eitaa logo
خادم مجازی
161 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] جمعه که میرسد دلم مدام بهانه میگیرد و تو را میخواهدو من جوابی ندارم به او بدهم!جمعه که می رسد دلم را با یاد تو آرام میکنم! #سلام_پدر_مهربانم! #جمعه_ی_موعود #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] صبح شد ... همه‌جا بوی شکفتن جاری ست فرصت بیداری ست صبح یعنی آغاز صبح یعنی پرواز قد کشیدن در باد ... #صبح_بخیر [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀] بعد از عقد با هم عهد ڪردیم 🤝 همیشه نماز هایمان ࢪا اول وقت بخوانیم.😍 وقتے با هم بودیم به جماعت نماز مےخواندیم.💑 وقتے هم از هم دور بودیم، تماس📱مےگرفتیم و نمازِ اول وقت ࢪا به هم یادآورۍ مےڪردیم.🤭❤️ اگر هم بیرون بودیم، در هر مسیرے ڪہ صداے اذان بلند میشد📢ماشین را نگہ داشته و در مسجد نمازمان را مےخواندیم و بعد می‌رفتیم.😌😍 من اڪثرا به همین دلیل از قبل وضو میگرفتم و همین را همیشه دوست داشتند😁و به شوخے به مادرشان مےگفتند: خانم من دائم‌الوضوست!😃😅💜🌿 #همسرشهید #شهید_وحید_فرهنگی_والا❤️🖇🌱 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] بعدازسالگردبابا شمشیر رژھ پدرش را دردست گرفتہ بود و میگفت:تمام دشمنا رو میڪشم✌️ و بعد شہید میشم ومیرم توبهشت پیش بابا(:❤️ وباهمین حال خوابیـد😔 #فرزند_شهید_مسلم_خیزاب❤️ #شهید_مسلم_خیزاب [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🔉 ] قبل رای دادن به این فکر کنید.😭 این کلیپ حاوی تصاویر دلخراش است ....🚨🚨 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ و تاریخ دوباره رقم مےخورد تو مے‌آیے و مثل جدت امیرالمؤمنین(علیه السلام ) پرچم مهربانیت در آسمان مے‌درخشد. مے‌آیے و بزرگ‌ترین وعده‌ے خداوند عملے مے‌شود. مےآیے و همه با شما پیمان مے‌بندند تا در راهتان گام بردارند و جز حرفهایتان را به گوش‌هاےشان هدیه ندهند. آن روز،نه عهدے مے‌شکند و نه ظالمے فکر سقیفه مے‌افتد. آن روز ، بهترین روز خداست. من ، آن روز را از خدا مے‌خواهم. . در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] آرۍ؛ رَفتـ وُ رَفتـَند... تا آراّمـ سَر بر بالیّـن بُگـذاری🪁 او بـَرای آرامـِش تو جـاّنــ، داد...❤️ حاّلـ تو چه کــَردی برایِ او...(": :) [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 ڪسایے ڪه دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 🌹🌹 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] حرف هاي مرد، به قلب ناصر مي نشست و وجودش را ميسوزاند و او را در خود مي پيچاند.😞 وقتي مرد شروع به صحبت كرد، ناصر تازه متوجه او شد؛ تا آن موقع، غير از خود هيچ كس را در كوپه نمي ديد.👀 سرش را به اتاقك كوپـه تكيـه داد و چشمايش را بست و در جا خوابيد .😴 چشمهـاي ناصـر ، زل زده، جـايي را مي پاييد و زبانش چنان سنگين شده بود كه به فرمان نبود .😢 مرد حـرف مـي زد و ناصر ميشنيد و قطار، آهنگ پياپياش را ميزد: «تق تلق... تق تلق.. تق ...» 🚂 ـ هرچه هم ميرم و ميآم، ميگن جنگـه، تـازه اوناييـشون كـه خيلـي آقـان، ميگن بايد صبر كني . 😌 چندتاييشون كه ميگن اصلاً حالا جاي اين حرف ها نيست. 😤 خوب بابا ! مالمه؛ چطـور مـي تـونم ازش چـشم بپوشـم؟ يـه تـومن دوتومن كه نيس! 😡 گوش ناصر به مرد بود و دلش در كوچـه پـس كوچـه هـاي خرمـشهر، يـاد بچه هايي كه جلوي چشم هايش پرپر شدند، تا مغز استخوان هايش را مي سوزاند، اما لب هايش به حرف باز نمي شد. 😭 دندان قروچه مي كرد و بـه مـرد چـشم غـره ميرفت، اما انگار كسي لب هايش را قفل كرده بود و به دست هايش زنجيـر زده بود. 😬 مرد گر چه بعد از اين كه صبحانه اش را خورد، دراز به دراز خوابيـد و تكـان هم نخورد، اما همين كه نگاه ناصر به او ميافتاد حرف هـايش، دوبـاره در ذهـن خستة او مرور ميشد. 😢 مرد، قم پياده شد، اما فكر ناصر را هم با خود برد و در اين يكـي دوسـاعتي كه ناصر از او جدا شده، هنوز به خود نيامده است.😞 ساختمان ها خبر از ورود به تهران مي دهد. ناصر، چند سال پيش هم يك بار با پدر و مادر و اهل خانه، در راه زيارت مشهد، به تهـران آمـده اسـت و حـالا خاطرات آن سال ياد خواهر و برادر شهيدش را در او زنده ميكند. 😭 صداي بوق كشدار قطار، هرازچندگاه در فضا مي پيچد. مسافرها به جنـب و جوش افتاده اند. چندتايي، سرشان را از پنجره بيرون كرده اند و براي بچـه هـايي كه از پايين، دست تكان ميدهند، دست ميجنبانند. 👋🏻 قطار مي ايستد و مسافرها براي پياده شدن، به هم فشار مـي آورنـد . ناصـر از قطار كه پياده مي شود، غم نداشتن نشاني و خبري كه براي مادر پيرش مـي بـرد، قدم هايش را كند مي كند. 🚶‍♂ خودش را كه از سالن راه آهن بيرون مي كـشد، ميـدان بزرگ و شلوغي روبرويش دهن باز مي كند، جابه جاي ميدان چرخ هـاي دسـتي ميبيند كه زير بار سنگين سيب و پرتقال و خربزه، زمينگير شده اند و بالاي آنها نور چراغ هاي گازي و نفتي، چشم هايش را مي زنند. تاخير قطار روشـنايي را از روز گرفته و نوبت را به تاريكي داده اسـت . ناصـر احـساس مـي كنـد در شـهر غريب اسـت و نـور زيـاد چـراغ هـا، احـساس غـربتش را بيـشتر مـي كنـد .🥺 او مدتهاست كه اين همه نور و روشنايي را در شب نديـده و ايـن فـضا بـرايش تازگي دارد.😧 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️مهمترين امتياز شهداي ما، نسبت به كساني كه در ساير كشورها در راه آرمان هاي خود فداكاري مي كنند آگاهانه و به دور از احساس است. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] شنبه ها دل من و ما پای مکتب و درس شما می نشیند! از شنبه که امروز است، دلم می خواهد مثل شما راستگو باشم! #شنبه_های_نبوی [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] دستانم را بگیر! بگذار چنان شاخه‌های نازک یک پیچک دور تو تنیده شوند...! #صبح_بخیر🌱 #شهید_محمدرضا_الوانی [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀] اصلا نمےگذاشت اخمم😠😒باقےبمونہ ڪارے مےڪرد ڪہ بخندم🙊اون وقت همہ مشڪلاتم تموم مےشد.🥺😍💚‌ #همسر_شهید #شهید_عباس_بابایی❤️🖇🌿 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] بابایے؟!👀 اول اولااش میگفتم برام از سوࢪیہ عروسڪ بخر🙈😍 ولی بعدنش.. اون سه هفتہ‌ی آخـــر بودااا من مےگفتم فقط بابامو میخوام😢😔 پس چرا عروسڪ بهم رسید ولی خودت نیومدی؟!....