[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
کبـــــوتر حــرمـــت شـد دل زمیــــنگیـــرم💛
کـــشید پــای تو را آســـمان به تقدیرم
رواقهای تو را پر کـــشیده ام بانو......
بجــز حریم تو از هــر چه آســـمان ســـیـــرم✨
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
اگر شهیدانـہ زندگے کنے✨
لازم نیست بـہ دنبال شهادت بگردے
شهادت خودش پیـدایت میکند.🙃
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
من ظهور لحظه ها را می شمارم تا بیایی
خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری
در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایی
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
اگࢪ سࢪے بہ گلزاࢪ شہدا زدے😍
مطمئن باش شہدا آنقدر
مرام و معࢪفت و جوانمردے
دࢪ گݪبࢪگهاشون جاࢪیست...😇
ڪه توࢪو دست خالے رَد نڪنند...♡
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
آقـا به حـق مـادرت، زهـرا (س) ❤️
هـرکـس که دارد حاجتـے در دل 🙃
با دادن آن حاجـتش ، امـروز 🌸
لبخـند شـادی بر لبـش بنشـان 🎀
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هشتم ـ تو قند بده پولتو بگير، مگه مفتّش مردمم هستي؟ دِ، يعن
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_نهم
صالح مشتش را ا ز خاك كف سنگر پرمي كنـد و خـاك هـا را مـي فـشارد و ميگويد✊:
ـ ميدونين بچه ها، برا تفنگ پيدا كردن، فقط يه راه داريم؛ از هـر راه ديگـه اي
هم كه بريم، بيراهه هست.😤
ـ راهش چيه، صالح؟🤔
ـ شبيه خون! بايد امشب شبيه خون بزنيم و مثل بچه هاي گـروه «اسـد » از عراقيـا
بگيريم. اونا ديشب بيخبر رفتن سراغشون و سه تا «كلاش» غنيمت گرفتن.😤
ناصر ميخندد؛ به صالح برميخورد. رو به او براق ميشود:🤨
ـ ميخندي؟
ناصر نميتواند خندهاش را كتمان كند😃:
ـ آخر فسقلي جغله به فرض كه بخواييم شبيخون بزنيم، تو يهوجبي اين وسط
چه كاره اي؟! 😆
ـ خيال مي كنين شماها چند سال از من بزرگترين؟ ! مـن اول دبيرسـتانم شـما
ديپلم! جوري حرف ميزنين انگار دبير منين!🤨
فرهاد ميگويد:
ولي چرا از دولت نگيريم؛ از پادگانا🧐؟
رضا او را از پادگانها نااميد ميكند😔:
ـ كدوم پادگانا؟ ديروز بچه ها رفتن، ديدن جلـوي پادگانـا صـحراي محـشره😱 !
همه اسلحه ميخوان، ولي مگه بهشون ميدن؟
دوباره صداي فرهاد بلند ميشود. پا بر زمين ميكوبد و ميگويد🗣:
ـ آخه چرا نميدن؟ گذاشتنشون براي كي ديگه؟!
رضا جواب ميدهد:
ـ چه مي دونم! اونام غافلگير شدن و نمي دونن چه كار بايد كرد . تا بخـوان بـه
خودشون هم بيان، ميترسم عراقيا نصف شهرو ازمون گرفته باشن. 😔
صالح چشم از سمت مرز برنميدارد و آرام ميگويد👀:
ـ نميذاريم.
ناصر دوباره رو به او مي خندد😆. بعد سـر بـزرگ و گـردن گوشـتي اش را بـه
پايين خم ميكند و ميگويد😔:
ـ ولي من از يه چيز ديگه ميترسم!
رضا دشتي ميپرسد:
ـ از چي؟
ـ گفتنش... گفتنش سخته، درست نيس.
خوب بگو ديگه، ما كه غريبه نيستيم.🤨
ـ راستش مي ترسم؛ مي ترسم قصد خيانت در كار باشه، والّا تـا الان بايـد اقـلاً
اونايي رو كه پايان خدمت دارن، مسلح ميكردن. 😔
رضا به شك ميافتد:
ـ خيانت؟! فكر نميكنم... همچين چيزي يه خورده بعيد به نظر ميآد. 😒
و دوباره سرش را از ديواره كوتاه سـن گر بـالا مـي بـرد و بـه دنبـال ردي از
دشمن اطراف را ميگردد. ناصر آه كشداري ميكشد و ميگويد😢:
ـ خدا كنه ... خدا كنه اينجوري نباشه، والّا خيلي برامون گرون تمـوم مـي شـه . 😭
اين بيشرفها خوب وقتي رو براي جنگ انتخاب كردن!😡
فرهاد ميگويد:
ـ هم خوب وقتي و هم خوب جايي رو.
ناصر سر مي جنباند و ادامه ميدهد:
ـ آره، به خاطر همينه كه ميگم خدا كنه كسي قصد خيانت نداشته باشه . اگـه
غير از اين باشه ضرري مي كنيم كه بـه ايـن زودي هـا جبـرانش غيرممكنـه .
خوزستان يعني شاهرگ حياتي ايران؛ چه نفتش، چه بندرهاش.😞
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خمینے(ره):
🔹«سعادت را آنها بردند که آن چیزی را که
خدا به آنها داده بود تقدیم کردند و ما عقب
مانده آنها هستیم.»
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
🦋•|سال تحویل دور هم بودیم.
علے به همه عیدی داد غیر از من.😐😢
گفت:بیا بالا توی اتاق خودمون🙈❤️
یه قابلمه دستش گرفت و گفت:
من میزنم روے قابلمہ
تو از روے صداش بگرد👀و هدیہات🛍
رو پیدا کن».😄💕
گذاشته بود توےِ جیبِ لباسِ فرمش😁💗
یه شیشہ عطر بود و یہ دستبند😍✨
این قدر بࢪام لذت بخش بود ڪہ
تا حالا یادم موندھ.😅💖🥺🖇❤️🍃
#همسر_شهید_خلبان_علیرضا_یاسینے❤️🌿
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #دردونہ👼]
سالے گذشت، باز نیامد و عید شد..🚶♂
گیسوے مادر از غمِ بابا سپید شد🙃💔
امروز هم نیامد و غم، خانہ را گرفت🖤
امروز هم دومرتبه باران شدید شد((:🥀
✍🏼مریم سقلا طونی🌿
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید هاشم دهقانی نیا •• ـــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید بابک نوری ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
در وصــــف محــــمـــد همیـــن بــس کــه یــک نــفــر بـــود .
امـــا تبــدیل بـــه چنـــد نـــفــر.چــند صد نفرو.......
شد تو دنیای بـــی گـــران رحـــمت .عـــطوفت و
مهــــربـــانیـــست...💚
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
بهقولشهیدآوینے:
تنهاڪسانےمردانهمےمیرند
ڪهمردانهزیسٺهباشند!...
آرهرفیق!مردونهزندگےڪن!
آدمباش!
زنمڪهباشےمردونهمیمیری :)!🚶🏻♂
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
نشسته ام
شمع روشن می کنم …
شمع ها می سوزند و خاموش می شوند و دوباره روشن می کنم !
بیا که هرشب بی تو
شام غریبان است !
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شهیدانہ❣]
شایـد شـــهادت 🕊
آرزوےخیلۍها باشـد!🙃🌱
امـا بدان!
