خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید محمدرضا دهقان امیری •• ـــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید جهاد مغنیه ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
خواهے به حضور دوست لایق باشیم
باید ڪه به راھ عشق عاشق باشیمـ😍
با پیروے از راه امـام صــادق
اے شیعـه بیا مُحب صادق باشیـمـ♡
"محسن جعفرے"
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
شهدادلم تنگه.mp3
1.65M
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
یادشلمچه می کنم بازمی گم
شهدا دلم تنگه💔
#کربلا_مجتبی_رمضانی
#راهیان_نور
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
و ز غیࢪ حسین اجتناب ڪردند هࢪدو
خࢪیدار آنہا شد آقا و اینگونھ
ࢪسم رفاقتشاݩ بھ شہادتـ ختم شد...♡
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عشق_نامہ💌 ]
#دل_آرام_من | #قسمت_سیزدهم
قرار بود پدر و مادرم برای تاسوعا و عاشورا به شهرستان بروند🚶دلم نمیخواست با آنها بروم☹️
به پدرم گفتم:«شوهرم قول داده عاشورا بر گردد..»
بابا گفت:«اگر بیاید خودم قول میدهم حتی اگر خودم هم نیایم،تو را با اتوبوس یا هواپیما بفرستم»✈️🚌
گفتم:«اگر بیاید چند ساعت تنها بماند چه؟» مادرم واسطه شد و گفت:«قول میدهم به محض اینکه خبر بدهد،تو را به تهران میرسانیم.حتی قبل از رسیدن او تو را به آنجا میرسانیم.»به اعتبار حرف بابا و مامان قبول کردم که بروم..🚶
مراسم تاسوعا به اتمام رسیده بود. شب عاشورا دیگر آرام و قرار نداشتم..😔
داشتم اخبار را تماشا میکردم که با پدرم تماس گرفتند.نمیدانم چرا با هر صدای زنگ تلفن منتظر خبر بدی بودم..😢
پدرم بدون اینکه چهرهاش تغییر کند گفت:«نه من شهرستانم» تمام مکالمات بابا همینقدر بود اما با گریه و فریاد گفتم:«بابا کی با شما تماس گرفت؟»با اینکه اصلاً دلم نمیخواستم فکرهایی که به ذهنم میرسد را قبول کنم اما قلب و دلم میگفت که امین شهید شده..😭
بابا گفت:«هیچکس نبود»
نمیدانم به بابا نگفته بودند یا میخواست از من پنهان کند که عادی صحبت میکرد تا من شک نکنم واقعاً هم اگر میفهمیدم شرایط خیلی بدتر میشد مخصوصاً اینکه تا رسیدن به تهران مسیر طولانی را داشتیم..
در سایت مدافعین حرم،
خبری مبنی بر شهادت دو نفر از سپاه انصار دیده میشد..
با خودم میگفتم آن شجاعت و جسارتی که همسر من داشت مطمئناً اگر قرار بود یک نفر جان خودش را فدا کند، او حتماً امین است.به پدر این حرفها را زدم.
بابا میگفت:«نه دخترم!مگر امین به تو قول نداده بود که به خط مقدم نمیرود؟
امین مسئول است شهید نمیشود.»
به بابا گفتم:«این تلفن درباره شوهر من بود؟»
گفت:«اسمی از شوهر تو نیاورد..»
شماره تماس را دیدم📱شماره اداره امین بود! گریه کردم😭
بابا گفت:«در رابطه با کار خودم بود.وقتی کیفم را دزد برد،مدارکی در آن بوده.حالا که مدارک پیدا شده با شماره چک و ..شماره تماسم را پیدا کردند و تماس گرفتند..📞
چرا فکر میکنی در مورد شوهر تو است؟» حرفها را باور نمیکردم..
به پدرشوهرم زنگ زدم گفتم دو نفر از سپاه انصار شهید شدند فکر کنم یکی از آنها امین است.پدر شوهرم هنوز مطمئن نبود!
او هم چیزهایی شنیده بود اما امیدوار بود امین زخمی شده باشد..😢
😭با گریه و جیغ و داد مرا به بیمارستان بردند. تلفن همراهم را بالای سرم گذاشته بودم..📱
6 روز بود که با امین حرف نزده بودم،باید منتظر تماس او میماندم.میگفتم:«صدای زنگ را بالا ببرید.امین میداند که من چقدر منتظرش هستم حتماً تماس میگیرد..!باید زود جواب تلفن را بدهم.»
پدرم که متوجه شده بود دائماً میگفت: «نمیشود که گوشی بالای سر شما باشد. از اینجا دور باشد بهتر است.»میگفتم:«نه! شما که میدانید او نمیتواند هر لحظه و هر ثانیه تماس بگیرد.الآن اگر زنگ بزند باید بتوانم سریع جواب بدهم!من دلم برای امین تنگ شده😔یعنی چه که حالم بد است...»
بابا راضی شد که گوشی کنار من بماند.شارژ باطری تلفن همراهم به اتمام رسید.
به سرعت سیمکارت را با گوشی برادرم جابهجا کردم.دیوانه شده بودم.
گفتم:«زود باش،زود باش،ممکن است در حین عوضکردن گوشی شوهرم تماس بگیرد.»
برادرم رضااسم شهدا را دیده بود و میدانست که امین شهید شده..😢
هم او و هم خواهرم حالشان بسیار بد شده بود.به جز من و مادر همه خبر داشتند.
😢خواهرم شروع به گریه کرد.
زنداداشم هم همینطور.گفتم:«چرا شما گریه میکنید؟»
گفتند:«به حال تو گریه میکنیم😭تو چرا گریه میکنی؟»
گفتم:«من دلم برای شوهرم تنگ شده!تو را به خدا شما چیزی میدانید؟»
زنداداشم گفت:«نه،ما فقط برای نگرانی تو گریه میکنیم.» صورت زنداداشم را بوسیدم و بارها خدا را شکر کردم که خبر بدی ندارند. همین برای من کافی بود.
مثل دیوانهها شده بودم..
پدرم گفت:«میخواهی برویم تهران؟»
گفتم:«مگر چیزی شده؟»گفت:«نه! اگر دوست نداری نمیرویم.»گفتم :«نه! نه! الآن شوهرم میآید.من آنجا باشم بهتر است.»شبانه حرکت کردیم و حدود ساعت 5 صبح به تهران رسیدیم🚙گفتم:«به خانه پدر شوهرم برویم.اگر حال آنها خوب بود معلوم میشود که هیچ اتفاقی نیفتاده و خیال من هم راحت میشود اما اگر آنها ناراحت باشند...»😢تا رسیدیم دیدم پدر شوهرم گریه میکند. پرسیدم:«چرا گریه میکنید؟»گفت:«دلم برای پسرم تنگ شده.»با تلفن همراهم دائماً در موتورهای جستجوگر این جملات را مینوشتم:
"اسامی دو شهید سپاه انصار"
نتایج همچنان تکراری بود: "اخبارمبنی برشهادت 15 نفرصحیح نمیباشد وتنها دو نفربه شهادترسیدهاند."نتیجه آخرین جستجوهایم به یک کابوس وحشتناک شباهت داشت: "اخبارمبنی برشهادت 15 نفرصحیح نیست.تنها دونفر از سپاهانصاردیده میشد..
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنه_ای (مدظله العالی):
🔹گاهی رنج و زحمتِ زنده
نگهداشتن خون شهید، از خود
شهادت کمتر نیست.
🗓تاریخ: ۱۳۷۶/۰۲/۱۷
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅 ]
اے شـــهید
#تُ ڪه باشے
صبح هایم خود بھ خود بخیر
مےشوند آخࢪ در این دنیا
چہ چیزے جز #تُ
بهتࢪیڹ بهانہ براے خوب بودڹ
لحظہ هایم دࢪدنیاسٺ...
[و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانہ🥀 ]
زمستـان سال 63 بـود كہ با هـم ازدواج كرديم💞💍
از همان موقع برحسب نـياز به همراه حاج سعيد به شهرهای مرزے كردستان رفتم ،
23 سال زندگے مشتـرك را در فضايی آكنده از #معنويت و در خانواده پاسداری در كنار هم تجربه كرديم😇
هر كدام از فرزندان مان👶🏻
در يكے از شهرهای مرزی متولد شده
و با توكل برخدا و ياری خدا و با مشكلات جنگ و جبهه بزرگ شدند .
زندگے در آن شهرها سخت و دشوار بود😣
به طوری كه امنيت مالے و جانے نداشتيم☹️
بارها به اتفاق بچه ها تا مرز شيميايی شـدن و شهادت پيش رفتيم😣🙄
منتی نيـست ،
هرچه بوده افتخارو خدمت بوده😇☺️
برای پايداری #نظام و #دين ،
البته اگر خدا قبول كند😌💚
✍🏻به روایت همسر
#شهید_قهاری♥️
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
آقا عجیݕ دلـم گࢪفتھ برایتاݩ
مشہد،حࢪم،وࢪودے باب الجوادتان💔
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
هوا هوای زیارت، زیارتِ مخصـوص
زلال عطر رضا میوزد زجانب طوس
#امامرضاجان!
#یا_غریب_طوس
#میم_شین_حیدری
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنه_ای (مدظله العالی):
🔹اگر مجاهدت فداکارانه جوانان این
مرز و بوم که به این شهادتها منتهی
شده است نمی بود، همه روزهای این
ملت، در زیر چتر سیاه ظلم و تجاوز و
دخالت دشمنان اسلام و ایران، به شبهای
تار بدل می گشت.
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ]
علے •|؏|• شاه😍
علے •|؏|• ماھ🌙
علے •|؏|• راھ✌️🏻
علے ؏ نصر من الله🤩
علے زمزمہ هࢪدل آگاھ🌸
[ السلام علیڪ یا امیرالمومنین✋🏻 ]
#میلاد_امام_علی
#ماه_رجب
[دلم بھ آن مستحبی خوش است
کہ جوابش واجݕ استـ😇]
Eitaa.com/Khadem_Majazi