[ #صبورانه🥀]
مادرگفت:نرو...بمان
دلم میخواهد پسرم عصاے دستم باشد
گفت:فقط یڪ سوال
میخواهے پسرت عصاےاین دنیایت باشد
یا آن دنیا؟!
مادر دیگر چیزی نگفت
و بدرقه اش ڪرد..
#شهيد_مرتضي_جانى_پور❤️🖇🌿
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
- علاج دݪتنگۍ؟
+ حࢪمـ(:
عـاقݪ خبࢪ نداࢪد از اندوھِ عاشقـان 💔
#صلۍاللهعلیڪیااباعبدالله
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
الســــــلام علیکـــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)
🔸بزرگے میگفت:
🔹هیچ پناهگاهے
از امام زمانمان محکمتر نیست
🔸و نه هیچ فریادرسے
از ایشان دلسوزتر و مهربانتر،
🔹و نه هیچ مشکل گشایے از او تواناتر
🔸و نه هیچ دستے
از او کریمتر و بخشنده تر
🔹با این اوصاف بهتر نیست
به جاے چنگ زدن به هر تخته پاره اے
🔸به امید نجات
از این کشتے نجات تمناے کمک کنیم؟"
🔹امتحان کنیم...
🔸امام زمانمان را صدا بزنیم
و با او سخن بگوییم و از "او" بخواهیم.
در افق آرزوهایم
تنها «أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج» را میبینم...
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_یکم صالح تانكي را كه غرش كنان پيش مي آيد و تيربارش، بارا
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_دوم
رگبار از ساختمان كشتارگاه، دوباره به طرفشان مي بارد. ناصر خشابش را به
سمت كشتارگاه خالي مي كند و دوباره در جان پناهش ولو مي شود. بيآنكه بداند
مخاطبش كيست ميخروشد:
ـ پس كو اين توپخونه اصفهان كه «بنيصدر» گفت فرستادهم؟ 🤨
رضا خشابش را در سينة كلاش مي كارد و وقتي آتشش به سمت كـشتارگاه
تمام شد، ميگويد:
ـ اگه الان بخواي از اين فكرها بكني، همين نيرويي رو هم كه داري از دسـت
ميدي. 😞
ـ ياحسين!🗣
فرياد ناصر است و حواس همه را به سوي خود ميكشد.
رضا دستپاچه ميپرسد:
ـ چي شد ناصر؟
صالح فرياد ميزند:
ـ تير خورد؛ ناصر تير خورد!
دست ناصر روي شانه چپش مي رود و از ميـان پنجـه هـايش خـون بيـرون
ميزند. ناصر ناله اش را ميخورد و دردش را از بچه ها پنهان ميكند: 😁
ـ چيزي نيس؛ شما حواستون به كشتارگاه باشه.
رضا به طرف ناصر ميرود و به بقيه ميگويد:
ـ شما اون سمتو داشته باشين.
صداي شليك دوبارة بچه ها طنين مي اندازد و تك صداهاي ياحسين شان، اين
بار كشدارتر مي شود. رضا دست ناصر را از روي شانه اش برمي دارد؛ نگاهي بـه
جاي گلوله مي اندازد و كارد كمري اش را از غلاف بيرون مي كشد. بلوز فـرمش
را بالا مي زند؛ لبة زيرپيراهنش را از لاي كمربنـد شـلوار درمـي آورد؛ آن را جِـر
ميدهد و زخم ناصر را با آن مي بندد. 😢ناصر كلاشش را از زمين مي كند و دوباره ميخواهد آتش كند كه رضا ميگويد:
ـ نه ناصر.
ناصر جا ميخورد. رضا ادامه ميدهد:
ـ تو ديگه عذرت دو تا شد.
ناصر به بازوي تيرخوردهاش نگاه ميكند و ميگويد:
ـ دوميشو به حساب نيار؛ مي بيني كه به دست چپم خورده و هنـوز مـي تـونم
بجنگم. 😄
رضا سنگر مي گيرد و در حالي كه چشم هايش را روي نـوك مگـسك تـراز
ميكند ميگويد:
ـ نه ناصر، تو هدفت خداست، خدا هم ميگه ببين كجا مفيدتري.☺️
ناصر، حالا آرامتر ميشود و ميپرسد:
ـ كجا مفيدترم؟
ـ برو جنت آباد؛ حالا حتماً شهدا، يا رو زمين موندن يا رو دست مردم.
صالح و فرهاد منتظر مانده اند و نمي دانند ناصر چه مي كنـد . فرمـان فرمانـده
است؛ ناصر منتظر نمي ماند. بالاتنهاش را مي دزدد و در خود مچاله مـي شـود؛ از
بغلِ جان پناه به سمت جنت آباد خيـز برمـي دارد و مـارپيچ مـي دود. پـشت هـر
ديواري كه مي رسد، مي ايستد. نفس مي گيرد و دوباره مي دود.🏃♂ به دهانة كوچه هـا
و تيررس دشمن كه مي رسد، شهادتين مي گويد و باز مي دود. سينه اش به خـس
خس افتاده و از دهان خشكش كفي بيرون مي آيد. 😥
روبه روي ديواري كه اين بار خود را بار آن كرده، در حياط ي باز است و شير
آبش - وسط محوطة آن - داغ تشنگي ناصر را تازه مي كند. ناصر به طرف شـير
خيز برمي دارد و دهان خشكش را زير آن مـي گيـرد تـا تـشنگي دو روزه اش را
جبران كند؛ اما از شير آب نمي آيد. تازه يادش مي آيد كه آب و برق شـهر قطـع
شده است . ميخواهد پاي شير يله شود از پاي درآيد، كـه يـاد شـهدا مـي افتـد .🥺
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🌷یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللهِ
فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلون
🕊یعنی وقتی شما در راه خدا
مجاهدت میکنید، چنین نیست که
برَوی جانت را دودستی بدهی دست
دشمن و بگویی بکُش...
🕊 نه آقا! شما هم ضربه میزنی به او.
این مرزبان ما که در مرزها به #شهادت
میرسد، قبلش مبالغ زیادی ضربه به
دشمن زده، مانع نفوذ دشمن شده، جلوی
توطئهی دشمن را گرفته، جلوی فساد
دشمن را گرفته... 🗓1396/03/28
🕊 #شهدای_مرزبان
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
او مےرود دامنکشان😭
من زهر تنهایے چشان😔
دیگر مپرس از من نشان..✋
کز دل نشانم مےرود..🚶
•|وداع همسر
#شهیدحمیدسیاهکالےمرادی❤️🌿🖇
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
تَهِ همهی عشــــقِ بــچه بسیــجیا به امام"ره" این بود که رابطهشون رابطهی خیلی نزدیکی شده بود. که آخرش امــام میگه خدایا منو با بسیجیــام محــشور کن. امام الـعارفین، امام الحــکیم و فرزانه میگه خدایا منو با بسیجیـام محــشور کن! [امام با این حرف] یا داره شــعار سیــاسی قبل انتخــاباتــی میده و یا داره به ما یه چیزی رو میفهــمونه که تـوی این بــچهها یه خــبری بود...
#حسین_یکتا
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
فقط چند ضیافت دیگر
تا جمع شدن سفره مهمانی خدا باقیست!
و چشمان من هنوز برای دیدار شما
که صاحب سفرهاید لایق نشده ...
پدر مهربانم
نگذارید این حسرت، به درازا بکشد ...
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi