🌻 امام على عليه السلام:
🍀 الطُّمَأنينَةُ إلى كُلِّ أحَدٍ قَبلَ الاِختِبارِ مِن قُصورِ العَقلِ.
🍀 اعتماد به هر كسى پيش از آزمودن، نشانه كم خردى است.
📚 غرر الحكم، ح 1980
📚 @ketab_Et
[ شناخت اسلام ]
📙معرفی کتاب👇
این کتاب مجموعة مباحث کتابهای تعلیمات دینی است که بین سالهای 1349 تا 1357 توسط گروه کارشناسان کتب تعلیمات دینی سازمان تألیف کتابهای درسی وزارت آموزش و پرورش، شهید حجت الاسلام دکتر محمدجواد باهنر، شهید آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی و حجت الاسلام دکتر علی گلزاده غفوری تألیف شده است و سپس زیر نظر شهید دکتر باهنر به صورتی که ملاحظه می کنید تنظیم شد و به دلیل استقبالی گسترده، بارها منتشر گردید.
طی سدة گذشته در میان مسلمانان گام هایی در جهت معرفی اسلام به عنوان مکتبی که راهنمای عمل انسان در حوزه ها و قلمروهای گوناگون زندگی فردی و اجتماعی است برداشته شده، اما در میان کتب منتشر شده در این زمینه، کمتر اثری را می توان یافت که در ارایة یک تصویر کلی و همه جانبه و در عین حال مرتبط با ساحت های مختلف زندگی بشر موفق بوده باشد. در این رابطه، مجموعة مباحث کتاب حاضر اگرنه بی نظیر، کم نظیر است. سیر منطقی مباحث، انسجام درونی مطالب، رابطة مستحکم بین مباحث مطرح شده و زمینه های گوناگون زندگی بشر، بیان شفاف، دقیق و رسا و توجه به ضروریات و مقتضیات زمان و مکان، از جمله ویژگی های قابل توجه این اثر است.
📚 @ketab_Et
202030_573974205.pdf
615.8K
[ بامن مهربان باش ]
بصورت پی دی اف
اثر دکتر خدامیان آرائی
📗معرفی کتاب👇
کتاب " با من مهربان باش ( با خدای خویش اینگونه سخن بگوییم) " اثری دیگر از دکتر مهدی خدامیان آرانی در باب عرفان و معنویت و نیایش با خداوند است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و ادبی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
📚 @ketab_Et
🌾 #رمان_واقعی_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_هفتم
نزدیک نیمه شب🌌 بود که به حال اومدم …سرگیجه ام قطع شده بود … تبم هم خیلی پایین اومده بود …
اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم …
از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم … بلند که شدم …دیدم تلفنم روی زمین افتاده…
باورم نمی شد … 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون …😧😳
با همون بی حس و حالی … رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن💡 کردم … تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد…
پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود … مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین …از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم … انگار نصف جونم پریده بود …
در رو باز کردم …🚪
باورم نمی شد … یان دایسون پشت در بود… در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد … با حالت خاصی بهم نگاه کرد … 😔
اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام …
– با پدرت حرف زدم … گفت از صبح چیزی نخوردی …مطمئن شو تا آخرش رو می خوری …
این رو گفت و بی معطلی رفت …😔🚶
خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل …
توش رو که نگاه کردم … چند تا ظرف غذا بود … با یه کاغذ …روش نوشته بود …
– از یه رستوران اسلامی گرفتم … کلی گشتم تا پیداش کردم… دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری …😒✋
نشستم روی مبل …
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...😊
پشت سر هم زنگ می زد … 📲📲
توان جواب دادن نداشتم …اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی روببندم یاخاموشش کنم...😖
توی حال خودم نبودم … دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد …
– چرا دست از سرم برنمی داری؟ … برو پی کارت …😣
– در رو باز کن زینب … من پشت در خونه ات هستم … تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه …😥😕
– دارو خوردم … 💊اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان…
یهو گریه ام گرفت …😭
لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم … حتی بدون اینکه کاری بکنه …وجودش برام آرامش بخش بود …
تب، تنهایی،😢 غربت … دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم …😭
– دست از سرم بردار … چرا دست از سرم برنمی داری؟ …اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟…😭😖
اشک می ریختم و سرش داد می زدم …
– واقعا … داری گریه می کنی؟ … من واقعا بهت علاقه دارم… توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ …😧
پریدم توی حرفش …
– باشه … واقعا بهم علاقه داری؟ … با پدرم حرف بزن …این رسم ماست … رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم …😣✋
چند لحظه ساکت شد … حسابی جا خورده بود …
– توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ …😐
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم … دیگه توان حرف زدن نداشتم …
– باشه … شماره پدرت رو بده … پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ … من فارسی بلد نیستم …
– پدرم شهید شده … تو هم که به خدا … و این چیزها اعتقاد نداری …
به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم…
_از اینجا برو … برو …😖
و دیگه نفهمیدم چی شد … از حال رفتم …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
📚 @ketab_Et
[ مقام قرآن وعترت ]
📖 معرفی کتاب👇
كتاب حاضر در راستاي بيان ويژگيهاي قرآن و عترت است و در دو بخش كلي تدوين شده است. در بخش نخست به معرفت و شناسايي قرآن پرداخته شده و طي آن موضوعاتي چون شناسايي قرآن از منظر آيات، دانايي ائمه به جميع علوم قرآن، جايز نبودن تفسير قرآن بدون عترت و ... مطرح شده است. در بخش دوم آشنايي با مقامات و فضائل اهل بيت (علیهم السلام) مورد توجه قرار گرفته است.
📚 @ketab_Et
انسان ۲۵۰ ساله_فصل هفتم.m4a
13.86M
•﷽•
📌دیگه وقت مطالعه است!📖
🔉فایل صوتی
🔖فصل هفتم
📖کتاب انسان ۲۵۰ ساله
🍃🌸بیانات مقام معظم رهبری دربارهٔ زندگی سیاسی-مبارزاتی ائمهٔ معصومین (علیهم السلام)🌸🍃
📚 @ketab_Et
202030_2074812678.mp3
20.88M
#سلام_بر_ابراهیم
جلد اول
جلسه نهم
📚 @ketab_Et
[ سفیر عشق ]
📗 معرفی کوتاه کتاب👇
این متن زنده، گاهی خواننده را با اشک و آه و سوز حسینی همراه میکند و گاهی حس حماسی رسالت زینبی را در جان خواننده مینشاند...
📖 قطعهی ✂️کوتاه کتاب
«در پی تسلی بود؛ تکهای از پیراهن خونین برادر را بر صورت گذاشت؛ بوسید و بویید؛ خاطرات حسین علیهالسلام برایش زندهتر شد؛ رایحه پیراهن برادر، با بوی خونی که از بدنهای تکهتکه در هوا منتشر بود. را با هم در ســینه حبس کرد؛ نزدیک بود کوهِ صبر زینب سلامالله علیها متزلزل شـود.
سـر به سوی آسمان بلند کرد؛ دستانی را که آغشته به خون سرخ شهدا بود، بالا برد. خونهای لخته آبروی بیشتری به دستان زینب سلامالله علیها میداد؛ به ستارهها نگاه کرد. ستارگان آسمان که نورشان از آن فخرالعالمین گرفته میشد، امشب، بدون او، چگونه زمین را روشن میکردند؟...»
📚 @ketab_Et
202030_2124613178.pdf
644.6K
⬆️عنوان کتاب : #انسان_و_سرنوشت
بصورت پی دی اف
اثری از استاد مطهری
📚 @ketab_Et
✍قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:
في وَصيّته لأبي ذَرٍّ ـ : يا أبا ذَرٍّ ، إذا سُئلتَ عن عِلمٍ لا تَعلَمُهُ فَقُل : لا أعلَمُهُ تَنجُ مِن تَبِعَتِهِ ، ولا تُفْتِ بما لا عِلمَ لكَ بهِ تَنجُ مِن عَذابِ اللّه ِ يَومَ القِيامَةِ .
🔹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله می فرمایند:
ـ در سفارش به ابوذر ـ فرمود : اى ابوذر! اگر درباره چيزى از تو سؤال شد كه نمى دانى ، بگو : نمى دانم، تا از پيامدهاى آن خلاص شوى و درباره آنچه نمى دانى فتوا مده، تا از عذاب خدا در روز قيامت نجات يابى .
مكارم الأخلاق:2/364/2661.
📚 @ketab_Et
[ نجوای رود ]
بریده ای🔹 از کتاب
همه جا تاریک بود و آسمان سیاه به نظر میرسید.
بالای سرش را نگاه کرد.
در میان آن همه سیاهی و تاریکی، یکدفعه گلدستههای نورانی و طلایی حرم چشمانش را نوازش کرد.
برای اولین بار بود که روبهروی حرم حضرت علی (ع) میایستاد.
یکمرتبه همه غم و غصهها یادش رفت حتی خانوادهاش.
پاهایش روی زمین میخکوب شده بود و قدرت حرکت نداشت.
دستش را روی سینه گذاشت و خم شد و به حضرت سلام داد.
بغضش ترکید، گریه امانش نمیداد.
آهسته بهطرف در ورودی به راه افتاد.
از یک راهروی کوچک رد شد تا رسید مقابل ضریح؛ مانند کودکی که تازه پدرش را پیدا کرده ضریح را بغل کرد و میبوسید و میبویید.
حرم کوچک بود اما زوارها زیاد و عجیب اینکه همه جا میشدند.
📚 @ketab_Et
انسان ۲۵۰ ساله_ فصل هشتم.m4a
12.95M
•﷽•
📌دیگه وقت مطالعه است!📖
🔉فایل صوتی
🔖فصل هشتم
📖کتاب انسان ۲۵۰ ساله
🍃🌸بیانات مقام معظم رهبری دربارهٔ زندگی سیاسی-مبارزاتی ائمهٔ معصومین (علیهم السلام)🌸🍃
📚 @ketab_Et
🌾 #رمان_واقعی_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهل_و_هشتم
برگشتم بیمارستان …..
باهام سرسنگین بود … غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار … حرف دیگه ای نمی زد …
هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید … اولین چیزی که می پرسید این بود …
– با هم دعواتون شده؟ …😳
_با هم قهر کردید؟ …😧
تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم …
چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد … و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست …
– واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه …😏
– از شخصی مثل شما هم بعیده … در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه …😏
– من چیزی رو که نمی بینم قبول نمیکنم …😌
– پس چطور انتظار دارید … من احساس شما رو قبول کنم؟… منم احساس شما رو نمی بینم …😏
آسانسور ایستاد …
این رو گفتم و رفتم بیرون …تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود …
چنان بهم ریخته و عصبانی … 😡که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه …
سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد … تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد …
گوشیم زنگ زد …📲 دکتر دایسون بود …
– دکتر حسینی … همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم…بیاید توی حیاط بیمارستان …
رفتم توی حیاط …
خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد … بعد از سه روز … بدون هیچ مقدمه ای …
– چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ … من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ … حتی اون شب … ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد … که فقط بهتون غذا بدم …
حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من … و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ …😠
پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید …😒
ساکت که شد … چند لحظه صبر کردم …
– احساس قابل دیدن نیست … درک کردنی و حس کردنیه… حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید … احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه … غیر از اینه؟… شما که فقط به منطق اعتقاد دارید … چطور دم از احساس می زنید؟ …
– اینها بهانه است دکتر حسینی … بهانه ای که باهاش … فقط از خرافات تون دفاع می کنید …
کمی صدام رو بلند کردم …
– نه دکتر دایسون … اگر خرافات بود … عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد … نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره … شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ … یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ … تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ …
اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن… زنده نمی کنید؟ … اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون … زنده شون کنید …
سکوت مطلقی بین ما حاکم شد …😒
نگاهش جور خاصی بود…حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره…آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم …
– شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید …من ببینم … محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید … از من انتظار دارید … احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم …
اما چشمم رو روی #رفتار_و_نشانه_های_خدا ببندم … شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ …
با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد …
– زنده شدن مرده ها توسط مسیح … یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا …بیشتر نیست … همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود …😒
چند لحظه مکث کرد …
– چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم … حالا دیگه… من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ … اگر این حرف ها حقیقت داره … به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه …😏
با قاطعیت بهش نگاه کردم …
– این من نبودم که تحقیرتون کردم … شما بودید … شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست …
عصبانیت😠 توی صورتش موج می زد … می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد … اما باید حرفم رو تموم می کردم…
– شما الان یه حس جدید دارید … حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش … احدی اون رو نمی بینه …بهش پشت می کنن … بهش توجه نمی کنن … رهاش می کنن… و براش اهمیت قائل نمیشن …
تاریخ پر از آدم هاییه که… 👈خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن … اما #نخواستن ببینن و باور کنن …👌 شما وجود خدا رو انکار می کنید …
اما خدا هرگز شما رو رها نکرده … سرتون داد نزده … با شما تندی نکرده …
من منکر لطف و توجه شما نیستم … شما گفتید من رو دوست دارید …
اما وقتی … فقط و فقط یک بار ☝️بهتون گفتم… احساس شما رو نمی بینم … آشفته شدید و سرم داد زدید …
خدا 👈هزاران برابر شما👉 بهم لطف کرده … چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ …😏
اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد … اما این، تازه آغاز ماجرا بود …
اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد …
چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود … که به ندرت با هم مواجه می شدیم …
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
📚 @ketab_Et
[ دختري به نام طاها ]
📙معرفی کتاب👇
«دختری به نام طاها» عنوان كتابي است كه به بهانه ي كنگره بزرگداشت ده هزار شهيد استان مازندران، در آذر ماه سال جاري به چاپ رسيده است.
«علي اكبر خاوري نژاد» زندگي نامه ي شهيده ي نوجوان، سيد طاهره هاشمي را در قالب داستان به رشته ي تحرير در آورده است.
داستان به روايت اول شخص (من راوي) نوشته شده و در روند نگارش با خيال پردازي نويسنده همراه شده و از قالب نگارش به سبك مستند خارج شده و در مجموع سعي بر شناسايي ابعاد مختلف شخصيت اين شهيده ي 14 ساله شده است.
سيده طاهره هاشمي در يكم خرداد سال 1364 در روستاي شهيد آباد (شهر بانو محله) در يك خانواده مذهبي به دنيا آمد و در درگيري هاي خونين معاندين انقلاب اسلامي در هفتم بهمن سال 1360 در همان محل تولدش، به شهادت رسيد.
قابل توجه است كه نويسنده به حوادث و اتفاقات منجر به انقلاب و بعد از آن در آن سالها نيز نگاه ويژه اي داشته و به خوبي از اين بستر براي عنوان كردن اين حوادث استفاده ي شايسته اي كرده است.
📚 @ketab_Et
[ محبوب من ]
گزیده✂️کتاب
زیبایی اشآن قدری بود که مشهور شده بود بین همه!😇
اسمش مصعب بود، جوان رشید زیبارو!
پدر و مادرش هم مشهور بودند، چه به پولداری و چه به قدرت❗️ رفت و آمد جوان ها پیش پیامبر را می دید و گه گداری حرف هایی می شنید که از جنس حرف های قبلی و همیشگی نبود!
از لذت دنیا همه جوره بهره مند بود، اما دل و جان مسلمانان را چنان آرام و پر انرژی می دید که خودش را به همان مقدار نا آرام!
خودش خواست که کلام پیامبر را بشنود.
خودش خواست که مسیرش را عوض کند.🌸🍃
مسلمان شدن مصعب یک ولوله ای انداخت بین همه؛ باید مقابلش سد می ساختند!