🥺🥺🥺 من هنوز منتظرم بابایے🚶‍♂😭 دیگہ عࢪوسڪ نمیخوام😭😞 فقط تو...💔 #شهید_عبدالحسین_یوسفیان🌱 #داستان_واقعے_دختࢪ_شهید..(:💔 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ چه فرقے مے‌کند که پیر باشم یا جوان؟ درس خوانده باشم یا الفبا هم ندانم چیست؟ دنیاست دیگر؛ همه را بازے مے‌دهد. با اتفاق‌هایش همه را بیقرار مے‌کند. همه را میترساند دل نگران و دلتنگ مےکند. منِ شیعه هم همانم، نه دور مانده‌ام از دنیا و گزندهایش و نه مےتوانم دور بمانم بلاها و مصیبت و اتفاقات ناگوار دنیا یا برایم امتحان الهے‌ست یا بخشش خطاهایم یا شاید حکمت و خواست خدایم هر چه باشد همین که در میان تلاطم و هیاهو‌هایش مے‌توانم صدایتان بزنم آرام ‌مےشوم همین که مے‌دانم دنیا بر یک قرار نمےماند روز و شب دارد تاریکے و روشنے دارد دلگرم مے‌شوم یا اصلا همین که مے‌بینم هنوز کسانے هستند؛ که بر سر بالین بیماران از شما مدد مے‌گیرند امید مے‌گیرم. این روزها من و تمام شیعیان به جاے تمام مردم عالم مدد مے‌گیریم از شما براے تمام احوال بیمار دنیایمان بابا جان مدد مےگیریم از شما یااباصالح...😔 در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] اسیر زمان شده ایم! مرکب شهادت از افق می آید تا سوار خویش رابه سفر ابدی کربلا ببرد اما واماندگان وادی حیرانی هنوز بین عقل و عشق جامانده اند اگر اسیر زمان نشوی زمان شهادتت فرا خواهد رسید [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر كنند و به دوردست هـا هم بفرستند: 🗣 ـ به به! چه اناري آوردم؛ بيا كه شب شد و ارزون شد! 😋 ـ دكتر بي نسخه دارم.😌 ـ ببر و ببر ! اينجا ببر و ببره؛ بيا كه شكر آوردم خربـوزه، اينجـا بـا چـشم بـاز خريد ميكني؛ به به! به به!👀 ناصر مانده است . خودش روي زمين و ساك، ميان دسـت هـاي خـسته اش.نميداند چه بايد بكند . صداي انار فروشي كه طرفِ سالمِ انارهايش را، زير نـور چراغ به رخ مردم ميكشد، توجهش را ميبرد.🧐 جلو ميرود تا نشاني «پارك هتل» را - كه دايي اش از اهواز داده - بپرسد: ـ ميبخشيد برادر... اناري، سيگارش را گوشة لب مي كارد و دست به طرف پاكت هـا مـي بـرد و ميگويد:🚬 چند كيلو؟ ـ انار نميخوام، نشوني پارك هتلو ميخوام. ـ هتل؟ ـ آره؛ پارك هتل. ـ صفاتو بابا ! آخه اينجا و هتل؟ ! لابد بالاي شهره . به به! بيا كـه آتـيش زدم بـه مالم؛ باغت آباد اناري؛ انار سرخت بدم! ناصر چشم از او ميگيرد و از مردي كه زير بغلش روزنامه است، مي پرسد: 👀 ـ پارك هتل كجاست؟ مرد ميگويد: ـ نميدونم؛ باس از راننده تاكسي ها بپرسي؛ اونا بيشتر جاهارو ميشناسن. ☺️ كنار خياباني كه بر ديوار سـمت راسـتش تـابلو ي «خيابـان شـوش » نـصب كرده اند، ميايستد و از پنجرة نيمه باز تاكسي ها تند تند ميگويد: ـ پارك هتل. پارك هتل. پارك... هنوز همة كلمة پارك هتل را از حلق بيـرون نيـاورده كـه تاكـسي هـا ويـراژ ميدهند و دور مي شوند. 😞 جاي بند ساك، انگشتهايش را قرمز كرده است . سـاك را كه زمين ميگذارد، جوان بلند بالايي جلوش سبز ميشود: ـ ميخواي بري پارك هتل؟ 🤔 ـ آره؛ شما بلدين؟ جوان ميگويد: ـ بگو حافظ؛ پل حافظ! اونجا كه بري پارك هتل رو همه ميشناسن. 