«أُخْتی سَکِّتی اِبْنَتی» «خواهرم زینب، دخترم را ساکت کن».طاهر گوید: دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود: یا یزید، من با تو چه کرده بودم، که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟! یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت، پرسید: طاهر چه خبر است؟ گفتم: نمی دانم در خرابه چه اتّفاق افتاده ولی دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت. یزید غلامی فرستاد که خبری بیاورد. غلام آمد و واقعه را برای یزید نقل کرد. آن ملعون گفت: سر پدرش را برای او ببرید تا آرام گیرد. آن سر مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالی که پرده بر روی آن سر بود، در حضور آن مظلومه نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْکَبَّتْ عَلیهِ تقَبَّلُهُ و تَبْکی و تَضربُ علی رَأسُها و وَجْهِها حَتّی امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم» «خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می بوسید و بر سر و صورت خود می زد تا اینکه دهانش پر از خون شد».(۵)  و در «منتخب» آمده است که او پدرش را مخاطب قرار داده می فرمود:«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذی خَضبکَ بِدِمائکَ» «پدر جان، کی صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟». «یا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذی قَطع و ریدَیْکَ!» «پدر جان، چه کسی رگهای گردنت را بریده است؟». «یا أبتاه، منْ ذا الَّذی أیْتمنی علی صغر سِنّی» «پدر جان، کدام ظالم مرا در کودکی یتیم کرده است؟». «یا أبتاهُ، منْ لِلْیَتیمه حتّی تَکْبُر» «پدرجان، کی متکفّل یتیمه ات می شود تا بزرگ شود؟». «یا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات» «پدر جان، چه کسی به فریاد این زنان سر برهنه می رسد؟» «یا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبیّاتِ» «پدر جان، چه کسی دادرسی از این زنان بیوه و اسیر می کند؟». «یا أبتاهُ، منْ للْعیونِ الْباکیاتِ» «پدر جان، چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشمهای گریان (ما کند که شب و روز در فراق تو گریه) می کند؟». «یا أبتاهُ، مَنْ لِلضّایعاتِ الْغریبات» «پدرجان، کی متوجّه این زنان بی صاحب، غریب خواهد شد؟» «یا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات» «پدرجان، کی از برای این موهای پریشان خواهد بود؟». «یا أبتاهُ، منْ بَعْدکَ واخَیْبَتاهُ» «پدر جان، بعد از تو داد از نا امیدی!». «یا أبتاهُ، منْ بَعدکَ وا غُرْبَتاهُ» «پدر جان، بعد ا زتو داد از غریبی و بی کسی!». «یا أبتاهُ، لَیْتنی کُنت لَک الْفِداء» «پدر جان، کاش من فدای تو می شدم». «یا أبتاهُ، لَیْتنی کَنت قَبل هذا الْیَومِ عمیاءَ» «پدر جان، کاش من پیش از این روز کور شده بودم، و تو را به این حال نمی دیدم». «یا أبتاهُ، لَیْتنی وُسدتُ الثَّری و لا أری شَیبکَ مُخضَّباً بِالدّماء» «پدر جان، کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمی دیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد». آن معصومه نوحه می کرد و اشک می ریخت تا آن که نَفَس او به شماره افتاد و گریه راه گلویش را گرفت، مثل مرغ سرکنده، گاهی سر را به طرف راست می نهاد و می بوسید و بر سر می زد، و زمانی به چپ می گذارد و می بوسید… پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طویلی از سخن افتاد گریست «فَنادیِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إلیَّ إلیَّ، هَلُمّی فَأنا لَک بِالانْتظار. فغُشیَ علیها غشْوهً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ کوها فَإذا هیَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنیا...»«آن رأس شریف دختر را صدا کرد که به سوی من بیا، من منتظرت هستم، او غش کرد و دیگر به هوش نیامد، چون او را حرکت دادند متوجّه شدند که روح شریفش از بدن مفارقت کرده و به خدمت پدر شتافته است».