📚 @ketab_Et
Ta Khoda Rahi Nist 07.mp3
968.9K
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
کتاب جـذاب و شنیـدنی👌
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
📘اثر دکتر مهدی خدامیان
💥پارت هفتم
📚 @ketab_Et
[ متولد زندان ]
📗 معرفی کوتاه کتاب👇
این کتاب ماجرای یک نخبهای ایرانی است که جذب یکی از سرویسهای اطلاعاتی ـ جاسوسی شده و برای آنها در چندین نوبت جاسوسی میکنند. این کتاب قصه فردی است که در دل تاریکی به روشنایی قدم میگذارد و پرورش پیدا میکند؛ ولی دوباره خودش با پای خودش وارد تاریکی میشود.
📖 قطعهی کوتاه کتاب
من را به عنوان کسی که پدرش از اعدامیهای سازمان مجاهدین در سال ۶۷ بود و مادرم قبلا جزو سازمان بود میشناختند. به همین دلیل به عنوان عنصر خودفروخته از دانشگاه تعلیق کردند. هرچه عمه پروین و آقا مهدی تلاش کردند فایده نداشت. تنها کاری که توانستند بکنند این بود که ثابت کنند من با کسی ارتباط ندارم و بعد از شش ماه از زندان آزاد شدم. تا یک ماه از خانه بیرون نیامدم. تمام آیندهام خراب شده بود. تا مدتها شبها کابوس آن روز را میدیدم و با سردرد از خواب میپریدم
📚 @ketab_Et
202030_865081422.mp3
19.3M
#سلام_بر_ابراهیم
جلد اول
جلسه دهم
📚 @ketab_Et
[ از سرزمین نینوا ]
📙معرفی کتاب👇
«اربعین»، بهشت مؤمنان و جهنم کافران است؛ روز قبله شدن کربلاست، روز تاریخ شدن عاشوراست و روز تبلور و تجسم و تفسیر ۱۱۴ سوره قرآن. اربعین یعنی جز «حسین(ع)» هر راهی به بیراهه یزید میانجامد. هر راهی بیکربلا، چاه است و هر روزی بیعاشورا، سیاه.
«از سرزمین نینوا» روایت «چهل روز عاشقانه» است. قصه وقایع و رویدادهای پس از شهادت «امام حسین (ع)» و یارانش تا روز «اربعین». بیان شداید و مصایب وارده بر اهل بیت (ع) ـ طی این چهل روز ـ و زبان حال هر یک از بازماندگان نهضت «عاشورا».
ربع قرن پیش (دهه هفتاد ه ش)، برنامهای با نام «از سرزمین نور» در رادیو طلوع کرد. فصل اول برنامه با محوریت روایت داستان زندگی «حضرت محمد (ص)» پخش شد و فصل دوم نیز به قصه زندگی «امام علی (ع)» میپرداخت. از جمله ویژگیهای آن برنامه فاخر و معنوی بهرهگیری از بهترین نویسندگان، گویندگان و صداپیشگان «صدا و سیما» بود. حال پس از سالها دوباره فرصتی دست داد تا به یاد آن روزها و آن روایتها، قصه «اربعین حسینی» با بهرهمندی از صدای جمعی از هنرمندان همان برنامه و در قالبی نو با نام «از سرزمین نینوا» روایت شود.
📚 @ketab_Et
💠 رفیق مومن 😊
🌺 عقل، رفيق مؤمن است ودانش وزير او وشكيبايى، فرمانده سپاه او وعمل، سرپرست او
🍀 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام
📚 @ketab_Et
[ اندیشه سیاسی شیخ بهایی ]
📙معرفی کتاب👇
📖کتاب «اندیشه سیاسی شیخ بهایی» اثر ابوالفضل سلطانمحمدی، دو هدف اساسی را مورد توجه خود قرار داده است؛ هدف نخست، شفافسازی رفتار سیاسی شیخ بهایی و پاسخ به چالش فکری در زمینه تعامل وی با پادشاهان صفوی و زدودن ابهامات موجود از چهره سیاسی این عالم بزرگ شیعی است و هدف دوم، شناساندن اندیشه سیاسی شیخ بهایی و ساماندهی و تبیین نظاممند افکار و آرای وی در حوزه سیاست و حکومت با استناد به آثار و تألیفهای ایشان است.
📚 @ketab_Et