اگر از دوستان کسی حرفی سخنی چیزی روی این نوشته ها داشتند؛ خوشحال میشم بخونمشون
زیباترین صحنه در این روزها
کاش میشد ماهم در صحن شما بودیم اقاجان❤️💔
@Kateb_FS
آخرین روز روضه
آخرین روز صفر
تموم شد این دو ماه
هرچه کردیم نامه اش بسته شد
فقط امیدوارم خوب بوده باشیم برای اماممان...😔💔
@Kateb_FS
بعضی از برکت های روضه مون ( ماشاالله )
بارون نم نم بود ~~ پر قنداقم، پر پرچم بود
الحمدلله هر سال تعداد این برکت ها زیادتر میشه.
@Kateb_FS
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلآرایی حرم امام حسین(ع) بعد از ۲ ماه عزاداری
@Kateb_FS
بعد از دو ماه
عزای دل را فراموش نخواهیم کرد اما رخت عزا را با اجازه امام زمانمان از تنمان در میآوریم
و نشان میدهیم در عزایشان ناراحت و گریان هستیم و رخت سیاه میپوشیم
و در شادی هایشان رخت شادی بر تن میکنیم و شادمان میشویم.
#ماه_امید
#ماه_سرور
#ربیعالاول
@Kateb_FS
#خاطرات_اربعین
روز جمعه بود که با کربلا وداع کردیم و نیت سفر به سامرا و کاظمین کردیم. سوار یکی از این ماشین شخصی ها شدیم که بریم سامرا
قرار بود سامرا بمونیم اما توی راه راننده عراقی مخمون رو زد که بعد توقفی بریم کاظمین و ما راضی به ۵ ساعت توقف شدیم. بعد از اون هم دوباره سعی در اغفالمان داشت که بعد از کاظمین ما رو ببره نجف و.... رسما داشت رسم تور لیدری رو به جا میاورد و اگر جلویش را نگرفته بودیم بعد توقفی در نجف هم میخواست مارو ببره مهران و لابد بعدشم قم بعد توقفی به سمت مشهد😅😅 اما ما دیگه تا نجف بیشتر همراهش نبودیم.
توی این سفر چند مکانه و نصف روزه که همراه این راننده عراقی بودیم ماجراها داشتیم.
بنده خدا زیاد با راه های سامرا کاظمین آشنا نبود و ما رو اول با لطف خداوند و ائمه بعد با یه برنامه خارجی راهنما و البته صدیق خود که محمد نام بود رسوند به سامرا و کاظمین 😅
#ادامه_دارد
@Kateb_FS
بعد هم پدرم با کمی عربی متوجه شد که اهل کوفه هست و یه دختر بیشتر نداره
یکهو خوش قدمی که نه بهتره بگم خوش نشستنی کردیم و یکی بهش زنگ زد و خبر مثبت شدن آزمایش بارداری همسرشو بهش داد. آقا این بنده خدا خیلیییییییی خوشحال شد و بعدا فهمیدیم ده سال بوده که دیگه بچه دار نشده بودند و با کلی درمان دوباره بچه دار شدند
دیگه کار این بنده خدا این بود یا فرصت رو غنیمت میشمرد یه جا میایستاد زنگ میزد یا در حین رانندگی #نسبتا_سالم اش تلفن میکرد با همههه یعنی به هرکی میشناخت زنگ میزد این خبرو میگفت 😁 به همسرشم زنگ زد و کلیییییی حرف زدند باهم، اسم اون تازهخبررسیده رو هم گذاشته بود بیبی😅 هییی میگفت بیبی بیبی
ماهم بدمون نمیومد این خوش نشستنی و سید بودن همه مون رو بهانهای برای تخفیف گرفتن بکنیم و پدرمم بهش میگفت همراه با ما اومدی شهرتون هااا باید بهمون جایزه بدی تخفیف بدی
اما نشد که نشد و جیب پدر بنده خالی تر شد😁😅
و بالاخره دوباره به شهر پدرمان امیرالمومنین رسیدیم. از ساعت ۶.۷ صبح تا ۱۲.۱ شب تو راه بودیم...
#خاطرات_اربعین
@Kateb_FS