😁 ناصر، كلامش را، براي راننده هايي كه جلوي پايش ترمـز مـي كننـد، عـوض ميكند: ـ پل حافظ! همين كه سر بزرگ و پرموي راننده اي به پايين تكان مـي خـورد، در را بـاز ميكند و بالا مي پرد.😃 نگاه ناصر به بيرون ماشـين رفتـه و وقتـي نـورافكن هـا را جلوي بنگاه هاي ماشين فروشي و لوكس فروشـي هـا مـي بينـد، احـساس غربـت ميكند.😔 انگار چيزي وسط گلويش گير كرده ، آب دهان قورت مي دهـد و حـس ميكند به اينجا تبعيد شده است.🥺 نميداند چقدر ديگر مانده تا به پارك هتل برسد . صبرش تمام شده و بـراي ديدن پدر و مادر، بي تابي مي كند. فكر مي كند حالا كه مي رسد، به پـدر و مـادر چه بگويد، كه صداي راننده از خود بيرونش ميآورد. 🤨 ـ پل حافظ همينه، كجاي پل پياده ميشيد؟ ـ پارك هتل. ماشين به كنار خيابان كشيده ميشود و آرام آرام از ناله ميافتد. راننده از آينه ناصر را نگاه ميكند: ـ همين جاست. ناصر غافلگير مي شود و دست به جيب مي برد. چشم هـايش را بـه دوروبـر خيابان مي گرداند و سلندر مي ماند. 👀 نمي داند چه بايد بكند : داخـل شـو د و يـك راست پيش پدر و مادر برود، يا همينجا بماند و دربارة خبـري كـه آورده فكـر كند. 🤔 فكر مي كند اگر خبر شهادت حسين را به مادر بدهد، چـه حـالي مـي شـود؛ غش مي كند و از حال مي رود يا ناگهان هرچه نيرو دارد به حنجـره مـي دهـد و عمق سوگش را با فريادي نشان مي دهد. 🗣 چطور به مادر بگويد جنازة پـسرش را نتوانسته اند بياورند و او بايد بدون جنازه، برايش ختم بگيرد😭 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️همه انسانها مي ميرند ولي شهيدان اين سرنوشت همگاني را به بهترين وجه سپري كردند، وقتي قرار است اين جان براي انسان نماند چه بهتر در راه خدا اين رفتن انجام بگيرد. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] من فقط روی "یک بام"، که بام خداست پا می گذارم و... در "دو هوا" نفس می کشم! هوای علی و زهرا(علیهم السلام)! #یک_شنبه_های_علوی_و_فاطمی #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] حضور خلوتِ اُنس است و... دوستان جمعند ... روحمان با یادشان شاد... #صبح_بخیر [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید حامد جوانی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 🌱 ] ⚘﷽⚘ مولاے غریبم به راستے چه چیزے منتظرانت را آرام می‏کند و انتظار آنها را پایان می‏دهد؟ چه چیز در روشنے چشم‌هایشان است و دل بے‌قرارشان که آنها را قرار و آرام مےبخشد؟ آیا آنان که عمرے به جادّه انتظار چشم دوخته‏‌اند و در همین مسیر با همه سختے‏‌هایش راه پیموده‏‌اند تا به دشت سرسبز موعود منتظر پاے گذارند به پاداشے کمتر از هم‏نشینے‌ات راضےمی‏شوند؟ و چه فرجامے از این زیباتر و چه لحظه‏‌اے از این باشکوه‌‏تر . . . در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] ... بی عشق پلید مےشوی باور کن با عشق سعید می‌شوی باور کن خود را که شبیه شهدا گردانی یک روز شهید می شوی باور کن پ.ن: پلاک یک جامانده😔 ... [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] هر زمانے در دیارمــ حس غربت مےڪنمـــ..... مےرومـ مشہد سه روزی استراحتــ مےڪنمــ😭😭 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi