eitaa logo
ڪُلُـﻧآ فَـנآڪ ﯾآ زِﯾﻧَب‹ـس
323 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
💕°•﷽•°💕 سݪام ࢪفیق جانا:)🌿 ‹شرو؏ـمون:²⁹'⁷'¹⁴⁰¹💕🗞 پاﯾاﻧموטּ:شه‍ادتموטּ انشاءاللّٰه:)💔 لف ﻧده‍ بمونے قشنگ ٺࢪھ!:) +ڪپے حلالت مؤمن❕
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عبـدالزهرا
⁵⁵⁵ تا بشیـم🌙💜 پࢪداخت داࢪیم بࢪای دۅنفࢪ💛🌻 آماࢪ فعلے:⁵³⁹🌿 آماࢪ پࢪداخٺ:⁵⁵⁵🌿
هدایت شده از گلدوزی یاس بنفش
در آمار 860 بازم پرداخت داریم شاید برای دو نفر😍 ———⃟‌💛⃟🌻⃟🌙⃟———— @cha_doraneh
ﯾڪ الهێ به ࢪقيه بࢪام ميگيد:)
فردا رمان میزارممم:))))😌🌿 به آمار نرسیدیم ولی خب میزارم😅💗
خدا اینارو شفا نده بخندیم😂
لواسان بزرگ برف امده حکومت عوض شده الان پسر شاه با خر مش رجب اومده لواسون 😂😂
"فرقےنداره‌ڪہ‌پسر‌باشی‌یادختر" ←تو این معرڪہ‌ے عظیم ، هرڪی پشتیبان ولـایت باشہ، برده... ‌‌↳⸽https://eitaa.com/joinchat/636420284C2d5babb477
اهـل‌جهـادهستـی‌ودرایـن‌ڪانـال‌نیستـی؟! مگہ‌میشہ‌بسیجـی‌باشـی‌ودرایـن‌ڪانـال‌نبـاشـی؟! https://eitaa.com/joinchat/636420284C2d5babb477 سریـع‌عضـوشـوڪه‌جـامـانـده‌نبـاشـی...
ولایت پذیرے خلاصه‌نمیشـہ توۍ عڪس‌پروفایل‌ وشُعارای توخالے...! [عمل مهـمہ عزیز؛] ‌‌↳⸽https://eitaa.com/joinchat/636420284C2d5babb477
هدایت شده از گلدوزی یاس بنفش
از فردا میخوام یک رمان از حاج قاسم عزیز(: بزارم🌿🙂 پارت هاش زیاده امیدوارم جذاب باشه براتون🙂 لطفا بشه که هر کسی دوست داشت مطالعه کنه☺️همه استفاده کنن🌿 @cha_doraneh
شروع تبادلات پر جذب یاس💜🌿 ادمین تبادل کانال تون میشم:)🍓✨ آمار تون +⁶⁰🍶💗 آیدیـم جهت شرکت در تبادلات: @CUKWHK اطلاعات و شرایط تبادلات 👇🏻🐟💙 https://eitaa.com/joinchat/166920416Cc502712b28
ᴍᴀʜᴅɪʏᴀ: 🧡☁️◌⊰.𝐰𝐚ιтι𝐧𝐠 ғ𝐨𝐫 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞 «پر از چالش های خفن رو با ما تجربه کن» 🌸🗝 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈┈┈⋆┈┈ ⋆‌ 𝐒𝐓:|•EIi•|🔖🍒 ⋆ 𝐎𝐮𝐫𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥: @isbqzmo🍔💕 ⋆ 𝐂𝐑: 1401/8/17•|👧🏻🌱 ╰┈┈┈┈┈┈┈┈┈───────── جایزه هامونه کیوتم↭‹🍭💛› پرداخت تم شارژ و...... ‹🐾🧃› 𝟎 ✈️ 𝟏𝟎𝟎⿻..! بزن رو پیوستن کیوتم🛁🌸