ڪه جـز مخلصین
ڪسۍ بہ آن نخواهد ࢪسید...🍃
ڪاش بجاے زبان،با عمل
طلب شہادت مۍکـردم...💔
آمادھ ے شہادت بودن
با آرزوے شہادت داشتن فࢪق داࢪد❗️
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
༻﷽༺
❣گفتند بعید اسٺ ولے ما دیدیمــ
✨بیش ازهمہ #سلطان بہ گدا نزدیڪ اسٺ
❣ماتجربہ ڪردیم هزاران دفعہ
✨از #مشهد تو #ڪرببلا نزدیڪ اسٺ
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_نهم صالح مشتش را ا ز خاك كف سنگر پرمي كنـد و خـاك هـا را مـي
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_دهم
دستش را كه دوباره شروع به لرزيدن كرده به ران ميزند و با دنـدان قروچـه می گوید😬:
نامردا... وقتي حمله كردن كه دولت فرصت سر خاراندن هم نداره؛ يـه سـر
داره و هزار سودا.😩
رضا - فرمانده - با اميد و اطمينان ميگويد:
ـ ناصر، زيادم خودتو ناراحت نكن . اون كسي كه با دست خالي شاه رو با اون
همه ايل و تبارش بيرون كرد، بالاتر از اونشم بيرون ميكنه. 💪
دل ناصر آرام مي گيرد و خاموش مي شود. صداي شليكي در هوا مي پيچد و
آتش سرخي فضاي اطراف را جر مي دهد و به سمت شهر مي رود. 😱
بچه ها پشت سنگر، در خود مي پيچند و رضا سـر «ام-يـك »اش را از سـنگر بـالا مـي بـرد و
چشمش را آرام به اطرف ميچرخاند. 👀
دستش كه به طرف ماشه ميرود، ناصر هول ميشود:
ـ رضاجون! فشنگ ها رو مفت از دست ندي. ماييم و اين بيست تا فشنگ ها! 🤨
رضا دستش را از ماشه كنار ميكشد و دندانهايش را به هم ميفشارد.😬
ـ اي بي شرفها! اوناها، پشت اون تپه ها هستن . حيف... حيف كه نه فشنگ به
اندازه كافي داريم و نه اقلاً يه اسلحة به درد بخور. 😤
سرش را از ديواره سـنگر پـايين مـي آورد و خـودش را روي خـاك هـا ول
ميدهد و با غيظ ميگويد😤:
ـ هوم... آدم دشمنشو ببينه و نتونه بزنه! بچه ها امشب حتماً شبيخون مي زنـيم . 😤
يا اين بيست تا فشنگم از دست ميديم يا با چند تـا اسـلحه بـه درد بخـور
برميگرديم. 👌
ناصر انگار منتظر اين تصميم بود اما صالح از خوشحالي دلش غنج مي زنـد 😃.
رضا دشتي خودبه خود فرمانده شده است و بچه ها فرمانش را به جان مي خرند😍.
هم سربازي رفته است و تجربه نظامي دارد، هم سلاح در دست دارد و هم مرد
ميدان است .💪
بچهها همچون نگين انگشتر، در ميانش گرفته اند و از داشـتنش بـه
خود مي بالند. 😍
همين كه رضا براي شبيخون شـب درخواسـت كوكتـل مـي كنـد، ناصر راه ميافتد و ميگويد:
ـ من رفتم. تا بياد غروب بشه، با كوكتل برگشته ام. ☺️
، تازه حالا كه از بچه ها جدا شده است و به شـهر آمـده، يـاد خـانواده مي افتد و اين كه چند روز است از آنها بي خبر است . حتي نمي دانـد خـواهرش شهناز را هم با خود برده اند يا او مانده و در حسينية اصفهاني ها درس ميدهد.
شهر در اين چند روز رنگ عوض كرده است .😢 گله گله شهر سنگر هاي قـد و
نيم قد علم كرده اند. ناصر به خاطر مي آورد كه چند روز پيش وقتي از اين جا رد
ميشد و به طرف خط مي رفت، هيچ كدام از اين ها نبود .