(۶)  راوی گوید: وقتی که خواستند نعش آن یتیم را از خاک خرابه بردارند علمهای سیاه بر پا کرده بودند و مردان و زنان شامی همه جمع شده گریه و ناله می کردند و سنگ بر سر و سینه می زدند. او را غسل دادند و کفن نمودند(۷) و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، که الان قبر او معلوم و مشهور است.(۸)  در کتاب «وقایع الشهور و الأیّام» مرحوم آیه الله بیرجندی آمده است که دختر کوچک امام حسین علیه السلام روز پنجم ماه صفر سال ۶۱ وفات کرد. چنانکه همین مطلب در کتاب «ریاض القدس» نیز نقل شده است. و در قصیده ی شیوا و سوزناک سیف بن عَمیره (صحابی بزرگ امام صادق و امام کاظم علیهما السلام ) نیز در دو جا از این نازدانه سخن به میان آمده: وَ رقیّه رَقَّ الْحسودَ لِضعْفِها               وَ غَدا لیَعْذِرَها الَّذی لَمْ یعْذَر لَ
مْ أَنْسها و سکینه و رقیَّه                  یَبْکینهُ بِتَحسُّرٍ و تَزفُّرٍ(۱۰)  از حمید بن مسلم نقل شده که چون حضرت علی اصغر شهید شد… دخترانی از خیمه بیرون دویدند، و خود را بر روی نعش آن طفل شهید انداختند… و آن دختران فاطمه و سکینه و رقیّه بودند.(۱۱)  چون امام حسین علیه السلام مانع شدند از اینکه امام سجّاد علیه السلام به میدان برود، فرمودند: فرزندم، تو پاکترین فرزندان من و افضل عترتم می باشی، و جانشین من بر زنان و کودکانم هستی… آنگاه با صدای بلند فرمود: ای زینب، و ای اُمّ کلثوم، و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید، بدانید این پسرم خلیفه و جانشین من بر شماست، او امام و پیشوا است که اطاعتش بر شما واجب است.(۱۲) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع : ۱- انوار الشهاده / ۲۴۲ ف ۲۰ ۲- در کتاب «اجساد جاویدان» با شواهد و قرائن فراوان اثبات شده که فرزند سه ساله ی امام حسین علیه السلام «رقیّه» نام داشت.(اجساد جاویدان / ۵۹تا۶۸) ۳- کامل بهائی: ۲/ ۱۷۹ ۴- نفس المهموم / ۴۵۶ ۵- ریاض القدس: ۲/۳۲۳ ۶- انوار الشهاده / ۲۴۴، ریاض القدس: ۲/۳۲۶ ۷- طبق بعضی روایات او را با همان پیراهن کهنه اش کفن کردند.(ستاره درخشان شام / ۲۲۱ به نقل از خصائص الزینبیّه / ۲۹۶) ۸- انوار الشهاده /۲۴۶ ف ۲۰ ۹- مقتل جامعه مقدّم: ۲/۲۰۵ ۱۰- سیاهپوشی در سوگ ائمّه نور / ۳۲۰، به نقل از منتخب طریحی: ۲/۴۴۷ ۱۱- مهیّج الأحزان / ۲۴۴ مجلس دهم ۱۲- معالی السّبطین: ۲/۱۲ به نقل از الدّمعه السّاکبه. @asharmadahiii
YEKNET.IR - tak - fatemie 2 - 98.11.06 - hosein taaheri.mp3
5.01M
امشب ذکر ما رقیه با سربند یا رقیه ◦◖◯◗◦ پیمان بستیم با رقیه ای حسین جان ◦◖◯◗◦ با سربند رقیه می میرم ◦◖◯◗◦ این پیراهن سیاهه شمشیرم ◦◖◯◗◦ از اهل کوفه و اهل شام ◦◖◯◗◦ انتقام حرم رو میگیرم ◦◖◯◗◦ با رخصت از سه ساله ◦◖◯◗◦ سرباز راه عشقم ◦◖◯◗◦ جان بر کف تو سپاه شه بانوی دمشقم ◦◖◯◗◦ یه روز میاد به اذن دختر شاه ◦◖◯◗◦ شبیه اربعین و مثل این راه ◦◖◯◗◦ روی تموم پرچما نوشته ◦◖◯◗◦ سپاه حضرت بقیه الله ◦◖◯◗◦ نحن جنودک بقیه الله ◦◖◯◗◦ ما اصحاب گوش به فرمان ◦◖◯◗◦ سربازان نسل سلمان ◦◖◯◗◦ ما اصحاب گوش به فرمان ◦◖◯◗◦ سربازان نسل سلمان ◦◖◯◗◦ با هم بستیم عهد و پیمان ◦◖◯◗◦ ای حسین جان ◦◖◯◗◦ ما اصحاب گوش به فرمان ◦◖◯◗◦ سربازان نسل سلمان ◦◖◯◗◦ ما اصحاب گوش به فرمان ◦◖◯◗◦ سربازان نسل سلمان ◦◖◯◗◦ با هم بستیم عهد و پیمان ◦◖◯◗◦ ای حسین جان ◦◖◯◗◦  باید هر روزم عاشورا باشه ◦◖◯◗◦ مثل عابس دلم دریا باشه ◦◖◯◗◦ روز رجعت میاد ان شاالله ◦◖◯◗◦ پیش ارباب سرم بالا باشه ◦◖◯◗◦ تا غیرت علمدار تو رگ و خونمونه ◦◖◯◗◦ ما اهل کوفه نیستیم مولا تنها بمونه ◦◖◯◗◦ یه روز میاد که تو مدینه والله ◦◖◯◗◦ شبیه اربعین و مثل این راه ◦◖◯◗◦ روی تموم پرچما نوشته ◦◖◯◗◦ سپاه حضرت بقیه الله ◦◖◯◗◦ نحن جنودک بقیه الله @asharmadahiii