دعای جذب روزی و کثرت دولت🌸👑 ●دعای دستیابی به حاجات دنیوی و اخروی🌹 ●دعاهای مجرب و قرآنی برای بهبودی امراض🌼 👈دعای بخت گشایی 👈دعای افزایش روزی 👈دعای ثروتمند شدن 👈ختومات مجرب حاجت روایی و... وارد کانال دعا خانه شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/928448720Cc5cea22c1a
پــࢪۆف قــشــنــگ مـے خواے ولـے ندارے 🤯🌾.↭. ݩـــڱـࢪان نـبـاش اٻـن کــانــــاݪ کــݪے پــࢪۆف ۆ ۆالپـیــپـر ھاے قشنــڱـ دارھ پــࢪۆف 📕⃟🎒¦⇢ پـࢪۆف دخـــٺـࢪانـھـ https://eitaa.com/joinchat/2762735790Cdf09d7473c ‌. 🌸📜.↭. پـࢪۆف پـــســࢪۆنــھ https://eitaa.com/joinchat/2762735790Cdf09d7473c 👐🏻🤖.↭. پــࢪۆف طــبـٻـ؏ٺ ! ‌. https://eitaa.com/joinchat/2762735790Cdf09d7473c 🌿💚.↭. پــࢪۆف مــذهــبــے https://eitaa.com/joinchat/2762735790Cdf09d7473c. 🧕🏻🥢.↭. https://eitaa.com/joinchat/2762735790Cdf09d7473c پــࢪۆف ݩظإݥے 👩🏻‍🌾🍧.↭. https://eitaa.com/joinchat/2762735790Cdf09d7473c. زۆد باشـٻد هــمــھ ؏ضــۆ شــٻـد🌸📜.↭.
﷽ دنبال یه کانال گاندویی ک داخلش پست های گاندویی طنز گاندویی پروف گاندو کلیپ از گاندو سکانس های گاندو عکس و کلیپ از بازیگرای گاندو پروف کلیپ مذهبی و ... میگردی ولی پیدا نمی کنی؟ این که غصه نداره یه کانال تو ایتا هست ک همه ی اینارو می ذاره.تازه اگر اعضا برن بالاتر یه رمان جذاب گاندویی هم میذارن🌚🙈 پس عجله کن و عضو شو😉👇🏻 @gandoyeeha فقط ورود آقایان ممنوع و حرام است
. . کانال آوردم با عطࢪ ِ بابونھ😌🌱 . . 💛 ⃟🌙⇜ متن‌ هاۍِ دلربـٰا 💜 ⃟☔️ عکس هاےِ خــاص 💚 ⃟🔋 انگیزشیجاتـِ خوشمــزہ 🧡 ⃟🔥 پروفایل هاۍِ نــٰاب بازم بگم ؟ -نوچ نمیگم🙌🏻😻 ‼️💥 @ebrahimdelhaa3 میگن عجلہ کار شیطونه‍‌ ! اما ایندفعه عجلہ کار فرشتہ هاست😎🤞🏽 ●عجله کن فرشته جان👀:/ ●
رمان عاشقانه و طنز رمان در مورد دختری به نام طناز که وضع مالیش خوب نیست و با بورسیه وارد دانشگاه پزشکی تهران میشه از بدو ورود براش ماجراهایی به وجود میاد و با پول دار ترین و خوش تیپ ترین پسر دانشگاهشون که کل دخترا دنبالشن اشنا میشه و.... قسمتی از رمان: خواستم که از در وارد بشم که نگهبان جلوی راهمو گرفت. نیم نگاهی بهم انداخت:کارت ورود! سری تکون دادمو با اقتدار کیفمو باز کردم تا کارت رو نشون بدم؛ اما هرچی گشتم متوجه نبودش شدم. _چیشد؟کارت نداری؟ چرا باید همینجاها باشه... به گشتن ادامه دادم و در حال زیر و رو کردن کیفم بودم که یهو دختری که لباس های مارک به تن داشت و آرایش غلیظش خودنمایی میکرد؛کیفم رو از دستم گرفت و برگردوند و تمام محتویاتش روی زمین ریخت:اونجوری نه ببین اینجوری بگرد پیدا میکنی. از کاری که کرد به شدت متعجب و عصبانی شدم؛البته خنده و به تمسخر گرفتن همراهانش بیشتر عصبانیم کرد:چیکار داری میکنی؟به چه حقی کیفمو روی زمین خالی کردی! با تموم پر رویی و دستی که به کمر گرفته بود گفت:خواستم کمک کنم بد کردم!دیدم مثل خر تو گل گیر کردی گفتم به دادت برسم. اولین که من از شما کمک خواستم؟دومن خر خودتی،دختره تازه به دوران رسیده. _معلومه خر کیه پلنگ صورتی!به نظرم تو اصلا فرهنگ دانشگاه رو نداری؛که اگر داشتی این سر و وضعت نبود. حتما تو فرهنگ داری که... صدایی وسط حرفم پرید و رو به صدا برگشتم... +چه خبره اینجا؟! بهترین رمان ایتا با دو پارت اول ایتا رو ترکونده https://eitaa.com/joinchat/3994681529Caba7690c8b
ﻋباس اگࢪ ڪه نيست…☝️🏻 ﻋدو ࢪا ادب ڪند:/😌 زﯾﻧب ڪه هست ڪاࢪ اميࢪ ﻋࢪب ڪند:)✌️🏻🖤 _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ﯾڪ ڪانال و 🤜🏻🌸 تجمع رفقای مذهبی:)🤞🏻😉 ادمین ڪانال جاموندست پستاش خيلێ دليه:)💔 بسم الله بزن رو پیوست جانم🗞✨ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ بهتࢪﯾن مداﺣێ ها:)↯🌿 https://eitaa.com/joinchat/1006502112C09e63de1e0 بهتࢪﯾن فيلم و ﻋڪس هاێ مذهبێ:)↯🌸 https://eitaa.com/joinchat/1006502112C09e63de1e0 بهتࢪين دلنوشته هاێ امام زمانێ:)↯😌 https://eitaa.com/joinchat/1006502112C09e63de1e0 به‍تࢪين چالش با پࢪداختيا دࢪ أماࢪ هاێ مختلف↯😚 https://eitaa.com/joinchat/1006502112C09e63de1e0 بهتࢪين ڪانال مذهبێ ايتا:)↯🥨 https://eitaa.com/joinchat/1006502112C09e63de1e0 _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ﻋضو شو تا از دستت نࢪفته✌️🏻💗 منتظرتیم جانم:/😉
یہ چنل و قشنگ🌧🍭! وایبش خیلۍ 💛🕶𓏲𓏲 منبـ؏ هاۍ ناز ☝️🏼🧡᭕ ⁵⁰⁰ تا عضو ثابٺ دارھ💜⛲️✌️🏼༄ 𖥸╏ https://eitaa.com/joinchat/2031091899C5e9190b94f ╏𖥸 موج هاۍ و پادڪسٺ هاۍ قشنگش و هاۍ دخملونہ جاذابشہ ڪه عاشق ڪانالش شدم🌪🍒╻╹ مـدیرش واقعـا خوش سلیقـست🍬🥛╿ 💆🏼‍♀🍦!
انقلابۍبودن‌ڪھ‌بہ‌چفیہ‌🗞"! انداختن‌ومزارشھدارفتن‌نیست؛ بہ‌خستہ‌نشدن‌وهرلحظہ‌ بیداربودنہ‌بہ‌دغدغہ‌مندبودنہ . .'🕶🤞🏻! -ارھ‌مشتۍ(:✋🏻 https://eitaa.com/joinchat/1762787545C328243bf1a -هیس‌قراره‌بریم‌شهید‌شیم🤫♥️(: لینڪ‌بالا‌رو‌میبینۍ؟👀🍌 خب‌بزن‌روش‌عضو‌شو‌دیگہ‌‌دارۍاستخاره‌میکنی؟😐💔
ݕࢪێݥ سࢪاغ ࢪمانمون:)😌🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓 ســـرباز قسمت اول پویان و افشین روی نیمکتی تو محوطه دانشگاه نشسته بودند. سه دختر بدحجاب نزدیک میشدند. افشین به دخترها نگاه میکرد و آرام به پویان گفت: -سرگرمی های امروزمون دارن میان. پویان_من حوصله شونو ندارم. ایستاد که بره،افشین دستشو گرفت و گفت: -ضدحال نزن دیگه،بگیر بشین. پویان به اجبار نشست. افشین مثل همیشه با لبخند کمرنگی به آنها نگاه میکرد، و ساکت به حرفهاشون گوش میداد. ولی پویان برخلاف همیشه ساکت بود، و به دخترها حتی نگاه هم نمیکرد.یکی از دخترها بهش گفت: +چرا بی حوصله ای؟ با نگاهش گفت به تو ربطی نداره. دختر هم که متوجه معنی نگاه پویان شد، ناراحت شد.یکی دیگه از دخترها گفت: ×امروز جای تو و افشین عوض شده، همیشه افشین رو با یه من عسل هم نمیشد خورد. لبخند افشین پررنگ تر شد.همون دختر به افشین گفت: ×تو لبخند زدن هم بلدی؟!! یکی دیگه از دخترها یه کم خم شد و گفت: ●پویان!! اون پسر مهربون و خوش اخلاق کو؟!! پویان نگاهی به ساعتش کرد و به افشین گفت: _کلاس دارم.بعدا می بینمت. بلند شد و رفت. پویان و افشین دوستان صمیمی بودن. هردو وضعیت مالی خیلی خوبی داشتن. افشین خوش تیپ تر و جذاب تر از پویان بود، ولی پویان برعکس افشین،اخلاق خوبی داشت.بخاطر همین همیشه دخترهای بیشتری اطراف پویان بودن.ولی همون دخترها برای جلب نظر افشین باهم رقابت میکردن. مدتی بود که کلاس هاشو مرتب شرکت میکرد و به تفریحاتی که با افشین داشت،علاقه ای نداشت.اما چون رابطه دوستانه ش با افشین براش مهم بود،همراهیش میکرد. وارد کلاس شد. طبق معمول دخترهای کلاس با لبخند نگاهش کردند. ولی بی توجه به آنها به همه دانشجوهای کلاس نگاهی کرد. نگاهش روی دو تا دختر که بی توجه به پویان باهم صحبت میکردن ثابت ماند. لبخند کمرنگی زد، و پیش پسرهایی که صدایش میکردند، نشست.تمام مدت کلاس حواسش به اون دو تا دختر بود. مدتی بود که با کنجکاوی به رفتارهاشون دقت میکرد. دخترهایی که با وجود زیبا بودن حجاب داشتن.خیلی از پسرها دنبال جلب توجه شون بودن ولی آنها به هیچ پسری توجه نمیکردن،حتی پسری مثل پویان که از دور هم جذابیتش مشخص بود و از هرجایی که رد میشد تا مدتی صحبت از ظاهر و اخلاقش بود. چند بار افشین باهاش تماس گرفت ولی قطع میکرد.وقتی کلاس تمام شد، دخترهارو تعقیب کرد. طوری که هیچکس متوجه نمیشد منظورش از راه رفتن،تعقیب اون دو تا دختر هست. هیچکس احتمال هم نمیداد پسری مثل پویان دنبال دخترهایی مثل اون دوتا دختر محجبه باشه. به رفتارهاشون دقت میکرد. اونا خیلی بامهربانی باهم صحبت میکردن و گاهی میخندیدن.طوری که صدای خنده شون اصلا شنیده نمیشد. فقط از حالت صورتشون مشخص بود،دارن میخندن،اون هم خیلی کوتاه بود.بامحبت به هم نگاه میکردن ولی به پسرها اصلا نگاه نمیکردن.رفتارشون با همه بااحترام بود.به دخترها و خانم های دیگه حتی اگر بدحجاب بودن هم بااحترام برخورد میکردن. هنوز هم اون دخترها رو تعقیب میکرد که افشین از پشت سر صداش کرد.برگشت. افشین بااخم نگاهش میکرد.لبخندی زد و گفت: _باز چی شده؟ -چرا هرچی بهت زنگ میزنم جواب نمیدی؟! کجا داشتی میرفتی؟ -بیخیال،بریم. هردو سوار ماشین پویان شدن.گفت: -برنامه چیه؟ -بچه ها کافی شاپ قرار گذاشتن. -من حوصله شو ندارم.اگه تو میخوای بری میرسونمت. افشین بادقت نگاهش کرد و گفت: -تو چند وقته یه چیزیت هست. به شوخی گفت: -عاشق شدی؟ -آره،میای باهم بریم خاستگاری؟ و خندید. -تو بخند.ولی هرکی نشناستت من خوب میشناسمت. پویان حتی به افشین نگاه هم نکرد.... ✍بانو «مهدی یارمنتظرقائم» 🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓 @DMkaSA_313
🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓 ســـرباز قسمت دو پویان حتی به افشین نگاه هم نکرد.جدی گفت: -کجا بریم؟ -هرجا دوست داری برو. -من میخوام برم باشگاه. -مطمئن شدم عاشق شدی. پویان چیزی نگفت. افشین هم ساکت شد.میدونست وقتی نخواد چیزی بگه،هیچکس حتی افشین هم نمیتونه از زیر زبانش حرف بکشه. پویان و افشین با دوتا دختر، توی سالن دانشگاه بودن.. باز هم پویان به دخترها توجهی نمیکرد و فقط بخاطر افشین مونده بود.به اطراف نگاه میکرد. دخترهای محجبه نزدیک میشدن. یکی از دخترها با حالت خاصی به دخترهای اطراف پویان و افشین نگاه میکرد. بدون هیچ حرفی رد شدن و رفتن.پویان متوجه دلیل نگاه اون دختر نمیشد.هنوز چند قدمی دور نشده بودن که افشین باتمسخر گفت: _چیه...دوست داری جای اینا باشی. ولی اون دختر بی تفاوت به حرف افشین رفت. یکی از دخترها گفت: -اه،حالم گرفته شد..آخه بگو به تو چه ربطی داره.. پویان گفت:چرا اونجوری نگاهتون کرد؟ -هیچی بابا،به قول خودشون نهی از منکر کرد.. برای چاپلوسی به افشین گفت: -خوب جوابشو دادی. پویان به افشین که تو فکر بود،نگاهی کرد. تا حالا هیچ دختری بی تفاوت با افشین برخورد نکرده بود.خوب میدونست که افشین تو فکر هست. چند روز گذشت. افشین و پویان تو محوطه دانشگاه ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن ولی نگاه افشین جایی ثابت ماند و ساکت شد. پویان رد نگاهش رو گرفت؛همون دختر محجبه بود اما تنها.... سرشو جلوی نگاه افشین آورد و جدی نگاهش کرد.افشین اخمی کرد و سرشو کمی خم کرد و از کنار پویان به اون دختر نگاه کرد.دوباره پویان جلوی نگاه افشین آمد و با اخم بهش گفت: _بیخیالش شو. -چرا؟!! -اون با بقیه فرق داره..فراموشش کن. دختر نزدیک شده بود.افشین گفت: _تو که منو میشناسی..نمیتونم. مهلت نداد پویان چیزی بگه.با تمسخر به اون دختر گفت: _نخوری زمین.اینقدر روسری تو پایین آوردی،جلو پا تو میبینی؟ اما اون دختر بی تفاوت به راهش ادامه داد.افشین گفت: _چشم های قشنگی داری... پویان اجازه نداد ادامه بده. -افشین تمومش کن. افشین که انگار اصلا صدای پویان رو هم نشنید جلوی دختر ایستاد،طوری که دختر نمیتونست به راهش ادامه بده.صورتش رو نزدیک صورت اون دختر برد و با دقت نگاهش میکرد.اون دختر که حالش از نگاه افشین بهم میخورد گفت: +من مثل دخترهای دور و برت نیستم،حد و اندازه خودت رو بفهم. افشین با پوزخند گفت: ✍بانـو «مهدی یارمنتظرقائم» 🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓🍃🍓 @DMkaSA_313