با ديـدن آن هـا پاهـاي
خسته اش جان مي گيرد و راه رفتن برايش راحت تر مي شود. 😍جلوتر كـه مـي رود
بچه هايي را كه بيل و كلنگ دست گرفته اند و گوني ماسه به بغل مي كشند، بهتر
ميبيند. ☺️خيلي از آنها را مي شناسد. بچه هاي كوي طالقاني اند كه با شروع جنـگ
و تعطيل شدن درس و مشقشان در شهر ماندهاند و هركدام به كاري مشغولند. 💪
سنگرها ناصر را به ياد روزهاي انقلاب مي اندازد. خوب كـه نگـاه مـي كنـد
چند زن و مرد ميانسال هم در ميان بچه ها مي بيند. «سيدرضا» متـولي مـسجد را
كه كلاه سبزي به سر گذاشته و گوني ماسه را از بغل بچه ها مي گيرد، مي شناسد.😍
سيد گرم كار است و متوجه ناصر نمـي شـود . ناصـر مـي خواهـد سـلام كند و
«خداقوت» بگويد كه آقا مرتضي بنا را هم مشغول كندن زمين مي بيند. چند تـا
از بچه هاي محلشان هم هستند . دوباره مي خواهد به سيدرضاي متولي سلام كند
كه داريوش توجهش را به خود جلب مي كند و به حيرتش مي اندازد😃
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
🔻شهیدان برای چه به میدان جنگ
رفتند که به شهادت آنها منتهی شد!؟
🔹«هدفشان عبارت بود از حمایت از
انقلاب، حمایت از امام، حمایت از دین؛
ببینید در بسیاری از این وصیّتنامهها
اسم مبارک امام هست، مسئلهی حجاب
هست، مسئلهی انقلاب هست؛
🔹اینها انگیزهی آنها است. و آرمان آنها
هم همین است که کشور و جامعه به هدف
های انقلاب اسلامی دست پیدا کند؛ آرمان
آنها این است و میروند برای اینکه این کار
انجام بگیرد؛ میروند در مقابل این دشمنی
که آمده تا خطّ انقلاب را قطع بکند و نظام
جمهوری اسلامی را که بر اساس این انقلاب
است بر هم بزند، سینه سپر کنند و بِایستند
و او را دفع کنند که توانستند، این کار را هم
کردند و خودشان هم شهید شدند.»
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ]
یگانه پرچم سرخ حسین را او دوخت
چه غم به دامن کرب و بلا اگر نرسید
چه حلمِ دامنه داری، چه صبرِ با صبری
رها نکرد تو را تا که بر جگر نرسید
[ السـلام علیک یا حسـنابنعلے علیہالسلام✋🏻 ]
[دلم بھ آن مستحبی خوش است
کہ جوابش واجݕ استـ😇]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀]
🦋•|زمان ما هم مثل همیشہ
رسم و رسوم ازدواج زیاد بود.
ریخت و پاش هم بیداد میڪرد!!😕
ولے ما از همون اول سادھ شروع ڪردیم❤️🍃
خریدمون یڪ بلوز و دامن براے من
و یڪ ڪت و شلواࢪ براے مرتضی بود☺️👌🏻
چیز دیگہاے رو لازم نمیدونستیم🤨!
بہ حرف و حدیثها و رسم و رسوم هم
ڪارے نداشتیم😅
خودمون براے زندگیمون😍
تصمیم مےگرفتیم؛ همین ها بود ڪہ
زندگےمون رو زیباتر میڪرد❤️🖇
#همسر_شهید_سید_مرتضی_آوینی💗🌿
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼]
شاید ڪہ نرفتھ است...مادر بہ خـدا
این چفیہ هنوز بوے بابا دارد..😭💔
پاهایت ڪو؟به پاے کۍ جنگیدے؟!😢
ڪو دستانت؟ به جاے کۍ جنگیدے؟!😭
اینھا ڪہ تو را نمےشناسند هنوز..!!!💔
باباے گلم!🥺 براے کۍ جنگیدے؟!🥀
✍🏼میلاد عرفان پور🌿
[بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ
حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢]
Eitaa.com/Khadem_Majazi