بعد موقع رفتنی یکی از خانوما گفت من میرسونمتون ولی فقط تا پایانه میتونم چون خودمون برای اون یکی شهرک ایم اشکال نداره؟
مسئولمون : نه بابا اینا بعد کلاس میرن یللی تللی :))))))
رسیدیم اول رفتم خونه هستی فلشمو بگیرم سریال ریخته بود برام
بعد میخواستم اجازشو بگیرم بریم یللی تللی [😔] مجبور شدم عهدنامه امضا کنم که حواسم به هستی هست و نظارت کامل داشته باشم روش
حالا وقتی مامانش اجازه داد و رفتیم بیرون
من هر ثانیه : هستی موهاتو بده تو . شالتو بیار جلوتر . صاف راه برو . با ادب باش .
؛کاتوره
بچه ها جدی سخنگوی اکیپمون منم
هرجایی بریم چیزی بخوایم بگیریم فاطمه و هستی میکشن عقب من باید صحبت کنم
رفتیم بستنی بگیریم هستی یه لحظه زل زد به من گفت چی باید بگم؟
و من اینجوری بودم که بگو کباب میخوام
یه مغازه ای که موردعلاقه هستی بود جمع کرده و دیگه کلا از اینجا رفتن و هستی کل راه داشت با گریه منو میزد که اینا چرا رفتن :))))
هی میگفتم خب برو از مغازه بغلیش بپرس این بوتیکیه کجا رفته و میگفت نه نمیخوام گریه راحتتره 💀
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
خب امشب قراره بچه های گروه ادمین باشن اینجا ؛
گرفتن گوشه چارقد به دندون و چشم و ابرو اومدن از استرسِ حفظ آبرو و حرفایی که قراره بزنن*